بیابانکی از همان آغاز در کنار غزل، چارپاره را خیلی جدی دنبال کرده است. تعداد چارپارهها در کتابهایش کم و زیاد میشد اما همیشه چند تا از آنها ضمیمة مجموعه غزلهایش بود تا این مجموعه آخر که به گمانم تعداد چارپارهها از همیشه بیشتر است؛ آنقدر که چارپارهها را ابتدای مجموعه آورده است و بعد غزلها را؛ 26 چارپاره در کنار 37 غزل و... .
چارپاره یکی از رایجترین قالبهای شعری در دهههای نخست پس از ظهور نیما بوده است. برای بسیاری از کسانی که میخواستند به ساحت شعرنو وارد شوند چارپاره حکم یک واسطه را داشته است. شاعران آن زمان پیش از آغاز رسمی سرودن در قالبهای نو معمولاً یکی دو دفتر چارپاره منتشر میکردند و بعد سراغ شعرنو میرفتند.
یکی دو مجموعه در قالبهای کلاسیک منتشر میکردند تا ابتدا برادری خود را به شعر سنتی اثبات کنند و بیشترشان چارپاره را انتخاب میکردند شاید به این خاطر که چارپاره یکی از آسانترین قالبهای شعری است و بسیاری از محدودیتهای قالبهای دیگر را ندارد. چارپارههای آن دوره هم خواندنی است واقعاً؛ تلفیقی است از نوگراییها و تجربهگراییهایی در قالب و مضمون و ساختار شعر.
چارپاره از بعضی جهات برای بیابانکی چنین نقشی داشته است؛ یعنی بیشتر مجالی بوده است برای تجربهها و حرکتهای تازهتر؛ لذا میبینیم که در چارپارهها از بسیاری از ظرفیتهای غزل امروز استفاده کرده است. بعضی از چارپارههای او بهخوبی یک غزل مدرناند:
« ساعت شنی»
ماسهها دانهدانه میافتند
زندگی نرمنرم میمیرد
شیشة نیمه خالی خشدار
نمنمک رنگ مرگ میگیرد
ماسهها دانهدانه در شیشه
اشکها قطره قطره بر گونه
لب به لبهای هم گذاشتهاند
روز و شب این دو جام وارونه
مرگ در دوردست منتظر است
سایهها خواب دیدهاند انگار
کاش دستی مرا بچرخاند
ماسهها ته کشیدهاند انگار
( صفحه 16)
ناگهان کارخانه سوت کشید
طرحی از یک غروب محزون ریخت
کارگرهای ناامیدش را
مثل مشتی تفاله بیرون ریخت
قژقژ چرخدندههای نورد
داشت آرام بند میآمد
زنگها بیصدا و گوش به زنگ
بوی شعری بلند میآمد
(صفحه 11)
سیمها خاردار و زهرآلود
آسمان ابرپوش و بارانی
استوار ایستادهام در باد
مثل این برجک نگهبانی
(صفحه 29)
معمولاً این الفاظ، این فضاها و مضامین کمتر به غزلهای بیابانکی راه مییابند. غزل برای او عرصه جدیتری است. او برای غزل شأنیتی قائل است که بهخود اجازه هر تجربهای را در آن نمیدهد؛برای همین عجیب نیست که گاه شعرهایی در میان چارپارههایش دیده میشود که لحنی طنزآمیز دارد یا بهنظر میآید که از سر تفنن سروده شده است. مثلاً از این منظر بخشهایی از دو چارپارة «گرمابه» و« ایستگاه بعدی» را بخوانید:
لنگ انداخت زیر پاهایم
مرد گرمابهدار کیسه به دست
برد از پلهها مرا پایین
در حمام را به رویم بست!
صبح جمعه چقدر میچسبد
سیرت و صورتی صفا دادن
مثل ماهی درآمدن از حوض
توی تنگ بلور افتادن
(صفحه 23)
آشنا بود لهجهاش اما
چهرهاش را غریب میدیدم
چپقش را به من تعارف کرد
گفت دودی بگیر خندیدم
پیرمرد از محلهای گمنام
ساکن کوچهای قدیمی بود
پیرمرد از تبار خوبیها
مثل باران شب صمیمی بود
(صفحه 43)
غزلها
بیابانکی آن زمان که سرودن غزل را آغاز کرد از شاعران جوانِ پیشروی دوران خودش محسوب میشد؛ شاهدش غزلهایتر و تازهای است که از آن دوره شاعری او در خاطرهها مانده است. اما چند سال بعد که غزلسرایان جوان مسیر غزل را کمی تغییر دادند و سر از جاهای دیگری درآوردند او سعی کرد غزل را به سبک و اسلوب پذیرفته شده در میان قاطبة شاعران ادامه دهد و آگاهانه از آن حرکتها فاصله گرفت. این بازگشت به سنت او شاید بیشتر نوعی پاسخ به حرکتهای سنتگریزانه بود تا لزوماً یک بازگشت واپسگرایانه.
