مشکل اینجاست که ما دستکم در 2دهه گذشته(اگر دهه60 را بهدلیل مشکلات خاص آن روزگار نادیده بگیریم) اساسا نمیدانیم با میراث گذشتهمان و رونق دوباره آنکه با پرداختن به صنعت گردشگری پدید میآید چه میخواهیم بکنیم. وقتی به هزار و یک دلیل نوشته و نانوشته گردشگری دوست ندارد به ایران بیاید و این سرزمین کهن را با این همه آثار بیبدیل و ماندگار ببیند، حال چه فرقی میکند که وزارتخانه گردشگری داشته باشیم یا سازمانی که الان داریم؟
اگر راهبردهای درازمدت و سیاستهای این بخش را از پیشترها تدوین میکردیم، بهطوریکه جایگاه همه بخشهای ذینفع در توسعه جهانگردی مشخص میشد، امروز کاسه چه کنم، چه کنم بهدست نمیگرفتیم. تا زمانی که بیبرنامه و بدون دلسوزی حرکت کنیم و هر کسی براساس نیت خود و بدون توجه به مبانی پذیرفته شده نظری و آزموده شده، برنامهای را که مناسب تشخیص میدهد، برای توسعه جهانگردی پیشنهاد کند وضع بهتر از این نمیشود.
در واقع با همین موقعیت سازمانی که بخش متولی گردشگری دارد، اگر درست تصمیمگیری میکرد امروز ایران در چنان جایگاهی قرار داشت که دیگر کسی فکر وزارتخانه شدن سازمان میراث فرهنگی را برای کارایی بیشتر در سر نمیپروراند.
آنچه ما نیاز داشتیم و داریم، این است که فضایی فراهم شود تا بخش خصوصی امکان ارائه آزادانه توانمندیهای خود را داشته باشد و هر تشکیلاتی که این امکان را راحتتر فراهم کند، رسیدن به موفقیت را در گردشگری کشور تسهیل میکند. حال ادامه فعالیت سازمان میراثفرهنگی و گردشگری در کسوت وزارت اگر تنها یک تغییر فیزیکی و چارتی باشد که بهنظر میرسد چنین است، چه سودی به حال ما و ایران عزیز دارد؟ باید در دیدگاه و عملکرد کارشناسی سازمان بازنگری شود.