همشهری آنلاین- بهاره خسروی : مهرشاد کاظمی، تهران پژوه، تعریف می کند: «این بازی در فضای وسیع دور از کوچه پسکوچه های محله اجرا می شد. حداقل تعداد شرکت کننده در این بازی ۵ نفر بود. البته هرچه تعداد بازیگران بیشتر می شد بالطبع بازی جذابیت بیشتری هم پیدا می کرد. یکی از مهم ترین ابزارهای این بازی کمربند بود و درواقع همه برو بیا و کشمکش بازی هم برای در دست گرفتن این کمربند بود. در ابتدای کار، شخصی بر اساس قرعهکشی به عنوان استاد یا سر گروه انتخاب می شود که کمربندی در دست دارد. استاد نام یک حیوان، یک شیء یا چیزی دیگر را در نظر می گیرد و در مرحله بعد سراغ دیگر بازیگران میرود تا با کنجکاوی و دیالوگهایی آهنگین به اسم مورد نظر برسند.»
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
به گفته کاظمی در این بازی بازیگر با دیالوگی آهنگین ابتدا با اشاره به رنگ نام و شیء انتخاب شده شروع به سوال کردن از استاد می کند و می پرسد: چه رنگ چه رنگ؟ استاد در پاسخ با دادن نشانه هایی سعی می کند تا بازیگر را غیرمستقیم راهنمایی کند تا اینکه بازیگر در نهایت اسم مورد نظر را حدس می زند.
کاظمی در بخش دیگر صحبت هایش از مسئولیت فردی که کمربند را به دست می گیرد، یاد می کند: «بازیکنی که نام مورد نظر را درست حدس زد، کمربند را به دست میگیرد و استاد به او اجازه می دهد که بقیه بازیکنان گروه را با کمربند دنبال کند و به آنها ضربه بزند و باقی نفرات هم طبیعتا از دست فرد کمربندبهدست میگریزند. در این میان استاد فریاد می زند: "جو، جو، جو !"...اما همین که فریاد زد: "گندم، گندم!"، فرد کمربندبهدست باید خیلی سریع خود را به استاد برساند و با تحویل دادن کمربند بگوید: «استاد، سلام حیدری!» اگر به سرعت موفق به انجام این کار نشود و کمی تعلل کند بقیه بازیکنان او را می گیرند و تنبیه می کنند.»
نظر شما