این نمایش به لحاظ ساختار روایی، بستر و زمینهای اجتماعی در یک نهاد کوچک اجتماعی را داراست و در عین حال رگههایی از سیاست در دل نمایش و در پسزمینه شخصیتهای نمایش قرار گرفته و وجهی سیاسی به اثر بخشیده است.
نمایش پیچ تند در سال 1367 و در زمان صدور قطعنامه پایان جنگ ایران و عراق شکلمیگیرد و حالوهوا و فضای آن سالها را روایت میکند اما در واقع این نمایش به وقوع جریانات و رخدادهای سیاسی در یک برهه زمانی در حدود 10سال میپردازد. عباسی با تلفیق رویدادهایی که در این دهه شکل میگیرد و انتخاب سالهای پایانی، بزرگترین رویدادهای سیاسی- اجتماعی در دهه60 را محور شکلگیری نمایش پیچ تند قرار داده است.
در این برهه زمانی انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد و به فاصله 2سال بعد از آن عراق به ایران حمله میکند و در اواخر دهه50 و اوایل دهه60 است که گروهها و احزاب سیاسی مختلفی شکل میگیرند و فعالیتهای خرابکارانه از سوی آنها شدت میگیرد که اینگونه فعالیتها تا پایان جنگ تحمیلی ادامه دارد و تقریبا در سال67 و با پایانیافتن عملیات مرصاد، آتش تند اقدامات سیاسی و خرابکارانه گروهها به پایان میرسد. با اینکه نمایش پیچ تند در سال67 تصویر میشود اما ردپای تمام این رویدادها و اتفاقات یا از طریق داستان و یا در دل شخصیتها قرارگرفته و پیشینه شخصیتهای نمایش است که درام را تشکیل میدهد و به عنصر پیشبرنده داستان نمایش تبدیل میشود.
فضای نمایش پیچ تند فضای پرالتهابی است و این التهاب برخاسته از شکلگیری ماجرای صدور قطعنامه و انتظار برای مورد پذیرش قرارگرفتن آن است و این التهاب در صحنههای ابتدایی نمایش و تا پیش از ورود آلبرت بهخوبی بر صحنه حاکم است و بهدرستی یادآور روزهای آن برهه از زمان است. با ورود آلبرت فضای نمایش دچار تغییر و تحولی اساسی میشود و هم تعلیق داستانی ناشی از ترس و واهمه «ژانت» از میان میرود و هم شخصیت متضاد آلبرت سبب میشود مسیر نمایش به انحراف برود.
روابط و مناسبات میان شخصیتهای حاضر در صحنه همچون ژانت، آلبرت، مادر و آنی از همان ابتدا به مخاطب شناسانده میشود و مخاطب از همان ابتدا، حتی به نوع کشمکشها، تضادها و تفاهمهای میان این عده پی میبرد اما در مقابل، این مناسبات و روابط میان این عده و اشخاصی که در جریان نمایش تاثیرگذار هستند اما هرگز بر صحنه دیده نمیشوند و تنها از آنان یاد میشود، کاملا گنگ است و هیچگونه آشنایی و قرابتی میان این شخصیتها و تایید حضور و وجود آنان پدیدار نمیشود.
با اینکه «وارطان» و «پریسا» عناصر تاثیرگذار و پیشبرنده داستان نمایش هستند اما هیچگونه شناختی از آنها در صحنه صورت نمیگیرد و نوعی آشناییزدایی از این دو شخصیت در روند داستان نمایش شکل میگیرد که هیچگونه تکامل و تاثیرگذاریای که منجر به شناخت و معرفی آنان شود، پدیدار نمیشود و در نتیجه همین فرایند است که فقدان عناصر آگاهیبخشی در ارتباط با این دو شخصیت، پیشینه، زندگی و حضور یا عدم حضور واقعی یا غیرواقعی آنان به شدت احساس میشود.
