وسطهای پاییز همه منتظریم تا همایش چهرههای ماندگار برگزار شود و به این بهانه، چند نفر دیگر از آدمهای فرهیختهای که دور و اطرافمان هستند ولی ناشناس ماندهاند، بشناسیم.
حالا بعد از گذشت 6سال، تجلیل از چهرههای ماندگار به بخشی از فرهنگ ما تبدیل شده و همایش چهرههای ماندگار هم، سمبل این تجلیل به شمار میآید.
دایرة وسیع انتخاب چهرهها (فارغ از مسائل سیاسی و...) جوایز مناسب یک مراسم جمع و جور، باعث شده است تا این همایش نوپا، پیش همة کله گندههای علوم مختلف و حتی در سطح جهانی اعتبار کسب کند و همه با دید مثبت به آن نگاه کنند.
همایش ششم، امسال هم در تالار خواجه نصیر مرکز همایشهای صدا و سیما برگزار شد. چیزی که نوشتیم، پشت صحنههایی از این مراسم است که از تلویزیونها دیده نشده است.
رفت و آمد در خیابان تاریکی که از بزرگراه چمران به مرکز همایشهای صدا و سیما میرود، زیاد است مثل خود بزرگراه چمران. اتومبیلهای شیک که معمولا مردان موسفیدی، روی صندلی پشت آنها لمیدهاند. آنهایی که دعوتشان رسمیتر بوده، از ورودی اول میتوانند وارد محوطة صدا و سیما شوند والا باید به ورودی دوم بروند.
بلوار داخل محوطه، سرازیر و اندکی پیچدار است. در انتهای آن، یک ساختمان شیشهای مکعبی شکل بزرگ قرار دارد (ساختمان مدیریت سازمان و بخش خبری) و روبهروی آن ساختمانی که انگار زیرزمین است. مابین این دو ساختمان، اتومبیلها فقط میتوانند مسافرشان را پیاده کنند و برگردند.
هوا سرد است. پس هر کس از راه میرسد بلافاصله به سمت ساختمانی که انگار زیرزمین است میرود. یک فرش قرمز باریک از روی آسفالت تا بعد از در ورودی ساختمان پهن شده است.دم در، چند جوان با کت و شلوار تیره ایستادهاند و به هر کس که میرسد لبخند میزنند و خوشامد میگویند.
پیش به سوی نسکافه و کیک
جوانها هم بعد از این همه پلهنوردی به نفس نفس افتادهاند، چه برسد به چهرههای ماندگار.
وقتی پیرها، عصازنان و در حالی که چند نفر پس و پیششان را گرفتهاند از پلهها پایین میآیند، معلوم میشود آسانسور یا بالابر خاصی برای حمل آنها وجود ندارد.
لابی در نهایت شیکی و تمیزی است. هر چقدر بیرون سوت و کور بود، اینجا شلوغ و پر سر و صداست. آدم را یاد مراسمهای خارجی میاندازد. در دو سمت غرفههای نوشیدنی سرد و گرم وجود دارد.
اینجا هم ملت برای خوردن صف بستهاند. چای را که در خانه هم میشود خورد، بنابراین همه نسکافه میل دارند. غرفههای نوشیدنی سرد هم خلوت است. کی در این سرما، آب پرتقال میخورد. سه میز در وسط قرار دارد که روی آنها کیک و شیرینی خشک است.
خبرنگاران شبکه خبر و باشگاه خبرنگاران جوان میچرخند تا چهرهای را پیدا کنند. اما بدبختی اینجاست که جز چهرههای سینمایی و تک و توک چهرة علمی دیگر، بقیه ناشناس هستند.
چهرههای مسن معمولیاند. اما چهرههای جوانتر که همراه آنها هستند، لباسهای تر و تمیزی پوشیدهاند.
همراهها خوشحالاند، این خوشحالی احتمالا با جایزة نقدیای که به هر چهره میدهند و ارزشش 10 میلیون تومان است ارتباطی دارد والا یک نسکافه و کیک که اینقدر خوشحالی نمیآورد.
