آیا زمینهها و امکانات وقوع جرم در جامعه ما بیشتر شده است؟ آیا جامعه ما آنچنان خشن و نابردبار شده است که براحتی از اعتدال خارج و راه شکستن قواعد و هنجارهای اجتماعی را در پیش میگیرد؟
آیا فشارها و تنگناهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بنبست راههای مشروع دستیابی به اهداف و منافع زمینههای گسترش بزهکاری و جرم را در جامعه فراهم کرده است؟
آیا اعتبار قوانین و هنجارهای رسمی و اعتماد به عادلانه و درست بودن آنها در بین مردم از بین رفته و قوانین قدرت بازدارندگیاشان را از دست دادهاند؟
آیا بخشی از جامعه امید خود را برای دستیابی به حقوقش از راههای مشروع از دست داده است؟
آیا نهادهای مسئول امور آموزشی و تربیتی در نهادینه کردن هنجارها و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی ناکام بودهاند؟
آیا نهادهای دینی و مذهبی مسئول، در جهت درونی کردن ارزشهای دینی و اخلاقی کوتاهی کردهاند؟
آیا هنجارفرستان، ارزشگذاران و گروههای مرجع قدرت ایفای نقش و الگوسازی برای جامعه را از دست دادهاند؟
آیا نگرش تنبیهی غالب در نظام قضایی و انتظامی موجب شده است بالاترین تنبیهات را برای کوچکترین جرایم اعمال کنیم و ترمیم و جبران خطا و خسارت و آموزش بزهکار و مجرم را به فراموشی بسپاریم؟
آیا توسعه جرایم موجبات انگزنی به هر عمل و رفتار از هر کس و در هر کجا را موجب نشده است؟ آیا هزینههای عبور از قوانین در جامعه ما در مقابل منافع انجام بزه و جرم ناچیز است؟
آیا مجرمان و بزهکاران حرفهایتر و پیچیدهتر عمل میکنند و در مقابل دستگاههای انتظامی و قضایی به روشهای ساده و ابتدایی دلخوش کردهاند؟
آیا نظام اطلاعرسانی و رسانهای ما نقش خود را در این زمینه به خوبی ایفا کرده و اخبار و اطلاعات لازم را به موقع، کامل و درست در اختیار مردم قرار داده است؟
آیا رسانهها فقط پس از واقعه در صحنه حضور پیدا کرده اند یا پیش از آن با تحلیل روندها زنگها را به صدا درآوردهاند؟
و بالاخره آیا مسئولان با خواندن و شنیدن این آمار و ارقام به خود نهیب خواهند زد که سهمی از این مشکل به عملکرد آنها برمیگردد؟