فیلمی درباره فرانک سیناترا، خواننده- بازیگر جنجالی هالیوود که ارتباطش با گنگسترها و خلافکارها همواره زبانزد خاص و عام بود.
اسکورسیزی در حالی سیناترا را بر پرده نقرهای بازآفرینی خواهد کرد که بازماندگان او- به خصوص دخترش- به شدت پیگیر فیلم و تصویری که قرار است از ستاره «مرد بازوطلایی» ارائه شود هستند؛ آن هم در حالی که هنوز بازیگر نقش سیناترا هم مشخص نشده است. پیداست که خالق «خیابانهای پایینشهر» و «رفقای خوب» دقیقا به خاطر حاشیههای زندگی سیناترا، توجه خود را به او معطوف کرده است.
خلاقترین و موفقترین چهره نسلی که در دهه70 به سینما آمد و هالیوود را کاملا تحت تاثیر قرارداد و از تمام رفقایش (کاپولا، اسپیلبرگ، لوکاس و دیپالما) بیشتر طعم خوش موفقیت را چشیده، شاید به اندازه کاپولا بلندپرواز نبوده یا مثل لوکاس شمِّ تجاریاش خوب کار نکرده باشد یا مانند اسپیلبرگ از قوه تخیلش بهره نگرفته باشد ولی توانسته مسیری را که از اواسط دهه70 آغاز کرده 3دهه و با کمترین فراز و نشیب ادامه دهد و دقیقا به همین خاطر است که اکران فیلم تازهاش «شاتر آیلند» یک اتفاق مهم سینمایی محسوب میشود و برای همه اهمیت دارد که مارتین کبیر، چه تصویری از سیناترا- مرد شرور و پرحاشیه هالیوود- ارائه خواهد داد.آنچه پیش رو دارید ترکیبی از چند گفتوگوی اسکورسیزی درباره شاتر آیلند، بوستون، نیویورک و فرانک سیناترا است.
- فکر میکنید «شاتر آیلند» شما به منبع الهامش نزدیک است؟
بله و در بسیاری موارد کاملا بر آن منطبق است. در سناریو سعی شده هم فضا حفظ شود و هم لحن و خط اصلی قصه! نخستین صحنهها به سبک و سیاق نخستین نوآرهای سینمایی ساخته شدهاند اما فیلم غرق در فضای تاریک نوآر خیلی زود با یک چرخش ناگهانی به یک گوتیک نیوانگلند تبدیل میشود. بعد دوباره تغییر موضع میدهد و از «لورا» (1944) به «از دل گذشتهها» (ژاک تورنور،1947) و «آتش متقابل» (1947) میرسد!
من قصه دنیس لهان را در چنین فضایی از نو نوشتم و با نگاتیو 35 میلی متری به تصویر کشیدم! چیزی با حالوهوای همان «از دل گذشتهها» که هفته پیش در سینمای بروکلین دیکاپریو و روفالو را به شگفتی و تحسین واداشت. تماشای چنین اثر بزرگی روی پرده بزرگ سینما عالی بود!
- داستان فیلم در دهه50 اتفاق میافتد؟
بله، درست اوایل 1954 در اوج جنون پارانویایی جنگ سرد! در آن زمان من 9 یا 10ساله بودم. به همینخاطر حال و هوای کشور را در آن روزهای جنگ بهخوبی به یاد دارم؛ همهچیز در ترس از بمباران و حملات هوایی و گوش به زنگ آژیر خطر بودن خلاصه میشد.
در واقع همان موضوعات ضدکمونیستی فیلمها و برنامههای تلویزیونی که در روایاتی از خانوادههای متوسط و طبقه کارگر به کرات دیده بودیم، داشت در زندگی واقعیمان تکرار میشد؛ آثاری چون «Time Limit» و «I Led Three Lives». این فیلمها پیچیدگی خاصی ندارند اما در عین سادگی، هراسی که آن روزها بر مردم چیره شده بود را بهخوبی منتقل میکنند؛ همان ترس از شستوشوی مغزی که در نهایت به «کاندیدای منچوری» (1962) و سپس به قتل کندی انجامید... .
