این نمایشگاه ریشه بسیار سترگی دارد؛ 500 سال. 500 سال پیش یعنی درست همان روزگاری که یوهانس گوتنبرگ، دستگاه مهم چاپ را اختراع کرد، نخستین کسانی که اهمیت این دستگاه عجیب و رؤیایی را دریافته بودند، برای نخستین بار در فرانکفورت دور هم جمع شدند تا آثار چاپیشان را مبادله کرده و به رخ یکدیگر بکشند.
این بازار کوچک و ابتدایی، همان چیزی است که حالا به بزرگترین نمایشگاه کتاب دنیا تبدیل شده است، چرا که آلمانیها، سفت و سخت، چیزی را که شروع کرده بودند، ادامه دادند و با آمدن و رفتن این و آن و انقلاب و جنگ و بکش بکش، چیزی فرق نکرد؛ تنها به این علت که از همان ابتدا، در برگزاری و راهاندازی بازار کتاب فرانکفورت، دولت، هیچ، هیچ، هیچ نقشی نداشت.
این طوری شد که فرانکفورت، تا نزدیک به 2 قرن بعد، یعنی اواخر قرن هفدهم، همچنان بهعنوان مرکز مبادله کتاب باقی ماند. اما ثبات در برگزاری سبب شد، اروپاییان دیگر هم کتابهایشان را به فرانکفورت بیاورند و آرام آرام این شهر قدیمی و زیبا، به یگانه مرکز مبادله و نمایش کتاب در سراسر اروپا بدل شد.
اما برای بزرگ شدن یک اتفاق بزرگ در هر عرصهای، علاوه بر دخالت نداشتن دولت و ثبات و پایمردی، عنصر سومی نیز ضروری است؛ رقابت. چیزی که حالا پایه همه فعالیتهای کشورهای قدرتمند دنیا را تشکیل میدهد، خود، مثل همه جنبههای پیشرفته زندگی در این کشورها، ریشه در رنسانس دارد.
عصر روشنگری در آلمان هم چیزهای زیادی را دیگرگون کرد و یکی از اینها، رشد فعالیتهای مرتبط با چاپ و نشر بود؛یعنی دیگر فرانکفورت تنها شهر علاقهمند به نمایش و فروش کتاب نبود بلکه شهرهای دیگر نیز همچنان که فیلسوفان و نویسندگان و حتی مردم عادی آلمان، هر روز به اهمیت گوتنبرگ بیشتر پی میبردند، تلاش کردند کتابهای بهتر و بیشتری تولید کنند و نیاز روزافزون جامعه رو به رشد آلمان _و کل اروپا_ را پاسخ گویند. نتیجه، شکست تلخ فرانکفورت بود از شهر دیگری که در دوره تحول فرهنگی اروپا برای مدتها به یکی از مهمترین مراکز فرهنگی و فکری اروپا بدل شد؛ لایپزیک در شمال آلمان.
بخت نیز البته عامل مهمی برای رسیدن به یک پدیده بزرگ است. لایپزیک که مقر مهمی از فیلسوفان و اندیشمندان آلمانی شده بود، بخت بالایی داشت، چرا که درست در همین ایام، کلیسا و دربار شاهنشاهی آلمان به این نتیجه رسید که باید بر رشد خیرهکننده تولید کتاب نظارت کند و خیلی زود کمیتهای برای این کار تشکیل داد. تشکیل این کمیته به این معنا بود که لایپزیک، رسما بهعنوان مرکز تولید و توزیع کتاب در آلمان، برای همیشه جای فرانکفورت را گرفته است.
اما رقابت اروپاییها با یکدیگر آن قدر ادامه یافت تا 2 قرن بعد، یعنی همین 61 سال پیش. وقتی که آلمان به شکل ناامیدکنندهای به 2 تکه تقسیم شد، لایپزیک همه آنچه را که در طول 2-3 قرن به دست آورده بود، یک شبه از دست داد و حالا همان فرصتی بود که فرانکفورتیها، در تمام این سالها بیتابانه انتظارش را میکشیدند.
جنگ، آلمان بزرگ را رسما به خاک سیاه کشانده بود و آلمان شرقی، چیزی جز خفقان و بسته شدن همه درهای باز تفکر، به دست نیاورده بود. فرانکفورتیها بهخوبی از این فرصت استفاده کردند و خیلی زود، یعنی در 1949، 205 ناشر آلمانی در کلیسای پاول فرانکفورت، 6 روز کتابهایشان را به نمایش گذاشتند. این نخستین نمایشگاه کتاب بعد از جنگ جهانی دوم در آلمان بود.
نمایشگاه کتاب کلیسای پاول از اینجا به بعد، حتی یک سال تعطیل نشد. ناشران آلمانی میدانستند لحظهای غفلت و کوتاهی، دوباره همه چیز را به باد میدهد و برای به دست آوردن دوبارهاش، شاید 2 قرن دیگر زمان لازم باشد. بنابراین در طول 61 سال گذشته، سفت و سخت، نه تنها هر سال نمایشگاه را برگزار کردند بلکه بهطور مداوم بخشهای مختلفی را به آن اضافه کردند تا میخ، محکمتر شود.
آرام آرام ناشران کشورهای دیگر نیز به فرانکفورت آمدند و محل نمایشگاه تغییر کرد اما اتحادیه ناشران آلمان دین خود را به کلیسای پاول، فراموش نکرد و جایزهای را بنیان گذاشت که هر سال در این کلیسا به یکی از نویسندگان بزرگ دنیا اهدا میشود؛ جایزه صلح که امسال به کلودیو ماگریس ایتالیایی تعلق گرفت...
حالا امسال در نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت، 7هزار و 314 ناشر از 100 کشور حضور دارند، با 400هزار عنوان کتاب که 124هزار از آن چاپ نخست است.
حالا نمایشگاه فرانکفورت جایی است که 70 درصد همه داد و ستدها و خرید کپی رایتهای جهان در آن صورت میگیرد. 4 سال است که بزرگترین نمایشگاه کتابهای دست دوم در سراسر دنیا نیز هست و مهمترین مکان برای در کنار هم گذاشتن بزرگترین نویسندگان و روشنفکران همه جهان. رویدادی که بیش از هر چیز حاصل پایمردی و ثبات و رقابت است و در این همه، دولت، هیچ، هیچ، هیچ نقشی ندارد.