اگه گفتی کدوم در باز میشه؟
سمت چپ سالن، 5 در چوبی 2 لنگه است. هر چند دقیقه، یکی از آنها باز میشود و ملت هجوم میآورند تا داخل شوند، سپس بسته میشود و در دیگری باز میشود. این کار، آدم را یاد هیأتهایی میاندازد که ظهر عاشورا، میخواهند غذا بدهند.
اینجا هم با فشار و ترفند و نشان دادن پاکت، باید داخل شد. معلوم نیست بعضی چهرههای ماندگار چطور باید وارد شوند.
سالن همایشها، کوچکتر از آنی است که در تلویزیون دیده میشود، اما خیلی قشنگ و شکیل است. 600 صندلی در پایین و 200 تا در بالا قرار دارد، اما جمعیت زیاد است و در نتیجه جا هم کم گیر میآید. بنابراین یک سری ایستادهاند.
چه عجب! سر وقت شروع شد
چند دقیقه به ساعت 7 مانده که ضرغامی همراه با گروه لژنشین از سمت راست سالن وارد میشود، تا او سر جایش مینشیند، سرود ملی پخش میشود، همه میایستند.
چه عجب! معمولا مسؤولان، استاد سر کار گذاشتن هستند. ولی انگار این یکی اهل این حرفها نیست. کریم منصوری چند آیه میخواند و با سرعت سالن را ترک میکند.
سهیل محمودی که تا چند دقیقه قبل، هر کس را که بهاش سلام میکرد، غرق ماچ و بوسه میکرد و عزیز دلمی میگفت، پشت میز کوچک چوبی که سمت راست سن قرار دارد میرود و طبق معمول با چند بیت ملیح، برنامه را شروع میکند.
ایول، عزتالله
سخنرانیها زیاد طول نمیکشد، حدود 10 تا 15 دقیقه. اول پورحسین رئیس شبکه2 و بعد اسعدی مسؤول برپایی همایش چند دقیقهای حرف میزنند و خوشامد میگویند.
عزتالله ضرغامی هم در سکوت محض، حرفهایش را میزند، صدای بلند کف زدن حاضرین نشان میدهد حرفهای رئیس به دل همه نشسته است.
سخنان آرام و نامفهوم اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم باعث میشود بعضیها سراغ بررسی کردن موبایلشان بروند، عدهای هم سعی میکنند با بغل دستیهایشان آشنا شوند تا در این چند ساعتی که همسایهاند، همکلام باشند. تشویق پایان این سخنرانی تو مایههای خلاص شدیم است.
کدام چهرههای سال پیش، هنوز زندهاند؟
اولین کلیپ، کلیپ جمشید مشایخی است که دارد با خودش حرف میزند. نمایش تصاویری از بازیهای او که بیشترشان مربوط به رضا تفنگچی سریال هزاردستان است.
وقتی کلیپ تمام میشود، مشایخی از روی صندلیاش بلند میشود و به تشویقها عکسالعمل نشان میدهد.
تیزر بعدی مربوط به احمد رسولزاده است، تا موقعی که صدای او نیامده است، کسی او را نمیشناسد. ولی تا صدایش را میشنوند همه میگویند: «اِ، آها، اینه». تصاویری از فیلمهای جور واجوری که رسولزاده جای شخصیتهای آنها حرف زده پخش میشود.
شاخصترین آنها عمر مختار در فیلم «شیر صحرا»ی مصطفی عقاد است. وقتی کلیپ تمام میشود، تشویق شدیدی انجام میشود. انگار حاضرین میخواهند یک جوری این نشناختن قبلی را جبران کنند.
کلیپها، اکثرا حول محور ایرانی بودن میگردد، تصاویری از تخت جمشید، حرم امام رضا و آثار تاریخی دیگر همراه با صدای «فرهاد» به شدت حضار را هیجانزده میکند.
در کلیپ دیگری که بیربط به نظر میرسد، جوانی در اول یک راه مقداری کتاب و لوح شیشهای چهرههای ماندگار، دستش است. قیافهاش آشناست، چون همین الان او دم در ورودی ایستاده است. احتمالا با دیدن این تصاویر دارد خودش را با آلپاچینو و دنیرو مقایسه میکند.
