این کارِ هرروز بعداز ظهر اوست. این پسرنوجوان بازی و سرگرمی دیگری ندارد. خانهای که او، پدر، مادر و برادر بزرگترش، «تو» در آن زندگی میکنند، آپارتمانی 20 متری است که در آن امکان بازی دیگری وجود ندارد. بیرون خانه هم خطرناک است. آپارتمان آنها در قسمت قدیمی شهر «هانوی»، پایتخت ویتنام، قرار گرفته و خیابان مقابل خانهشان هم یکی از شلوغترین خیابانهای پایتخت است. آنجا خودروها و موتورها با سرعت از میان جمعیت عبور میکنند.
«هالی» ساعتهای زیادی را به بازی کامپیوتری می پردازد. اینطوری خیال مادرش راحت تر است.
به نظر مادر، خیابان جای امنی برای بازی نیست.
هالی صبح ها هنگام ورزش صبحگاهی ادای پرندهها را در میآورد. ورزش صبحگاهی برای این نوجوان کم تحرک فرصت خوبی است.
شب همه اعضای خانواده دور هم جمع میشوند و باهم شام میخورند. «تو»، برادر هالی 20 سال دارد و میخواهد برنامهنویس کامپیوتر شود.
هرروز صبح زود هالی و مادرش از این خیابان شلوغ می گذرند. هالی وقتی به مدرسه میرسد که همه خودشان را برای ورزش صبحگاهی آماده کردهاند. او هم در صف می ایستد، اما گاهی شروع به مسخره بازی میکند. او برنامه صبحگاهی را دوست ندارد. در کلاس هم گاهی حواسش پرت میشود. او خیلی خیال پرداز است و همین هم باعث میشود نتواند خوب درس بخواند.مادر برای تأمین هزینه تحصیل او باید دو جا کار کند. صبح ها دریک مدرسه هتلداری تدریس می کند و بعدازظهرها در قهوهخانهای که روی پشتبام آپارتمانشان درست کرده، مشغول کار می شود. پدر هم از صبح تا غروب در یک تعمیرگاه خودروکار میکند. هالی شبها تا دیروقت منتظر بازگشت مادر میشود. خانواده شب را دور هم شام میخورند و هرکس از روزی که گذرانده صحبت میکند.