او نخستین بار برای آخرین بازیاش روی پردههای سینما دیده شده بود؛ با اخراجیهای یک به علاقهمندان سینما معرفی شد درحالیکه برای فیلم سینمایی «شوریده» که سومین فیلمش بود، کاندید بهترین بازیگر نقش مکمل شد و البته آن فیلم هنوز اکران نشده است.
این اتفاقات جالب احتمالا فقط در ایران میافتد و خانم ضیغمی یک مثال حی و حاضر در اینباره و بنابراین طبیعی بود که این بخش از زندگی حرفهای ایشان بخش مهمی از این مصاحبه باشد. بخش جالب دیگر صحبت ما درباره اتفاقی بود که او را به بازی در یکی از نقشهای اصلی «در چشم باد» رساند؛ خانم نویدی، گریمور در چشم باد وارد دفتر کانون سینماگران جوان میشود و یکی از هنرجویان را آنجا میبیند و او را برای تست گریم به جوزانفیلم میفرستد.
تا آن موقع خیلیها برای نقش رعنا آمدهاند اما کارگردان، آنها را انتخاب نکرده است. هنرجوی جوان 2ساعت بعد در جوزانفیلم است، 2هفته بعد در حال دورخوانی و یک ماه بعد در ماسوله جلوی دوربین مسعود جعفری جوزانی. بعد از چند پلان آقای کارگردان به مادر دختر جوان میگوید: «خانم ضیغمی! دخترت ستاره میشود».
- یک اتاق جالب برای شما افتاد؛ نخستین فیلمی که از شما پخش شد اخراجیها(1) بود که آخرین فیلمی بود که در آن بازی کرده بودید و آخرین کاری که از شما پخش میشود «در چشم باد» است که اولین بار جلوی دوربینش قرار گرفته بودید. اتفاق جالبی است.
بله. خیلی سال از وقتی که این سریال را بازی میکردم گذشته و بنابراین وقتی قرار بود پخش شود خیلی اضطراب داشتم.
- البته یک شانس هم داشتید؛ اولین بازیتان در کار یک کارگردان کهنهکار بود و آخرین آن، وقتی که قرار بود اولین بار روی پرده بیایید، ساخته یک کارگردان تازهکار بود.
دقیقا. پخش فیلمهای من برعکس شد. شنیدهام قرار است مهرماه فیلم شوریده اکران شود که سومین فیلم سینمایی من است و «تردست» هم که اصلا اکران نشد. سیر پخش فیلمهای من خیلی غیرطبیعی است. سیر طبیعی کار این است که یک بازیگر بیاید، بازی کند و آن بازی پخش شود، بعد برود سر کار بعدی و آن فیلم پخش شود و این روند ادامه داشته باشد و البته در نهایت مثلا یک کار کمی دیرتر پخش شود اما نه اینکه برعکس شود. مال من کاملا برعکس شده است. من 8 فیلم بازی کردهام. پخش کارهای من برعکس شده است. البته تایم فیلمبرداری سریال «درچشم باد» طولانی شده بود و باعث شد حالا پخش شود اما تعدادی از فیلمها آماده و در جشنواره هم نشان داده شد اما نتوانست اکران شود.
اولین کار من «در چشم باد» بود. حالا چندین سال است که کار میکنم و کمی شناخته شدهام؛ بنابراین واقعا وقتی که قرار بود پخش شود برای من اضطرابآور بود اما نخستین قسمت آنکه پخش شد، آنقدر دوستانم به من زنگ زدند و آنقدر احساس کردم جو خوبی در اطراف من هست که آن اضطراب برطرف شد. یکی از دوستانم میگفت: تو خیلی شانس داری که این همه از بازیات گذشته و مردم تو را بهعنوان یک دختر شهری امروزی شناختهاند اما این بازیات پخش میشود و آن قالب را که از تو در ذهن مردم به وجود آمده بود، میشکند. شاید خدا دوستم دارد که این اتفاقها برایم میافتد.
