همشهری آنلاین- بهاره خسروی : آنها هر بار که به جنگ آتش می روند، می دانند که شاید هیچ بازگشتی در کار نباشد. اما عشق خدمت به مردم و جان بخشی دوباره به افرادی که در چنگال آتش گرفتار می شوند و در چند قدمی مرگ قرار می گیرند حکایت دیگری است... که جلال ملکی، سخنگوی سازمان آتش نشانی تهران، آن را مهم ترین انگیزه آتشنشانان در بروز هر حادثهای می داند.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
او می گوید: «همیشه پدرم توصیه می کرد حرفه ای را انتخاب کنم که در آن خدمت به مردم در اولویت باشد، حرفه آتشنشانی هم در واقع چیزی جز خدمت به مردم نیست . یکی از نمونه های بارز آن همین ماجرای تلخ و ماندگار ساختمان پلاسکو که ۱۶ نفر از آتشنشانان به شهادت رسیدند، ساختمان خالی شده بود و در واقع همه آنها می توانستند، خارج شوند اما برای حفظ مال کسبه به عملیاتشان ادامه دادند و به شهادت رسیدند.»
با جلال ملکی درباره حرفه آتشنشانی ماجرای تلخ و شیرینش و روایت اتفاقات مهم آتشنشانی تهران در یک قرن گذشته گفت و گو کردیم که خواندن آن خالی از لطف نیست.
از اطفائیه تا سازمان آتشنشانی تهران
از دوران صدرات امیر کبیر و سفرهای ناصرالدین صحبت هایی برای راهاندازی اداره اطفائیه شفاها و کتبا مطرح شد. اما تا سال ۱۳۰۳ دوران پهلوی اول زمان برد تا شهر تهران صاحب نخستین ایستگاه آتشنشانی شود. جلال ملکی درباره فعالیت های اولیه اداره آتشنشانی در تهران قدیم می گوید: «چنانکه از نامش پیداست، آتشنشانی ابتدا بهعنوان اداره اطفائیه حریق بوده است. یعنی عمده فعالیتش به حوزه مهار آتش مربوط میشد. اما به مرور زمان چون تهران چاه زیاد داشت تقریباً دومین و سومین حادثه سقوط در چاه بود که برای رفع این مشکل مقنی استخدام کردند. بعدها که خودرو وارد تهران شد به مرور دایره فعالیتهای آتشنشانی گسترش پیدا کرد و علم و فعالیتهای این مجموعه هم گستردهتر شد. هرچه تجهیزات زندگی بهروزتر شد و ابزار بیشتری مورد استفاده قرار گرفت بهویژه در حوزه لوازم الکترونیکی به طبع بروز حوادث بیشتر شد؛ مانند چرخ گوشت، اتو، آسانسور، افتادن در چاه، پشت در ماندن، نجات حیوانات و.... از جمله حوادث آتشنشانی محسوب میشوند و امروز هم که این مجموعه به سازمان آتشنشانی و خدمات ایمنی تبدیل شده است.»
رویایی که به واقعیت پیوست
«اهل پشت میز نشینی نبودم» ملکی با گفتن این جمله از رویای روزهای کودکی اش و عشق به جنب و جوش و انتخاب شغل آتشنشانی چنین می گوید: «در مجموع آتشنشانی شغل پر جنب و جوشی است و به زبان ساده آتشنشانان یک لحظه و یک جا آرام و قرار ندارند. من هم هم شاید به دلیل داشتن همین این روحیه دنبال آتشنشانی رفتم . اما این عشق هم ماجرای جالبی داشت. بچه شهرک کیانشهر هستم. مدرسه ابتدایی من چسبیده به ایستگاه آتشنشانی بود. از بچگی خیلی از کار آتشنشانان، ورزش کردن ، زنگ اعلام حادثه و... خوشم می آمد . همیشه از پنجره مدرسه نگاهم به ایستگاه آتشنشانی مجاور و فعالیت های آتشنشان ها بود. این رویا در سرم بود که روزی آتشنشان شوم. اما بعد از اینکه مقاطع ابتدایی را گذراندم فراموشم شد .حتی علاقه مند شدم بروم ارتش و دانشگاه افسری درس بخوانم.»
ملکی در ادامه از ورزش کردنش در باشگاه و پیشنهاد دوستش برای شرکت در آزمون استخدامی آتشنشانی تعریف می کند: «وقتی دوستم پیشنهادش را داد، اولین واکنشم این بود که مگر من انتخاب می شوم. حتی گفتم: نکنه پارتیبازی بشه ! آن زمان همه کارها دستی بود مدارک را آماده کردم و برای پست باز دوستم زحمت کشید. حتی روزنامه نتیجه آزمون و قبولی در آن را هم دوستم آورد که انتخاب شده بودم. خبر خوبی بود. پدرم استقبال کرد اما مادر بنا بر حس مادرنه اش نگران بود و چندان خوشحال نشد. جالب اینجاست من هفت سال دقیقا در همان ایستگاهی مشغول به کار شدم که چسبیده به مدرسه روزهای کودکی ام بود و حالا از این طرف پنجره مدرسه را تماشا می کردم.»