در کلیپهای بعدی، تصاویری از چهرههایی که سالهای قبل بعد از دریافت جایزه، فوت شدهاند پخش میشود. محمودی هم لابهلای آنها میگوید: «فلانی هم الان روی تخت بیمارستانه، جای بهمانی خالی»، خلاصه با این حرفها حسابی توی دل چهرههای ماندگار امسال را خالی میکند.
کارم پیدا کردن مسیر است
مابین کلیپها، چند نفر از چهرههای ماندگار هم سخنرانی میکنند. موسوی گرمارودی، چهرة ادبیات، به جای حرف، شعرنویی را که حدود 40 سال قبل دربارة پیامبر گفته است میخواند . سمیعی و صفوی هم چند دقیقه حرف میزنند.
نیکخواه بهرامی که استاد فیزیک است، بر عکس بقیه که از سمت راست بالا میآیند، از سمت چپ بالا میآید.
محمودی میگوید: «از این طرف که راه بود.» بهرامی سریع جواب میدهد: «من رشتهام دینامیکه و کارم پیدا کردن مسیره، یاد گرفتهام مسیرهای جدید را بروم.» همه از این حاضر جوابی به وجد میآیند و کف میزنند.
نیکخواه که معلوم است از آن دسته استادهایی است که زیاد پایبند قید و بند جملات ادبی و فصیح نیست، راحت حرفش را میزند. همه با گوشهای تیز دارند حرفهایش را میشنوند، تا میگوید: «از خانمم متشکرم که آزادم گذاشت» همة خانمها دست میزنند.
سخنران دیگر، یک روس است که استاد زبان فارسی است. آدم را یاد سریال آوای فاخته میاندازد، بیشتر کلماتش با فتحه همراه است.
«چَهرَه ماندگار» طول میدهد، چند بار کاغذی روی میزش میگذارند که تمامش کند ولی کاری به آنها ندارد، میخواهد شعری بخواند، مصراع اول را میگوید تا میخواهد نفس تازه کند و ادامه بدهد، محمودی میپرد، با او دست میدهد و قضیه با دست زدن حاضرین تمام میشود و استاد روس هاج و واج از سن پایین میآید.
محمودی پشت میکروفن میآید تا میخواهد شعری بخواند، همه میخندند و دست میزنند، آن یکی را کنار زدی که خودت بیایی!؟
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود...
اجرای زندة محمد نوری،ماندگارترین خاطرة امشب است. وقتی میخواهد از پلههای سن بالا برود، فقط آنهایی که او را میشناسند دست میزنند و موبایلهای دوربیندارشان را از غلاف بیرون میکشند.
تنها وسیلة موسیقی، یک پیانو است آن هم در منتهیالیه سمت راست سن و پشت پرده قرار دارد تا خدای نکرده گوشهای از آن روی آنتن زندة شبکه دو نرود. عکاسها که قبل از این در دو سمت سن جا خوش کرده بودند، از پشت صندلیها حرکت میکنند و درست روبهروی سن میایستند.
«ما برای آنکه ایران، خانة خوبان شود، رنج دوران بردهایم / ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود، خون دلها خوردهایم»
همة آنهایی که موبایلشان دوربیندار است، متقاعد شدهاند که نباید این صحنه را از دست داد، همة دستها به سمت جلو کشیده شده و نور آبی رنگ صفحة موبایلها، چند صد محمد نوری کوچک را دارد ذخیره میکند.
اجرای فوقالعادة نوری همراه با شعر زیبای نادر ابراهیمی، کار خودش را میکند. صدای تشویق قطع نمیشود. کف دستها سرخ شده است. هیچکس از حاضران فکرش را هم نمیتواند بکند که این اجرا آنقدر برای ملت هیجانانگیز شده باشد که تا مدتها به طور پیاپی از تلویزیون پخش شود.