حالا اگر بخواهیم کارنامهاش را براساس 4مجموعه منتشر شده او «ردپایی بر برف»، «نیمی از خورشید»، «نه ترنجی نه اناری» و این کتاب آخر «سنگچین» بررسی کنیم میتوان گفت که شاعر کلاسیکی است در غزل؛ منتها اگر کلاسیک بودن را بیشتر به معنای حرکت در چارچوبهای از پیش تثبیت شده بگیریم، نه لزوماً به معنای درجا زدن در سنت.
میمیرد این دریای ناآرام آرام
خاموش، تنها، بیصدا آرامآرام
من زنده رودم، باتلاق گاوخونی
از دور میخواند مرا آرامآرام
چون عکس قرص ماه یک شب تهنشین شد
در برکة جانم خدا آرامآرام
ای موجها از تشنگی یک فوجماهی
مردند روی ماسهها آرامآرام
دریا عزادار است جاشوها بکوبید
بر سنج و دمام عزا آرامآرام
دریای ناآرام من آغوش واکن
تا جان دهد این رود ناآرام آرام...
(صفحه 123)
با این همه نمیتوان منکر این شد که در این مجموعه غزلهایی وجود دارد که بیشتر مورد پسند علاقهمندان غزل کلاسیک است اما اگر از منظری امروزیتر به آنها بنگریم غزلهایی ساده و بیاتفاق است. مثل:
چشم تو را اگرچه خمار آفریدهاند
آمیزهای زشور و شرار آفریدهاند
از سرخی لبان توای خون آتشین
نار آفریدهاند، انار آفریدهاند
یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند
در عطردان ذوق و بهار آفریدهاند
مانند تو که پاکترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریدهاند...
(صفحه 108)
شعرهای مذهبی
مثل همیشه بخشی از کتاب را غزلهای مذهبی تشکیل میدهند. بیابانکی در این سالها از سرآمدان شعر مذهبی بهویژه شعر عاشورایی بوده و کارهای ماندگاری در این زمینه ارائه کرده است. نمونههایش فراواناند و کمکم دارند از شمار خارج میشوند. او شعر عاشورایی را با غزل« آن روزها که چشم تو را کم نداشتم/ پیراهنی به رنگ محرم نداشتم» آغاز کرد و با غزل« دشت میبلعید کمکم پیکر خورشید را/ بر فراز نیزه میدیدم سر خورشید را» به اوج رساند و همینطور آن را تا به امروز و تا این مجموعه و غزلهایی مثل« کیست این آوای کوهستانی داوود با او/ هرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او» و غزل« پیچیده در این شهر عجب بوی عجیبی/ بوی خوشی از نافه آهوی عجیبی» ادامه داده است.
برای پایان این نوشته بخش دوم از یکی دیگر از شعرهای عاشورایی این مجموعه را انتخاب کردهام؛ 3 قصیده به هم پیوسته (که این هم در نوع خود تلفیق جالبی است!) با عنوان
«سه پرده» که در حقیقت پردهخوانی منظومی است از بخشی از واقعة عاشورا. زبان ساده و روان این شعرها چیزی از شعریت آن نکاسته است و در کنار لحن و موسیقی دلنشین آن، این شعر بلند را به یکی از خواندنیترین کارهای عاشورایی این سالها تبدیل کرده است.
دست در دست ساغری چرمین
تشنه افتاده است روی زمین
کیست این؟ این رشادت یک دست
این که بیاو شکسته قامت دین
نخلها تشنه ساقهها تشنه
ساقی دلشکسته تشنهترین
در میان دو رود و صد بدرود
ساقی تشنه کام زخم آجین
هر چه ترجیع رفتن او تلخ
داستان سقایتش شیرین
شمهای از شمیم فردوس است
بوی این دستهای عطرآگین
این دو دست بریدة خاموش
این دو سرو شکستة خونین
در کنار همند شکل قنوت
خفته در خون و غرق در آمین
سورههای شریف قرآنند
و الضحی خانه کرده در یاسین
رو به سوی بهشت واشدهاند
این دو بال، این دو دست، این دو قرین
شاه بیت تغزلی سرخاند
این دو مصراع ناب آهنگین
دو برادر، دو یار، دو عاشق
مثل یوسف کنار بنیامین
دو جهان، دو قنوت، دو ملکوت
تشنه افتادهاند روی زمین
میزند باد و میکند آشوب
پردة نقل میشود پرچین
تشنه از هوش میرود نقال
میشود خیس پردة چرمین