دعایی که مستجاب شد
حرفه پرحادثه و هیاهوی آتشنشانی گره خورده با حوادث تلخ شیرین فراوانی است. جلال ملکی در میان خاطرات تلخ و شیرینی که از ۲۸ سال خدمتش در سازمان آتشنشانی و خدمات ایمنی تهران از حادثه انفجاری تعریف می کند که پایان خوشی داشت: «در طول سال های خدمتم هزاران حریق و حادثه رفتم که بسیاری از آنها تلخ و ناراحت کننده بود. اما خاطرم هست تقریبا ۱۵ سال پیش بود که در محله اتابک اعلام حادثه ای شده بود و من آن زمان فرمانده پشتیبانی بودم و برای عملیات در خواست لودر شده بود . ماجرا انفجار در خانه ای قدیمی بود با شناختی که از آن محدوده داشتم ، می دانستم بردن لودر در کوچه های صعب العبور آن محدوده امکان پذیر نیست. به همین دلیل لودر کوچک بردیم.»
ملکی میافزاید: «به محل حادثه که رسیدیم خانه تلی خاکستر بود و احتمال زنده بودن برای کسی نمی رفت. به محض رسیدن به محل حادثه مردی را زیر آوار زنده بیرون آوردیم. او تعریف کرد که ۶ نفر بودن و بر اثر انفجار گاز پیک نیکی خانه منفجر شده است. آن زمان پیش خودم گفتم کسی از این تلی از خاک و آوار بیرون نمیاد. شب تولد آقا امام زمان بود دست به دامن آقا شدم و گفتم برای امشب به عیدی بدید. خوشبختانه بعد از ۴ یا ۵ ساعت تلاش همه افرادی که زیر آوار مانده بودند زنده و سالم بیرون آمدند و در این حادثه تلفات انسانی نداشتیم. این یکی از بهترین خاطرات دوران کاری ام بود.»
به گفته ملکی حادثه ساختمان پلاسکو، متروپل آبادان ، زلزله بم ، سقوط هلیکوپتر دکتر رئیسی و... از تلخترین حوادثی بوده است که در طول سالهای خدمتش تجربه کرده و در آن حضور داشته است.
محله کیانشهر و اهالی با معرفت
ملکی بزرگ شده شهرک کیانشهر در پازل ۱۵ شهر تهران و هنوز هم هم ساکن همین محله است . او از محله با صفایی تعریف می کند زمانی قرار بود به عنوان الگوی شهرسازی پایتخت باشد و می گوید:« قدمت شهرک کیانشهر به ۳۰یا ۴۰ سال پیش می رسد و قرار بود با توجه به تامین بودن همه سرانه های زندگی شهری به یکی از نمونه های خوب شهرک سازی تبدیل شود. خاطرم است قدیم اسم همه کوچه هایش بر گرفته از اسامی شاهنامه بود. چیزی از این شهرک دوست داشتنی باید بگویم اینکه همه اهالی با هم دوست و آشنا بودند و جالب اینکه ما همه همسایه همدیگر را تا چند محله و کوچه و آن طرف تر به اسم می شناختیم. واژه بچهمحلی حلقه گمشده زندگی امروزی در زمان کودکی و نوجوانی مادر این محله حسابی مطرح بود و برای همین بچه محل بودن کلی تعصب همدیگر را سر هر ماجرایی می کشیدیم. قدیما همسایه ها باهم شب نشینی داشتیم چون اکثر اهالی باهم همکار بودند ، مثل کارمندان اداره پست که پدرم در آن بود، قوه قضائیه، ارتش بودند. همه خانه ها ویلایی بود و شب ها هرکسی میوه و شیرینی از خانه اش بر می داشت برای شب نشینی خانه همسایه اش می رفت و چقدر از این با هم لذت می بردیم. شادی و عزای همه اهالی یکی بود و در صورت بروز هر کدامشان این همسایه ها بودند که زودتر بقیه دست به کار کمک و همدلی می شدند.»
ملکی در ادامه از معرفت هم محلی هایش و اینکه هر سفری که می رود همه کسبه و اهل محل هوای خانواده اش را دارد، تعریف می کند: «مردم همه جا لطف به بنده لطف دارند و هر وقت جایی می بینند هنوز هم با گذشت چند سال بابت ماجرای پلاسکو و بسیاری اتفاقاتی که این روزها در فضای مجازی می بینند تشکر می کنند. برای مثال هر وقت سفر کاری می روم معمولا مبلغی را برای هزینه های خانه کنار می گذارم. اما وقتی برمی گردم همسرم می گوید به سوپری محله بدهکاریم. علت را که جویا می شوم می بینم چون فضای مجازی دنبال کرده من در سفر کاری هستم. از همسرم بابت خریدها، هیچ وجهی دریافت نکرده و هرچه همسرم اصرار داشته وجه را پرداخت کند، قبول نکرده و گفته باشه آقا جلال بیاد همه را حساب می کنم. اینها از معرفت و مرام بچه محلی است. البته بعضی ها تصورشان این است حال که در فضای مجازی و رسانه ها حضورم دیده می شود حالا باید چه زندگی لاکچری و ماشین آنچنانی دارم در مناطق خوب تهران داشته باشم در صورتی برای من همه محله های تهران یکی است و از طرفی ترجیح می دهم زندگی عادی مراودات روزمره ام در محله هایی باشد که در آن بزرگ شدهام و زندگی کردهام. گاهی وقت ها برای خرید به محله های جنوبی تهران می روم میپرسند: شما کجا؟ اینجا کجا؟ در پاسخ می گویم منم بچه همین محلهام.»
نظر شما