التهاب، اضطراب، ترس و پریشانی عناصر غالب نمایش و تشکیلدهنده کلیت فضای نمایش است که دلیل عمده این احساسات به روابط پریسا و ژانت بازمیگردد اما طی روند داستان نمایش، تنها عیان میشود که پریسا یک زندانی سیاسی بوده که محکوم به گذراندن 5سال زندان است اما پس از گذشت 4سال، از او هیچ خبری نیست و این مساله سبب ترس ژانت میشود که نهتنها منطقی به نظر نمیرسد بلکه به دلیل عدم ارائه عنصرهای آگاهیبخش یا استفاده از نماد یا نشانه یا بررسی پیشینه و معرفی روابط و گذشته این دو نفر، شخصیت پریسا حتی چندان قابل اعتماد و اطمینان به نظر نمیرسد و میتواند یک تخیل یا ذهنیت یا حتی طرح مسئلهای برای فرار از زندگی ژانت باشد. این سرگشتگی و سردرگمی مخاطب سبب میشود که در پی علت و معلول این رویدادها برود و از رخدادهای سیاسی مدنظر نویسنده فاصله بگیرد.
حتی به ارتباط پریسا با گروهکهای سیاسی یا به ارتباط او با زندانیان سیاسی و عملیات مرصاد هیچ اشارهای نمیشود تا بر ابهام ماجرا بیش از پیش افزوده شود و فقط در چند دیالوگ کوتاه از سوی آلبرت به برخی اقدامات ژانت و پریسا در نمایش اشارهای کوتاه و گذرا میشود که نمیتواند مخاطب را به درک درستی از واقعیت روابط این آدمها برساند.
در عین حال این دیالوگها که جنبهای نشانه شناسانه پیدا میکنند از سوی آلبرت بیان میشود که به دلیل نوع شخصیتپردازی و کاراکتر خاص او حتی مخاطب هم چندان باور و اعتمادی نسبت به این گفتهها پیدا نمیکند. وارطان- فرزند خانواده- هم به جبهه رفته است و تلفنهای مشکوکی به خانه زده میشود و از وضعیت او اطلاعاتی ارائه میشود که البته باز این اطلاعات از طریق آلبرت بیان میشود که سرشار از ابهام و بدون پایانبندی و فرجام است و همان فرایند علت و معلولی در رابطه با آلبرت و ژانت در ارتباط با وارطان هم تکرار میشود و مخاطب نمیتواند به علت حضور او در جبهه و فرجام حضورش در جبهه با وجود صدور قطعنامه و پذیرفتن آن از سوی عراق پی ببرد.
با وجود تمام این کاستیها در منطق علت و معلولی رخدادهای نمایش و گنگبودن روابط شخصیتها اما بزرگترین آسیب وارد به نمایش در حیطه ارتباط با مخاطب و ایجاد حس همذاتپنداری میان او و اثر را باید در نوع شخصیت آلبرت جستوجو کرد.
شخصیت آلبرت در تضاد کامل با فضای نمایش و سایر شخصیتهای نمایش است و به هیچ عنوان مخاطب نمیپذیرد که ژانت با آن فلسفههایش برای زندگی، با شخصی همانند آلبرت ازدواج کرده باشد. آلبرت دارای ثبات شخصیتی نیست و علی سهرابی هم در ایفای این نقش نوعی بازی تیپیکال را در دستور کار قرار داده است و با نوع بیان و حرکات خاصی که برای این شخصیت در نظر گرفته وجهی کمیک به اثر بخشیده که در تضاد و تقابل کامل با محتوا و مفهوم نمایش است و نوعی دافعه در قبال وجوه سیاسی نمایش ایجاد میکند و مخاطب را از تفکر و گرایش پیدا کردن به سمت رگههای سیاسی و حتی اجتماعی مدنظر نویسنده دور میکند. با ورود او به صحنه، فضای پرترس و التهاب نمایش یکباره رنگ میبازد و فضایی متصور میشود که بیشتر یک کمدی سخیف را پدیدار میسازد.
دغدغهها و ذهنیات آلبرت در تضاد کامل با دغدغهها و آرمانهای ژانت و حتی به نوعی خانوادهاش قرار دارد و در باور مخاطب نمیگنجد که این شخصیتها بتوانند با هم رابطهای داشته باشند و از اینرو از میزان باورپذیری نمایش کاسته میشود.
رویکرد جدید به شخصیت آلبرت و نوع روابط و پیشینهاش و ارتباط پیوسته و بیشتر با مسائل در رویدادهای سیاسی آن برهه از زمان که بستر و زمینه نمایش را تشکیل داده است میتوانست نتیجه متفاوتتری نسبت به آنچه که امروز در نمایش پیچ تند پدیدار شده است را رقم بزند.