- یعنی اگر الان قرار بود این نقش را بازی کنید، بیرون آمدن از این قالب برایتان سخت بود؟
البته طبیعی است که اگر الان قرار بود آن را بازی کنم خیلی بیشتر دقت میکردم و مطمئنا سعی میکردم خیلی بهتر از این کار کنم. به هر حال شما به هیچ وجه نمیتوانید در سینما تجربههایتان را نادیده بگیرید. مثل این میماند که شما به هر حال یک سری اصول را از رانندگی میدانید اما تا ننشینید پشت رل و رانندگی نکنید که رانندگی یاد نمیگیرید.
تا یک سال و 2سال رانندگی نکنید نمیدانید وقتی اتفاقی برایتان افتاد چطور باید ماشین را هدایت کنید. باید بهصورت عملی تجربه کنید و بعد از مدتی دیگر به دنده و کلاچ فکر نمیکنید. بازیگری هم همین است. یک بخش از بازیگری دانش است و یک بخش مطالعه اما بخش زیادترش برمیگردد به تجربه و اینکه شما با صحنه و دوربین و نور و همهچیز آشنا باشید و به همهچیز اشراف داشته باشید و بتوانید نقش را به بهترین وجه آن بازی کنید. من خیلی خوشحالتر میشوم اگر در این شرایط بخواهم چنین نقشی را بازی کنم.
- ولی آن موقع بکر بودید و الان باید یکسری از قالبها را که برای خودتان ساختهاید، بشکنید.
آنموقع نخستین بار بود که جلوی دوربین قرار میگرفتم و اصلا قرار هم نبود که من بعدا بازیگر شناختهشدهای بشوم، بنابراین به خیلی چیزها فکر نمیکردم. کارگردانهایی مثل بهمن قبادی، عباس کیارستمی و دیگران هستند که بازیگرانی را در فیلمهایشان میآورند که شاید اگر یک استاد هم بیاورند نتواند چنین نقشی را بازی کند چون شکستن آن قالب- که شما هم گفتید- و به نقش رسیدن، خیلی سختتر است از اینکه شما بروید یک شخصیت، مثل آنچه در فیلمنامه دارید را پیدا کنید و در فیلم بگذارید.
- البته سینمای آقای کیارستمی و آقای قبادی با این سینما که داریم از آن صحبت میکنیم متفاوت است.
دارم مثال میزنم و میگویم وقتی که نابازیگر میآوری قضیه فرق میکند. من هم آن موقع بازیگر که نبودم، آدمی بودم که برای نخستین بار جلوی دوربین قرار میگرفتم و هیچ قراری هم با آینده نداشتم که بدانم بعدا چه اتفاقی قرار است بیفتد. ممکن بود این نخستین و آخرین بازیام باشد. آن موقع چون قالبی نداشتم شاید شکلدادنم خیلی راحتتر بود. اگر الان قرار باشد نقش را بازی کنم تکنیکهایی که بلد هستم به کمکم میآید و البته شرایطی که الان برایم به وجود آمده یکسری درگیریهایی برایم به وجود آورده که باید آنها را بشکنم تا بتوانم راحتتر بازی کنم.
- آقای جوزانی به شما نگفته بود که چرا در نقش شما از یک بازیگر حرفهای آنزمان استفاده نکرده بود؟
این سریال خیلی بازیگر حرفهای داشت و قطعا هم آقای جوزانی به هر بازیگری هم میگفت، میآمد برایش بازی میکرد و اینجوری نبود که بازیگر نداشته باشد اما چون ایشان کارگردانی هستند که اصولا دوست دارند به سینما آدم معرفی کنند و این اعتماد به نفس و توانایی را هم داشتند که از بازیگر غیرحرفهای بازی بگیرند، مرا انتخاب کردند.
الان من اینطور فکر میکنم که اگر قرار باشد تا آخر، همینها که هستیم باشیم پس کی باید آدم جدیدی را وارد سینما کند؟ ایشان این اعتماد و اطمینان را داشتند و لابد فکر کردند که من این همه بازیگر اسم و چهره دارم، بگذار 10نفر را هم از طریق این سریال به سینما معرفی کنم.
