آنان گشاده زخم فرهنگ امروز را با درد ترکههای فرهنگی جامعه تحمل میکنند. دردشان تسکینناپذیر است ولی دم نمی زنند. این نشان حیا و طبع بزرگ بخشش است.
آری بخششی کودکانه و پاک. با هزاران افسوس فرزندانمان در پهنه فرهنگ جهانی تهی از سواد تربیت میشوند و دیگر نسلها را هم به این شیوه تربیت میکنند. آری این نابلدیها و ندانستگیهای کاروان فرهنگ و به یقین خانوادههای ایرانی است که امروزه جز ناکجاآباد به دیگر چیزی نمیاندیشند.
به راستی چرا هستی جامعه ایرانی صرفا خودنمایی شده است. همه و همه به ماشینیزم زندگی نزدیک شدهایم و افتخار میکنیم که «مدرن»ایم و چه بسا «پست مدرن»، در حالیکه تعریف و مشخصه منطقی از این ایسمها نداریم. ما ملتی شدیم که دیگر کتاب جزو سبد فرهنگی خانوادهمان نیست. دیگر بوی روزنامه و مجله از درون خانههامان رخت بر بسته است.
کودکان ما همانگونه که به غذا نیاز مبرم دارند باید همانگونه غذای اندیشه و تفکر را در برنامهریزی غذاییشان درج کرد. و اگر این اصل در جامعه ایرانی و در خانوادهها تبدیل به پایگاه و چه بسا ضرورت و نیاز نشود، دیگر باید غزل خداحافظی فرهنگ این مملکت را خواند. کودکان ما گرسنگان فرهنگ و هنراند و تشنگان ادب و علم.
اگر همین امروز به آنها نیاندیشیم برای فردایمان پشتوانه فرهنگی نخواهیم داشت و به یقین دیگران برای ما تصمیم خواهند گرفت.. متولیان فرهنگ به چه میاندیشید؟!!!خانوادههای ایرانی به چه میاندیشید؟!
امروز دیر است و دیگر کار امروز را به فردا نسپاریم. چرا که فرداها همین امروزی است که در دل گذشته پنهان میشود
کودکان ما در قعر سیاهی و تاریکی گرفتارند اما به قول فروغ فرخزاد «... نجات دهنده در گور خفته است! آری کودکانمان را باور کنیم و از امروز به آنها «فرهنگ کتاب و کتابخوانی» را بیاموزیم...
همشهری استانها