- ساختن یک فیلم تاریخی در بوستون چه تفاوتهایی با ساختن یک فیلم مدرن در این شهر دارد؟
تفاوت اصلی در تکنیک کار است. زمانی که تصمیم گرفتم «رفتگان» را در بوستون شروع کنم، کار بهمراتب سادهتر بود چون نخستین فیلم معاصر من در این 20سال محسوب میشد. خیلی راحت به خیابانها و مکانهای عمومی میرفتم و به مردم، طرز لباس پوشیدنشان، شیوه صحبتکردن و نوع روابطشان نگاه میکردم و از آنها الگوبرداری میکردم. فکر میکنم کار کردن روی قصهای به روز که فضای آن با جامعه همخوانی دارد به کارگردان آزادی عمل بیشتری میدهد؛ میتوانستم آزادانه دوربینم را بردارم و هرجا که بهنظرم مناسبتر آمد آن را بکارم. اما در فیلمی چون «شاتر آیلند» مردها کلاه بر سر دارند و قصه در جزیرهای مثل Peddock اتفاق میافتد، آن هم در ساختمانهای متروک و اسکلهای تقریبا مخروبه! ما هم آن را در مکانی دورافتاده در مدفیلد محلی شبیه به جزیره لانگ در لنگرگاه بوستون (که دنیس لهان روایت کرده بود) فیلمبرداری کردیم.
- وقتی اولینبار برای «رفتگان» به بوستون آمدید و لوکیشنهای جدیدی در اختیار داشتید، خوشحال بودید؟
مسلما. هم لوکیشنهای تازه و جدید داشتیم و هم ویژگیهای ارزشمند این شهر تاریخی را!
- آیا تصمیم گرفتهاید از داستانهای نیویورکی فرار کنید؟
به هیچوجه! خیلی اتفاقی بود که موضوع این دو فیلم در بوستون اتفاق میافتاد.
- منظورتان این است که جذب ویژگیهای خاص این شهر، مثل تاریخ، فرهنگ و جغرافیای آن نشدید و برای انتخاب لوکیشن فقط روی داستان تمرکز میکنید؟
من همیشه سعی میکنم تمرکزم روی داستان باشد اما بیل مونا، سناریست رفتگان در انتخاب بوستون قطعا ملاحظات دیگری چون پیشینه تاریخی، جامعهشناسی و مردمشناسی خاص این شهر را درنظر گرفته است؛ حتی مواردی چون تنوع ملیتها، تفکرات خاص اقوام
و زندگی مسالمتآمیز آنها در کنار هم!
- من هم در این شهر بزرگ شدهام اما باید اعتراف کنم که وقتی امروز در بسیاری از محلههای آن پرسه میزنم، راهم را گم میکنم.
حق با شماست، محلههای جنوب شهر نیویورک هنوز هم در بدترین وضعی هستند که میتوانیم تصورش را بکنیم. اگر از زشتی چهره شهر بگذریم، این کوچه و پس کوچههای پایین شهر هنوز هم از جرم و جنایاتی که به چشم میبینند، بر خود میلرزند و مینالند و با شرارتها و نابسامانیهایی از جنس همان روزها دست به گریبانند. با وجود این، مناطق تاریخی نیویورک هنوز هم زیبا هستند و اقدام مسئولان برای حفظ و نوسازی این بافت تاریخی قابل تحسین است.
خوشبختانه این کار آنقدر ماهرانه انجام شده که گاه شک میکنیم این ساختمان قدیمی است یا بازسازی شده؟! این موضوع روزهایی را برایم تداعی میکند که سکانس پایانی «رفتگان» را در بوستون فیلمبرداری میکردیم... پس از اتمام کار بر بام بلندترین ساختمان شهر رفتم و اطراف را نگاه کردم. سعی کردم این سکانس را در آن لوکیشن تجسم کنم. باورنکردنی بود چون دقیقا همان حال و هوایی را داشت که من برایش درنظر داشتم. باید اعتراف کنم که امروز در نیویورک هیچ نداریم، هیچ! پس بیایید به عقب برگردیم، به همان بوستون قدیمی!
- گویا سکانس پایانی «رفتگان» را در بوستون شرقی گرفتهاید.
در زمان فیلمبرداری، آسمان بوستون را گاکیها(مرغهای نوروزی) پر کرده بودند؛ این صحنه آنقدر زیبا بود که مرا تحتتأثیر قرار داد. اما متأسفانه باید پایان تراژیک فیلم را بر بام این ساختمان میگرفتیم؛ جایی که حداقل 300-400 سال تاریخ و جنگ را نشان میداد و هنرپیشگان ما ناگزیر بودند با ادامه این جنگ «رفتگان» را به نقطه پایان برسانند، بدون آنکه تماشاگر تشخیص دهد که کجا ایستادهاند.
