آثار او در نمایشگاه 2دسته بودند؛ یک گروه تکپرترههایی از افراد حقیقی که در زندگی او حضور دارند (قطع این آثار 30×30 بود) و گروه دیگر نقاشیهایی که او خود، آن را «در باغ» مینامد.
در باغ مجموعهای است که در هر کدام از نقاشیها یک تکفیگور در باغ شخصی خود مشغول زندگی است و این شخصیتها گاه مشغول کارهای بیهودهای هستند و گاه آرام نشستهاند و گوشهای را مینگرند. در هر کدام از این نقاشیها گویی دنیا تمام شده و فقط و فقط آن آدم تک و تنها در فضایی که فقط برای او باقی مانده است زیست میکند.
در برخی از نقاشیها مانند «در باغیک»، «سنگ» و «ماریش» شاهد نوعی وهم و خوف هستیم؛ خوفی که ناشی از سکوت حاکم بر نقاشی است؛ شخصیتی که سنگی عظیم را بلند کرده، پسرکی که دست به چاهی کم عمق برده و دختری که پشت سرش پر است از چاههای کمعمق و دایرهوار.
انسان در نقاشیهای جدید سعدالدین گیر افتاده و فانی است. تنها در پرتره پیرمردی که روی تودهای سنگچین نشسته است، با آنکه مرد، پیر است او را جاودانه حس میکنیم. حتی نقاشی شاعر در باغ نیز نوعی حال و هوای فانیبودن دارد.
فضاهای ساخته شده در این نقاشیها بهرغم آنکه برای نقاش تمثیلی از باغ هستند اما عمق چندانی ندارند و این بیشتر بر هراس حاکم بر نقاشی میافزاید.
مشخصه بعدی و مهم دیگر در آثار مسعود سعدالدین، استفاده مستقیم وی از عکس است. او به گفته خودش آرشیو بزرگی از عکس دارد؛ از عکسهای مشهور گرفته تا عکسهایی که هر روزه در روزنامهها یا اینترنت منتشر میشوند. وی با رجوع به عکسها گاهی از مجموعه چند عکس، ترکیبی جدید میسازد که اصلا حتی یادآور آنها نیست و گاهی نیز مانند تک پرترهها عکسوارانه نقاشی میکشد و نگاه خیره پرتره به مخاطب او را میخکوب میکند.
در این نمایشگاه، دیگر از نقاشیهای شسته شده سعدالدین خبری نیست؛ انگار او به آرامش بیشتری در اجرا دست یافته است. در کل از نگاه آوانگاردی که بخواهد چیزی را زیر و زبر کند در این نقاشیها خبری نیست. نقاش حتی دغدغه بهرخکشیدن تکنیک و قوت در طراحی را نیز ندارد؛ نقاشیها از جهان درون او میآیند و به آینده میروند. اینها نقاشیهای نقاشی است که کودکیاش را در سمنان گذرانده، به دانشکده هنرهای زیبا رفته، مدتی در جبهه بوده و سپس به آلمان مهاجرت کرده است.
تونالیته نارنجی حاکم بر نقاشیهای این دوره و نقاشیهای قبلی او یادآور عکسهای رنگی دهههای50 و60 است و دائما حسی که از گذشته میآید را به مخاطب منتقل میکند اما این حس نوستالژیک تنها در انتخاب رنگ دیده میشود و سوژهها و فیگورها بیانگر حال و احوالی از گذشته نیستند بلکه انسانهای معاصری هستند که در نقاشیهای او روزگار میگذرانند.