مظنونین قتل امیر هم از همین جنساند، خنده دارند ولی نه برای همه. کارها و حرفهایشان احمقانه به نظر میرسد ولی نه برای هر 300 نفری که توی سالن سینما نشستهاند و دارند فیلم را میبینند.
خیلی خوشبینانه باید گفت که توی هر سانس فقط ده پانزده نفر به شوخیهای کلامی و بعضا تصویری فیلم میخندند. این هم خصوصیت این فیلم است؛ قرار نیست هر کسی از هر فیلمی خوشش بیاید و همة فیلمها برای همه 70 میلیون نفر مردم ایران قابل فهم باشد.
دربارة همین چیزها و دیگر حواشی پیرامون فیلم با مهدی کرمپور حرف زدیم و او هم حرفهای خودش را زد.
- میگویند تماشاچی باید با یک پیشزمینة مطالعاتی مشخص، با فیلمت روبهرو شود تا خندهاش بگیرد وگرنه ممکن است خوشش نیاید. یک جورهایی شبیه طنزهای وودی آلن است.
خودم وودی آلن را که میبینم ریسه میروم از خنده، یعنی سکانس به سکانس فیلمهایش را حفظام. ولی خب یک سری از آدمها هم اصلا خوششان نمیآید. من یکی از این کارگردانهای نود شبی تلویزیون را دیدم و بهاش قول دادم که حتما چند قسمت از سریالش را ببینم.
باور کن نشستم ببینم که خوشم بیاید، ولی واقعا خندهام نمیگرفت. اصلا خوشم نیامد و کاملا عصبی شده بودم. خیلی معمولی بود. همان موقع توی خانهمان سه چهار نفر دیگر بودند که داشتند غش غش میخندیدند.
- میگویند دو تا از تماشاچیها آنطور از دیدن فیلم کفری شدهاند که زدهاند شیشة سینما آفریقا را شکاندهاند.
سینما آفریقا که نبود. سینما میلاد توی میدان شهدا، ادعا کرده که شیشهاش را شکاندهاند، ولی نشکانده بودند. توی سینما آفریقا هم مردم اعتراض کرده بودند، ما رفتیم گفتیم: «مردم اگر اعتراضی دارند خودم هستم.» من هم نرفته بودم جواب بدهم، میخواستم اگر کسی خوشش آمده تعریف کند و اگر بدش آمده فحش بدهد.
- میگویند از این عکسالعملهای مردم بدت نمیآید.
نه بابا، اولش وحشت کردم. آدم خودش را خونسرد نشان میدهد. ولی واقعا وحشت میکند. مانده بودم که «این یعنی چی؟»، از جهل است دیگر.
مثل این جلسات سیاسی که با چماق میافتند به جان هم. توی سینمای عصر جدید، فرهنگ و فلسطین این مشکل را نداشتیم. وقتی مخاطب فیلم را نمیفهمد عکسالعملهای جاهلانه نشان میدهد، شاید حس میکند که تحقیر شده برای همین میرود پولش را میخواهد. این سلیقه نیست، این جهل است.
باور کن من الان ایمیلهایم را نشان میدهم، حجمش وحشتناک است: کسانی که فوقالعاده فیلم را دوست دارند و کسانی که حالشان از فیلم به هم میخورد. من دم در سالنها زدم: «لطفا اگر برای دیدن یک فیلم معمولی آمدهاید، این فیلم را نبینید.» یک تابلوی سه متری چاپ کردهام زدم جلوی در سینماها.
لذت فیلم من از جنس پفک خوردن نیست، چون اگر پنج دقیقه حواسش پرت شود، فیلم را از دست میدهد. تماشاگری که عادت کرده سریالهای تلویزیونی را ببیند، فیلم من را نمیتواند تحمل کند.
- میگویند اگر تماشاگر یک جاهایی از فیلم چشمش را ببندد، چیزی را از دست نمیدهد.
اگر چشمش را ببندد و انگلیسیاش هم خوب باشد، از فیلم وودی آلن هم چیزی از دست نمیدهد، چون نه قرار است توی این فیلم ماشین چپ شود، نه اکشن خاصی اتفاق بیفتد.
«ماتریکس» یا «جان سخت» که نبوده. سر فیلمهای بیلی وایلدر هم میتواند چشمش را ببندد و لذت ببرد، ولی اگر چشمش را باز کند میتواند چیزهای بیشتری ببیند. میتواند بازی فوقالعادة پل نیومن و الیزابت تیلور را ببیند.
این خیلی مهم است که میخواهیم چی بخوریم، ما با فست فود هم سیر میشویم، ولی با غذاهای دیگر و بهتر هم سیر میشویم.
- میگویند با جمع کردن این همه ستاره و چهره توی چنین فیلمی و نوع تبلیغات فیلم، مخاطب را گول زدهای.