- شما هنگام بازیکردن در کنار یکسری بازیگر حرفهای چه حسی داشتید؟
برای من خیلی جای خوشحالی بود. آنقدر برایم مهم بود که از روز اول تا آخر پروژه شاید فقط 2روز آن را که سرما خورده بودم نرفتم سرکار. تماممدت برایم مثل دانشگاه و درس بود. مینشستم تکتک پلانها را نگاه میکردم تا ببینم بازیگر چگونه بازی میکند، کارگردان چهکار میکند، فیلمبردار چهکار میکند و دیگر عوامل چطور کار میکنند. بعضی وقتها آنقدر از آقای جوزانی، آقای زریندست و همه عوامل که آنجا بودند سؤال میکردم که کلافهشان میکردم. حضور همه این آدمها خیلی کمک بزرگی برای من بود.
- فکر میکنم از بازیگران، با ماهچهره خلیلی نزدیکتر بودید چون شرایطتان مشابه بود.
تقریبا در تمام مدت آن پروژه با هم بودیم؛ ضمن آنکه در هتلی هم که اقامت داشتیم با هم هماتاق بودیم. البته ایشان از من خیلی جلوتر بود چون در فیلم سینمایی «چشمان سیاه» آقای قادری نقش یک بازی کرده بود.
- روی پرده هم آمده بود؟
وقتی که ما در شمال سر فیلمبرداری بودیم، چشمان سیاه در تهران روی اکران بود. شرایط ایشان با شرایط من متفاوت بود اما تقریبا میتوانستیم در یک مسیر قرار بگیریم چون ایشان هم نخستین بار بود که نقشی را بازی میکرد که اینقدر از خود واقعیاش دور بود.
- از آن موقع تاکنون حدود 6سال گذشته و شرایط برای شما خیلی متفاوت شده است؛ تصور شما از این سریال آنموقع چگونه بود و الان چگونه است و چقدر آن را دوست دارید؟
من دوستش دارم و بهنظرم جزو کارهای ماندگار تلویزیون است. وقتی تاریخ سریالهای تلویزیونی را بررسی میکنیم، سریالهای ماندگار زیاد نیستند. هنوز هم میتوانیم درباره سریال «داییجان ناپلئون» یا «هزاردستان» یا «امامعلی(ع)» حرف بزنیم و شاید 100سال دیگر هم میتوانیم. اینها کارهایی هستند که نمیشود فراموششان کرد. فکر میکنم در چشم باد هم جزو آن دسته از کارهاست.
در چشم باد چند مقطع تاریخی از ایران را روایت میکند و برایش زحمت کشیده شده. گروهش تمام تلاششان را کردند تا یک مجموعه ماندگار را بسازند و من فکر میکنم این اتفاق افتاده است. بعضی وقتها آدم وقتی به تلویزیون نگاه میکند، آرزو میکند که کاش از این مجموعهها خیلی بیشتر ساخته میشد. کارگردانهایی داریم که خیلی قدرتمند و کاربلد هستند و فکر میکنم اینها غنیمت هستند.
- الان که دارید سریال را میبینید فکر میکنید کدام نقش را هم دوست داشتید که بازی کنید؟
من آنموقع همه فیلمنامه را نخوانده بودم که بگویم چه نقشهایی را دوست داشتم بازی کنم. نقش خودم را دوست داشتم و اگر الان هم که شرایط فرق کرده، آقای جوزانی از من میخواست در این نقش بازی کنم، مطمئنا قبول میکردم. نقش «مهلقا» را هم خیلی دوست داشت؛ خیلی نقش خوبی است. البته بقیه نقشهایی که در فصلهای دیگر کار است را نخواندهام.
- اگر قرار بود نقش مهلقا را بازی کنید باید گریم میشدید و پیر میشدید؛ مشکلی با این قضیه ندارید؟
نه، دوستش داشتم. خیلی نقش شیرینی است.