- این خاصیت یک فیلم نیویورکی است که با چیدن مهرههای شرور و خبیث در کنار هم یک فاجعه میآفریند اما در این فیلم حجابی بر تمامی وجوه منفی کشیده شده است.
این همان نکتهای است که «رفتگان» به من آموخت؛ اینکه در خیابانها پرسه بزنی و با همه مردم و روحیات و جایگاههای اجتماعی متفاوت آشنا شوی و زندگی را همانطور که هست و جریان دارد ببینی نه از زاویهای خاص! توجه به این اصل من و فیلمم را به واقعیت نزدیکتر و آن را برای تماشاگر پذیرفتنیتر میسازد. تصمیم گرفتم که فیلم را اسیر کلیشههایی که به تک بعدینگری میانجامد، نکنم، به همین خاطر است که هیچ کس نمیتواند بگوید که بازیگران در این سکانس کجا ایستادهاند. (میخندد)
- تجربه این آزمون و خطا چطور بود؟ در فیلمهای بعدیتان هم از این عدمقطعیت استفاده میکنید؟
بله، مسلما. البته این بیشتر شبیه یک بازی است. نمیتوانید حدس بزنید که بازیگران کجا هستند، مگر آنکه قرار باشد من یا سناریو این راز را بر ملا کنیم.
- فیلم بعدیتان درباره فرانک سیناتراست. جانی دپ، جرجکلونی یا دیکاپریو؟ بالاخره کدامشان قرار است نقش سیناترا را بازی کنند؟
هنوز چیزی معلوم نیست. همه اینها بازیگران بزرگی هستند. باید سعی کنیم احساساتی نشویم و بهترین انتخاب ممکن را انجام دهیم.
- تقریبا همه فیلمهای این سالهایتان را با دیکاپریو ساختهاید ولی با دپ و کلونی تا حالا کار نکردهاید؛ شانس دیکاپریو بالاتر از بقیه گزینهها نیست؟
وقتی قراردادها بسته شد، جواب سوالتان را میگیرید.
- میگویند شما دوست دارید دیکاپریو در فیلم بازی کند ولی تهیهکننده دنبال جانیدپ است چون موفقیت تجاری را با حضور او تضمینشدهتر میداند. جرجکلونی هم بیشتر گزینه مطبوعاتیها و سینمایینویسهاست...
سیناترا چهرهای جنجالی بوده و فیلمساختن درباره او به هر حال جنجالهایی را در پی دارد. اما «چه کسی سیناترا خواهد شد؟»؛ این سوالی است که ژورنالیستها مدام مطرح میکنند و پاسخهای دلخواه خود را هم میدهند. در این شرایط من هر حرفی بزنم ممکن است سوءبرداشتهایی را به همراه داشته باشد. فقط این اطمینان را میدهم که ما بهترین انتخاب را انجام خواهیم داد.
- رابطه خودتان با سیناترا چطور بود؟ با هم صمیمی بودید؟
اگر اشتباه نکنم فقط 2بار همدیگر را دیدیم. یک بار وقتی بود که میخواستم در «گاوخشمگین» از تعدادی از ترانههایش استفاده کنم. البته سالها قبل از آن، او را در مراسم اسکار دیده بودم.
- چطور آدمی بود؟
در مراسم که یک جنتلمن واقعی بود. مجری یکی از بخشهای اسکار بود و با حضورش فضا را تحت تاثیر خودش قرارداده بود. به هر حال او سالها یک خواننده سرشناس و بازیگری مطرح بود.
- فکر میکنید سیناترا بهترین بازیاش را در «از اینجا تا ابدیت»(فرد زینهمان،1953) ارائه داده؟
آنجا هم خوب است ولی در «مردبازو طلایی» (اتوپره مینجر، 1955) فوقالعاده است؛ در نقش مرد معتادی که در هم شکسته شده ولی میخواهد غرورش را حفظ کند. میدانید بعد از «مرد بازوطلایی» این نوع کاراکترها زیاد درسینما مشاهده شدند ولی هیچ بازیگری نتوانست حتی سایهای از سیناترا باشد.
- این از قدرت بازیگریاش؛ اما جنجالهای زندگی شخصیاش چه؟
هیچکدام از ما فرشته نیستیم!