اگر راست میگی بیا ایران
ساعت 22:20 است. یکی نیست بگوید این چهرههای ماندگار اگر ماندگار شدهاند به خاطر این بوده که 7 شب میخوابیدهاند و 4 صبح بلند میشدند والا اگر قرار بود مثل ما تا بوق سگ بیدار باشند که ماندگار نمیشدند.
به هر حال نوبت به اهدای جوایز میرسد. لژنشینها بالا میروند. عکاسها همه یک جا جمع میشوند. پربیراه نیست اگر فردا همة عکسهایی که از این مراسم در روزنامهها چاپ شود یک جور باشند.
تو این هاگیر واگیر یک پیرمرد که انگار روزنامهنگار است، نشسته و با صدای بلند چیزی تو این مایه فریاد میزند: «آقای منصوری، اگر راست میگویی و از جوانهای ایرانی تعریف میکنی، بیا مقیم ایران شو.» احتمالا منظورش از منصوری، سمیعی است. به هر حال کسی، کاری با او ندارد.
نورافکنی که قرار است چهرههای معرفی شده را از روی صندلیشان تا روی سن تعقیب کند، چند باری جا میماند، تشویقها هنگام نام بردن از چهرههای شناختهتری مثل سمیعی، مشایخی و نوری شدیدتر است.
مشایخی بعد از گرفتن جایزهاش، طبق معمول از این که همیشه هیچ بوده ابراز خوشحالی میکند. ضرغامی دو بار از سن پایین میآید تا جایزه را به چهرههایی که از فرط پیری نمیتوانند راه بروند بدهد. حاضرین هم بیشتر کار ضرغامی را مورد تشویق قرار میدهند و محمودی هم در حرکتی که اصلا پاچهخارانه به نظر نمیرسد همت بالای ضرغامی را میستاید!
جایزة ویژه صنایع آب و سدسازی را هم به پرویز فتاح وزیری که تازه یک سال است وزیر نیرو شده میدهند. او از معاون آبش میخواهد، چون جایزه سنگین است، بالا بیاید و با هم جایزة سالها سدسازی را بگیرند.
از کدو آبپز تا 3 سیخ برگ و جوجه
جوانها تند و سریع، پلهها را دو تا یکی بالا میروند تا به تالار خورشید که روبهروی در ورودی است و محل صرف شام، برسند.
تعدادی از چهرههای پیر ماندگار، عصا زنان پلهها را بالا میآیند. هوای شام باعث شده تا خیلیها بیخیال مشاهیر عزیز شوند!
تالار خورشید، سقف گنبدی شکل سبز رنگی دارد و زیباست. افرادی، مردها را به سمت راست و زنها را به سمت چپ سالن راهنمایی میکنند.
روی میزها، نوشابه، ماست، کارامل، ژله و سالاد هست. گارسونها با لباس سفید در حالی که چند بشقاب چلو را روی هم گذاشتهاند به میزها سرویس میدهند. صندلیها پر شده، چند تا از پیرمردها میگردند لابهلای خوردن جوانها، جای خالی پیدا کنند.
زیر هر کدام از چلوها، دو سیخ برگ، یک سیخ جوجه و یک گوجه است. معلوم نیست چهرههای عزیزی که هر شب کدو آبپز میخورند تا در این سن و سال میزان بمانند، با همچین غذایی باید چه بکنند.
خداحافظ تا سال بعد
باران تمام شده و هوا صاف است. از دهانها بخار بیرون میآید، این یعنی هوا خیلی سرد است.
بعضی چهرههای ماندگار که مایهدارترند، اتومبیلهای گرمشان آماده است تا آنها را ببرند، همراهها دو دستی جایزه و لوح را چسبیدهاند. پشت در محوطة صداوسیما، چند تا ماشین شخصی ایستادهاند و هر کس بیرون میآید کوتاه میگویند: «آژانس، دربست.» آدم را یاد جلوی فرودگاه و راهآهن میاندازند.
ساعت از 12 گذشته، بزرگراه چمران همچنان مثل خیابان تاریکی که از مرکز همایشهای صداوسیما به آن میرسد، خلوت است.