تعجبمان زمانی بیشتر میشود که بشنویم این خانواده با کمک برادر بزرگتر تنها عضو سالم خانواده ـ به موفقیتهایی در زمینه تحصیل و داشتن شغل رسیدهاند و با وجود ناتوانی ظاهری به کارهای بزرگی میپردازند.
خانوادهای که روی واژه ناتوانی خط قرمز کشیدهاند و با توانمندی زندگی میکنند. اگر شما هم مثل ما باورتان نمیشود با ما همراه شوید. اینجا گوشهای از کلانشهر تهران است.گوشهای دنج و آرام از شهرک آزادی در جاده مخصوص کرج. جایی که 16 نفر از اعضای یک خانواده با عشق و علاقه و البته احترام کنار هم زندگی میکنند.
درست خواندید در عصر ارتباطات و زندگیهای لوکس و راحت، این خانواده شاد و توانمند با توکل به خدا و همت خود در خانهای 120 متری زندگی میکنند. اما آنچه من و عکاس نشریه را به این نشانی کشانده، تهیه گزارش از یک خانواده شلوغ و پرجمعیت نیست.
در این خانه دو خوابه، 5 معلول جسمی حرکتی با معلولیت 95 درصدی همراه پدر و مادر و همسر و فرزندان خود زندگی میکنند. آنها، نه تنها احتیاجی به کسی ندارند بلکه با جسم نحیف و ناتوانشان سخت کار میکنند و با افتخار و سربلندی در شهرک آزادی زندگی میکنند.
همگی این 5 نفر، که بیشتر توان عضلانی خود را با مهمان عجیبی به نام «میوپاتی» تقسیم کردهاند، هنرمندند. یکی داستان مینویسد و شعر میسراید، دیگری نقاشی و مینیاتور کار میکند، سومی فیلمنامه مینویسد و 2 نفر دیگر برنامههای کامپیوتری را در حد تخصصی میدانند و همگی در دفتر خدمات ارتباطی 51323 کار میکنند.
این 5 نفر ـ اما ـ تمام توانایی و پیشرفت خود را مدیون برادر بزرگتر ـ کریم ـ میدانند. کریم در کنار پدر، مادر، همسر و فرزندان و همسر براداران خود، شاهد لحظهلحظه تحلیل رفتن برادران خود است. شاید همین ضعف عضلانی و ضعیف شدن روزبهروز آنها باعث شد تا کریم به فکر ایجاد شغلی برای آنها باشد تا روحیهشان را نبازند و مشغول کار شوند و امروز این خانواده با هم کارهای بزرگی انجام میدهند.
این 5 نفر همراه کریم و فرنگیس ـ همسر کریم ـ هر روز از 8 صبح تا 5 عصر در دفتر خدمات ارتباطی کار میکنند و از آن به بعد در خانه نشریههای مهرنو نشریه داخلی سازمان بهزیستی را دستهبندی میکنند و به کارهای معوقه دفتر میرسند. قصه نقل و انتقال این عده به دفتر کار خود در چهارراه یافتآباد هم شنیدن دارد.
کریم، فرنگیس، رحیم، عینالله، رحمان، یاسمین و نازنین کمی مهربانتر کنار هم در پیکان قدیمی مینشینند و با انرژی به محل کار خود میروند و به کارهای پستی مردم میرسند. اما سوار شدن آنها صحنهای است که هر روز تکرار میشود. سالمترها کریم و فرنگیس، زن برادرها و پسربزرگ کریم معلولان را بلند میکنند و روی ویلچر مینشانند،
از رمپهای دستسازی که از ورق آهن ساخته شده پایین میبرند و سوار اتومبیل میکنند و این پروسه زمان رسیدن به دفتر تکرار میشود با این تفاوت که فقط کریم و همسرش باید این کار سخت را انجام دهند.
اینجا محل کار معلولان تواناست زندگی این 5 نفر از خروسخوان سحر تا شغالخوان شب به این مکان گره خورده. اینجا دفتر خدمات ارتباطی و امور پستی در چهارراه یافتآباد پشت کارخانه شیشه میرال است و اهالی خانه با عشق و علاقه در کنار هم کار میکنند. این گروه اما رفتار مردم در محیط کار با آنها بیشتر به غبطه و حسرت شباهت دارد.
مردم عادی کوچه و بازار با دیدن ناتوانی جسمانی و توانمندی و کارآیی و عزت نفس آنها و دقت در انجام کارهای پستی و ارسال مرسولات،لحظهای میایستند و با حسرت به این 5 نفر نگاه میکنند. تابلوهای خداوند روی زمین «عینالله » متولد اسفند 50، دیپلم ریاضی و مدرک نرمافزار کامپیوتر از سازمان فنی حرفهای دارد.
او میگوید: «شرایط ما با درصد بالای معلولیت، باعث شده وضعیت سختتری را نسبت به دیگر معلولان تحمل کنیم چرا که معلولان جسمی حرکتی ممکن است فقط مشکل راه رفتن داشته باشند ولی دستهای ما به ضعف عضلانی دچار است و این وضعیت ما را سختتر میکند.» عینالله متأهل و دارای فرزند یک و نیم سالهای به نام «ابوالفضل» است. مشکل او هم از 15 14 سالگی شروع شده و کمکم به نشستن او روی ویلچر انجامیده است.
میگوید: «آن روزها به علت کمتر شدن توان و عدم تشخیص پزشکان به مرور متوجه شدم که من هم مانند برادرم رحیم دچار ضعف عضلانی شدهام. شرایط بد و نگران کنندهای بود. هم برای من، هم برای پدر و مادرم که هر لحظه شاهد روند بیماریمان بودند اگر به این مسئله، مشکلات مالی را هم اضافه کنید متوجه میشوید که روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم.»
مهمانی به نام ضعف عضلانی «رحمان »متولد آخرین روز از شهریور ماه سال 53 است و مجرد. او نامزد دارد و بزرگترین مشکلش مانند 2 برادر متأهلش نداشتن مسکن است و با داشتن بیش از 95 درصد معلولیت، نمیداند میتواند خانهای کوچک و اجارهای برای خود دست و پا کند یا نه؟
رحمان علاوه بر کار کردن در دفتر خدمات ارتباطی، فیلمنامه مینویسد. میگوید: «6 فیلمنامه نوشتهام که 2 جلد آنها کامل شده و تا مرحله ثبت پیش رفته ولی به علت نداشتن حامی و البته پارتی مسکوت مانده است.» 2 فیلمنانه دیگر رحمان در مرحله سیناپس است. او میگوید: «دو قسمت از زیر آسمان شهر را نوشتم و وقتی برای ارائه به دستاندرکاران بردم با اتفاق عجیبی روبرو شدم.
وقتی مرا روی ویلچر دیدند، انگار آدم فضایی دیده باشند انگار کسی که مشکل حرکتی دارد نمیتواند کار کند، فیلمنامه بنویسد و...» از نگاه رحمان واژهای به نام معلولیت وجود ندارد و در دنیا کسی به معنی واقعی سالم نیست. رحمان از نگاه برخی از مردم شاکی است. میگوید: «مگر نمیگویند که ایرانیان مهماننوازند؟
من هم 35 سال است میزبان یک مهمان ناخواندهای به نام «میو پاتی» هستم. مهمانی که به او خو گرفتهام و هر لحظه با او زندگی میکنم و توقع ندارم کسی به خاطر یدک کشیدن این مهمان به من کمک کنند اما عدهای که متأسفانه کم هم نیستند با دید ضعیف خود، این شرایط را درک نمیکنند.»
همشهری محله - 21