پیشفرضهای عام کنش ارتباطی را مورد بررسی و مداقه قرارمیدهد.
همین پروژه است که سالها بعد در کتاب نظریه کنش ارتباطی بهطور بسیار مفصلتر و مشروحتری به انجام میرسد.
هابرماس با این استدلال شروع میکند که هر کنش کلامی، به تعبیر خود او یک سری «دعویهای اعتبار عام» مطرح میکند؛ دعویهایی که از نظر گوینده اعتبارشان را میتوان دوباره اثبات کرد؛ به عبارت دیگر گوینده معتقد است که شنونده میتواند اعتبار ادعاهایی را که او مطرح ساخته دوباره بسنجد، بنابراین کسی که میخواهد منظور و مقصودش فهمیده شود ناگزیر مدعی است که موارد زیر را انجام دهد:
الف) چیزی را بهنحوی فهمپذیر بیان میکند،
ب) این چیز را بیان میکند تا از سوی شنونده فهم شود،
ج) با بیان این چیز، خودش را فهمپذیر میکند،
د) با بیان این چیز با شخص دیگر به تفاهم میرسد.
هابرماس میگوید که گوینده باید عبارتی فهمپذیر انتخاب کند تا گوینده و شنونده بتوانند یکدیگر را فهم کنند. گوینده باید قصد انتقال گزارههای برخوردار از صدق (یا محتوای گزارههایی که پیشفرضهای وجودی آن موجه باشد) را داشته باشد تا شنونده بتواند در دانش او سهیم شود.
به بیان هابرماس گوینده باید مقصود و منظورش را صادقانه بیان کند تا شنونده بتواند حرفهای او را باور کند و به او اعتماد ورزد.
دست آخر اینکه گوینده باید عبارتی انتخاب کند که درست باشد تا شنونده بتواند آن عبارت را بپذیرد و گوینده و شنونده بتوانند با توجه به پسزمینه هنجاری شناخته شده، در مورد آن عبارت با هم توافق کنند.
به علاوه، کنش ارتباطی فقط درصورتی به شکل سالم ادامه مییابد که مشارکتکنندگان تصور کنند دعویهای اعتباری که بهطور متقابل مطرح میسازند موجه و قابلقبولند.
یکی از شیوههای طبیعی فهم دعویهای اعتبار، رجوع کردن به گفتار، محتوا، ذهنیت و بینالاذهانیت است ولی خود هابرماس دعوی اعتبار را براساس فهمپذیر بودن، صدق، صداقت و درستی تعریف میکند.
در واقع از نظر هابرماس این فرایند 3 رکن دارد که باید از هم تفکیک شود: شرایط اعتبار، دعویهای اعتباری که با فراهم بودن شرایط اعتبار در هر موقعیتی توسط گوینده مطرح میشوند و دست آخر اثبات حقانیت دعویهای اعتباری که در واقع مقبول و موجهند. اهمیت این قضیه از آنجاست که هر جا کنش ارتباطی شکل میگیرد تک تک مشارکتکنندگان در این فرایند نقش دارند و آشکارا فرض را بر این مینهد که مشارکتکنندگان به میزان قابلتوجهی از این فرایند آگاهی دارند.
به همین دلیل او مدعی است که هر جا که مشارکتکنندگان بتوانند بر تعریف مشترکی از موقعیتشان تکیه کنند و برحسب آن تعریف مشترک به شیوهای توافقی دست به انجام کنش بزنند، در چنین جایی وفاق ضمنی مشارکتکنندگان حاصل میشود.
در اینجا این مسئله پیش میآمد که آیا اساسا در شرایطی که طرفین گفتوگو به فرهنگها و تمدنهای متفاوتی تعلق دارند و در نتیجه، در قالب عقلانیتها و گفتمانهای متفاوت و شاید غیرقابل قیاسی میاندیشند و سخن میگویند، امکان مفاهمه هست یا نه؟