با ارجاعهای درستی که از سینما به متن زندگی میداد؛ از فرم رواییاش که هم به شدت مدرن بود و هم به شدت ایرانی، از افسردهحالی اصیل و باورکردنی کاراکترهایش و فضایی که درست درآمده بود. با همه خامدستیهای معمول و متداول فیلم اول یک کارگردان، آنقدر اصالت و خلاقیت در آن به چشم میخورد که هنوز هم میزان بیتوجهی به آن عجیب به نظر برسد.
یکی از بهترین فیلمهای سینمای ایران در انتهای دهه70، در تنها نمایشاش در جشنواره نوزدهم فجر، با انواع و اقسام انتقادها مواجه شد؛ فیلمی که در جدول آثار محبوب تماشاگران جشنواره از آخر دوم شد! تنها 2 سال بعد مؤتمن با «شبهای روشن» فیلمساز محبوب تماشاگران جشنواره شد.
با فیلمی که به مدد عشق، داستان داستایفسکی، دیالوگهای شاعرانه (و حتی استفاده مستقیم و فراوان از شعر که برخلاف همیشه نهتنها توی ذوق نمیزد، بلکه به فیلم یاری هم میرساند) توانست خیلیها را شیفته و شیدای خود کند به طوری که میتوان گفت هیچ عاشقانهای در همه این سالها به اندازه شبهای روشن در ذهن تماشاگر پیگیر و علاقهمند نمانده است. از بلندپروازیهای هفت پرده خیلی خبری نبود که البته در چنین فیلمی نیازی هم به این کار نبود.
صداها، پنجمین فیلم بلند مؤتمن پس از دو شکست در دو جبهه متفاوت، حکایت از بازگشت کارگردان هفت پرده و شبهای روشن دارد.
صداها حکایت روایتهای موازی است. ابهامش در یک ساعت اول و سؤالهایی که در ذهن ایجاد میکند در روایتی خارق عادت برای تماشاگر ایرانی، اگر دوام میآورد و به خروج از سالن نمیانجامد مدیون تناسب فیلمنامه و کارگردانی است. به این معنی که مؤتمن فیلمنامه عقیقی را درست کارگردانی کرده.
در کنترل ریتم، لحن بازیگران، حرکتهای دوربین، میزانسنها و استفاده از صداها، مؤتمن کارگردانی توانا و خلاق نشان میدهد. حیف که فیلم نه به اندازه هفت پرده جاهطلبانه است و نه به اندازه شبهای روشن دلنشین اما نمیشود انکار کرد که فیلم خوبی است که با ظرافت و علاقه ساخته شده و البته فستیوالی است برای بازیگران زن که بهترین بازیهایشان را ارائه دادهاند.
از رؤیا نونهالی و نازنین فراهانی گرفته تا طناز طباطبایی و حتی پگاه آهنگرانی (که اینجا متقاعدکنندهتر از فیلمهای دیگرش است). تیتراژ صداها که جذاب است و متفاوت، شرح حال خود فیلم هم هست؛ جایی که نامها خوانده میشوند ولی فیلمساز (یا تهیهکننده) دلش نمیآید، به همین شنیده شدن نامها بسنده کند و نوشتهها هم در تیتراژ ثبت میشوند؛ درست مثل خود فیلم که تا یک ساعت اول با ابزار خلاقیت، ذهن را مشوش میکند و به سوال وامیدارد و در ادامه دست و دلبازانه گرهها را میگشاید.
پیداست که این فیلمی است که ساخته شده تا بدون عدول از علایق و دغدغههای سازندگانش، تماشاگر را روی صندلی سینما تا به آخر نگاه دارد و در انتها هم توشهای بدرقه راهش کند. اگر پایانبندی فیلم به خوبی پایان هفت پرده و شبهای روشن بود، این ره توشه قطعا پربارتر میشد ولی در شرایط فعلی سینما، صداها در همین شمایل فعلیاش هم غنیمت است.