در سالهای اخیر هالیوود بیش از گذشته به روند ساخت نسخههای تازه فیلمهای قدیمی بهعنوان راهی برای کسب درآمد و تداوم حیاتش نگاه میکند. از فیلم Taking of Pelham 123 که در هفته گذشته به اکران در آمد تا فیلم شهرت که در سپتامبر اکران میشود و یا فیلم برخورد غولها که در بهار آینده روی پرده سینماها میآید همگی فیلمهایی هستند که زمانی در اذهان سینمادوستان بهعنوان آثار کلاسیک جای گرفته بودند.
برخی از این فیلمهای تازه همچون رابطه توماس کراون از جان مکتیرنان توانستهاند جان تازهای به یک فیلم تاریخ مصرف گذشته بدهند ولی همین مکتیرنان در ساخت نسخه جدید دیگری از فیلمی دهههفتادی به نام رولربال چندان موفق نبود.
برخی از این بازسازیها هم با کارگردان و عواملی شناختهشده و موجه به نتایج فاجعه باری انجامید. روانی از گاسونسانت یک نمونه روشن از این دست بازسازیها بهشمار میآید. این فیلم بازسازی شاتبهشات شاهکار آلفرد هیچکاک بود و بازی ویلیام اچمیسی در نقش کارآگاه در آن گرچه بدون نقص بهنظر میرسید ولی فیلم درنهایت یک افتضاح کامل لقب گرفت و گاسون سانت که برای فیلمهایی چون فیل تحسین شده بود این بار نتوانست حتی به سایه استاد بزرگ سینما نزدیک شود.
اما با وجود اینکه برخی هنوز از نبوغ هیچکاک در ساخت این فیلم و یا سرگیجه صحبت میکنند نباید فراموش کرد که خود استاد هم در ساخت نسخههای بازسازی شده تبحر چندانی نداشت. هیچکاک 2دهه پس از ساخت فیلم مردی که زیاد میدانست در سال1934، تصمیم به بازسازی آن با بازی دوریسدی و جیمزاستوارت گرفت اما او بعدها اعتراف کرد که فیلم اول او بهمراتب بهتر از این اثر تجاری بود؛ هر چند که او در سال1956 دیگر خود را فیلمسازی در اوج و حرفهای میدانست.
پس اگر هیچکاک در بازسازی فیلم خود چندان کاری از پیش نبرد پس تلاش میشائیل هانکه، فیلمساز اتریشی در بازسازی فیلم بازهای بامزه خود در آمریکا هرگز نمیتوانست توجیهی داشته باشد. این فیلم در کنار اینکه اجازه تماشای زجر کشیدن تیم راث و نائومی واتس به دست چند جوان سادیسمی را میداد، بازسازی شات به شات دیگری برای رسیدن به هدفی نامعلوم بود. فیلم سال1997 هانکه با عدماستفاده از رنگ، یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما در مورد خشونت است اما کسانی که شانس دیدن آن را نداشتند گزینه جدید ولی بیمعنایی را داشتند.
بیمعناتر از تلاش هانکه، نسخه سینمایی تیم برتون از فیلم سیاره میمونها بود. در این فیلم با بازی چارلتون هستون که در سال1968 اکران شد او نقش فضانوردی را ایفا میکند که پس از سانحهای به ناچار در سیاره میمونها فرود آمد.اگر ما بتوانیم از بازی خندهدار مارک والبرگ در نقش چارلتون هستون و همچنین گریم و حرکات مسخره هلنا بونهام کارتر بگذریم قطعا پایان جدید فیلم را باید گناهی نابخشودنی از تهیهکننده و کارگردان آن بدانیم که قصد داشته با این تغییر توجیهی برای نگاه نادرست خود به داستان و نسخه اصلی دست و پا کند.
این پایان به قدری عجیب- البته از بعد منفی- بود که خود برتون نیز بعدها اعتراف کرد مفهوم آن را درک نکرده است، درحالیکه در فیلم اصلی چارلتون هستون با دیدن مجسمه غرق شده آزادی متوجه میشد هنوز روی زمین است.
اما این تنها ژانر علمی- تخیلی نیست که آماج تهیهکنندگان پول دوست قرار گرفته است و ژانر وحشت نیز در این بازار بینصیب نمانده است. آخرین خانه سمت چپ (1972)، طالعنحس (1976)، تپهها چشم دارند (1977)، هالووین (1978)، و جمعه سیزدهم (1980) تنها بخشی از فیلمهایی هستند که در این سالها برای عرضه به نوجوانان بازسازی شدهاند ولی در میان آنها تنها به یک مورد قابل اعتنا برخورد میکنیم که بازسازی فیلم حادثه ارهبرقی تگزاس بود که هر چند فاقد فضای مستندگونه فیلم اول بود اما در عین حال با انتخاب خوب بازیگران، کاری قابلقبول تلقی میشد.
اما در این شیوه ایجاد آثاری تازه برای کسب درآمد تهیهکنندگان یکی از بهترین راههای دستیابی به سوژههای بکر را سر زدن به آثار کارگردانهای آسیایی میدانند چرا که اگر سینما دوستان با فیلمهایی چون طالعنحس و یا شهرت آشنایی دارند و بعضا نسخههای قدیمی را دیدهاند کمتر کسی به سراغ نسخه اصلی زیر نویس دار فیلم روابط شیطانی میرود و مارتین اسکورسیزی با خاطری آسودهتر میتواند مردگان را بسازد و برای آن اسکار دریافت کند.
اما هر چقدر فیلم اسکورسیزی اثری قابل تامل بود، کار رونالد امریخ در بازسازی فیلم ژاپنی گودزیلا کاری عبث و بیمعنی بود. فیلم در سال1954 بهعنوان تلاشی برای پاسخ به هراس درونی مردم ژاپن از زندگی در عصر اتم بود اما امریخ این داستان را به نیویورک آورده بود و هیولای آن را همچون عنکبوتی غولآسا در شهر میچرخاند.در کنار اینها سینمای انگلستان هم از روند بازسازیهای غیرمعقول در امان نمانده و فیلمهای مایکل کین همچون الفی (1966)، حرفه ایتالیایی(1969)، بازرس(1972)و کارتر را بگیرید (1971)در این روند گرفتار شدهاند.
ولی در برخی از این بازسازیها برای حفظ احترام کین از او خواسته شد تا در مقابل دریافت دستمزدی هنگفت در نقشی متفاوت در نسخه بازسازی شده بازی کند و از نزدیک شاهد نابود شدن همه چیز باشد. برای مثال در سال2000 او در بازسازی کارتر را بگیرید حضور یافت تا ببیند که چگونه سیلوستر استالونه با بازی در نقش جک کارتر فیلم را نابود کرد و یا در بازسازی بازرس نقشی را ایفا کرد که قبلا لارنس اولیویه ایفا کرده بود.اما با وجود تمامی این کاستیهای آشکار، ساخت این دنبالهها برای پر کردن سالنهای سینما ادامه دارد و بهنظر نمیرسد هیچ تهیهکنندهای حاضر باشد چشم خود را به روی این شیوه درآمدزایی ببندد.
تایمز - 7 آگوست