پیشزمینة ذهنی مخاطب باید عوض شود. چرا باید همیشه فکر کند که امین حیایی باید برایش معلق بزند تا او بخندد. مگر جاهای دیگر دنیا اینطوری است؟
مگر مارچلو ماسترویانی وقتی میآید توی فیلمهای موج نوی ایتالیا بازی میکند ایراد است؟ یا مثلا مگر وقتی آنتونی کویین توی «جاده»ی فلینی بازی میکند ایراد است؟ این قاعدة فیلمفارسی است و باید شکسته شود.
مگر ناصر تقوایی توی «نفرین» از هنرپیشههای ستاره استفاده نکرده یا مگر سعید کنگرانی و پرویز صیاد را توی «دایی جان ناپلئون» نیاورده؟ همین نیکی کریمی مگر توی «پری» بازی نکرده؟
دهه60 هم وضعیت سینما خیلی بهتر بود. همة هنرپیشهها از کار با من راضی بودند. خسرو شکیبایی گفته: «من با بازی توی این فیلم دستمزد همة عمرم را گرفتم.»
امین حیایی گفته: «این فیلم برای من یک قلة بازیگری بود.» و... هیچکدام از این آدمها دستمزد آنچنانی از من نگرفتند. هر کدام از اینها آدمهایی هستند که ممکن است اگر از بیست میلیونشان یک میلیون بالا و پایین شود، سر یک فیلم نروند.
- میگویند معلوم نیست حرف فیلمت چیست.
فیلم، خیلی صریح دارد راجع به پدیدة ریاکاری و تزویر صحبت میکند. ما داریم چشم تو چشم تماشاچی حرف میزنیم و به چالش میکشانیماش. این فیلم اصلا برای مخاطب خاص نیست و باید مثل الان اکران عمومی میشد. تماشاچی خوشش نمیآید، نیاید.
انگار هیچکس حوصلة کار جدی را ندارد. دیگر کسی حوصله ندارد کتاب بخواند. من با همین بازیگرهایی که در اختیار داشتم میتوانستم فیلمی بسازم که بترکاند، مدیر سینما آفریقا بهام میگفت: «اگر اینها را از روی صندلی بلند کرده بودی، بالای یک میلیارد میفروختیم.»
من اصلا برای کارم قصهنویسی است، توی همة سایتها و مجلات مملکت قصههایم هست. میتوانستم یک قصة بفروش بنویسم ولی نخواستم. تحمل مردم باید بالا برود. من برای آدمی فیلم میسازم که دوست دارد کارهای متفاوت ببیند. فیلم قبلیام هم همینطور بود، فیلمهای کوتاهام هم اینطوری بود. چرا باید مثل بقیه کار بکنم؟ من دوست دارم مدل خودم فیلم بسازم.
- میگویند حتی خود کارگردان هم راضی نمیشود دست زن و بچهاش را بگیرد و ببرد سینما تا همچین فیلمی را ببیند.
من زن و بچه ندارم. ولی اگر زنی داشتم که در این درجه از صبر و هوشمندی بود که با من بیاید این فیلم را ببیند، بسیار خوشحال میشدم که بروم با همسرم این فیلم را ببینم. در مورد بچه هم باید بگویم که این فیلم اصلا فیلم بچة کوچک نیست.
اگر بچهام در سنین جوانی بود و آن جوانیای را که من کردهام میکرد، صددرصد با او هم میرفتم فیلم را میدیدم. به هر حال من توی 19 سالگیام جوانترین کارشناس توسعة فرهنگی ایران بودهام.
توی دانشگاه تهران دربارة فلسفة توسعة فرهنگی برای دانشجوهای فوقلیسانس و دکترا سخنرانی کردهام. وقتی 18 سالم بود، برای جدیترین مجلات تخصصی این مملکت داستاننویسی میکردم. من همان موقع عاشق برنامة «هنر هفتم» بودم، ولی پدرم از آن فیلمها متنفر بود.
- میگویند کارگردان تنبلی کرده و حال نداشته بازیگرانش را حرکت دهد، چون کار سخت میشده.
این یک زبانی است که من برای این فیلم انتخاب کردهام. دوست داشتم با این شکل، صبر مخاطبام را هم به چالش بکشم. میخواستم ببینم مخاطبام چقدر دوست دارد بنشیند و یک مبحثی را تا آخر گوش کند. چند نفر هستند که کتابهای بالای 200 صفحه را میخوانند.
قدیم خیلی بهتر بود. توی همین مملکت «کلیدر» چاپ میشده که ده جلد بوده. مردم مینشستند و میخواندند. تازه از رمانهای پرفروش ما هم بوده. الان واقعا چند درصد مردم حوصله دارند «کلیدر» بخوانند؟
اصلا فیلم من راجع به «سطحینگری» است، فیلم من با فرویدیسم مشکلی ندارد، با پوپولیسم مشکل دارد، با فرویدیستی که نمایشی است مشکل دارد. فیلم من با اندیشههای سیاسی مشکل ندارد، با آن آدمی که «پروتالیا» را پرتغالیها تلفظ میکند مشکل دارد.
با شبه روشنفکری مشکل دارد که نمایشگاه «هنر مفهومی» را ساخته که همه چیزش مزخرف است. از هر چیزی به اندازة یک قطره میدانیم و هیچ چیزمان عمیق نیست.