دوشنبه ۹ آذر ۱۳۸۸ - ۰۹:۱۱
۰ نفر

احسان عباسلو: واژه استراتژی که در زبان فارسی به آن «راهبرد» گفته می‌شود، مفهومی است که از عرصه ادبیات نظامی ریشه گرفته و بعدها به سایر حوزه‌ها به‌ویژه اقتصاد، سیاست و نقد راه یافته است.

از یک نظر، استراتژی مجموع بینش‌ها، چشم‌اندازها و الگوهای طرح‌وار برای رسیدن به هدف معینی است. در واقع استراتژی حکایت از یک بنیان فکری منسجم در نگرش‌ها، برنامه‌ها و اهداف دارد. با این حال، «استراتژی» در «نقد» و هر نوع گفتار و رفتار انتقادی، کاربردهای وسیعی یافته است.

 از این حیث، هر نقد معطوف به استراتژی، ضمن کاربرد شیوه‌های انتقادآمیز خود، ناظر بر وضعیتی است مطلوب‌تر. این وضعیت مطلوب، چیزی است که پیش‌تر در استراتژی نقد وجود داشته است. مطلب حاضر به این موضوع اختصاص دارد.

استراتژی اصطلاحی است که از فرهنگ نظامی و نظامی‌گری وارد عرصه‌های دیگر علمی از جمله تجارت،  اقتصاد و... شده است. حضور این اصطلاح و به‌کارگیری آن در هر حوزه‌ای که در آن مبدأ و مقصد حرکتی وجود دارد مفهوم پیدا می‌کند و می‌تواند در نیل به اهداف مورد نظر در هر یک از این حوزه‌ها بسیار مؤثر افتد. واژه استراتژی در اصل ریشه‌ای یونانی داشته که به معنای فن مدیریت یا قابلیت رهبری  است.

در علوم و فنون نظامی، استراتژی به معنی مانور گردان و لشکر‌ها در موقعیتی پیش از رویارویی با دشمن است. در این مفهوم استراتژی به معنای تحرک و موضع‌گیری نیروهاست. استراتژی همچنین به معنای شیوه‌ای است که طی آن سیاست‌ها اعمال می‌شوند.

جورج استاینر، استاد علم مدیریت و از چهره‌های اصلی در حوزه طراحی استراتژیک است. او صاحب کتابی به نام «طراحی استراتژیک»  است که به‌عنوان یک اثر مرجع شناخته می‌شود. او در میان تعاریفی که از استراتژی ارائه می‌دهد از استراتژی به‌عنوان آن چیزی یاد می‌کند که یک سازمان در راه تحقق آرمان و اهداف خود انجام می‌دهد. کنت اندروز استراتژی را الگویی از تصمیمات می‌داند که بیان‌کننده و تعیین‌کننده اهداف و مقاصدی بوده که سیاست‌های اصلی را معرفی کرده و راه‌های رسیدن به آنها را مشخص می‌سازد.

میشل پورتر استراتژی را عامل افتراق به کارگیرنده‌های آن می‌داند و از آن به‌عنوان ترکیبی از اهداف و سیاست‌های رسیدن به این اهداف یاد می‌کند. استراتژی اشاره دارد به شبکه پیچیده‌ای از اندیشه‌ها، آراء،  تجارب، اهداف، تخصص‌ها و مهارت‌ها، ادراکات، بینش‌ها و انتظاراتی که یک راهنمای کلی برای کنش‌های خاص در رسیدن به اهداف و غایات ویژه‌ای ارائه می‌دهند. بنابر نظریه کپنر- ترگو در راستای برنامه‌ریزی استراتژیک چند سؤال پایه معمولا باید پاسخ داده شوند: ما که هستیم؟  ما چه کار انجام می‌دهیم؟  چه چیزی را عرضه می‌داریم؟  برای چه کسی این کار را می‌کنیم؟ چه قابلیت‌ها و توانمندی‌هایی را لازم داریم؟

ضرورت استراتژی

ضرورت استراتژی از این مهم ناشی می‌شود که همه ابزارهای موجود، کاربردهای متفاوت و وسیعی را می‌توانند داشته باشند، در عین حالی که این کاربردها شاید با یکدیگر همخوان نبوده و در یک راستا حرکت نکنند. استراتژی آن قوه مدیریتی و هدایتی است که کاربردها را همراستا ساخته و برآیند نیروها را معطوف به نقطه هدف، محفوظ می‌دارد. برای هدفمندی و آگاهی از حرکت و تحقق یک حرکت آگاهانه ما نیازمند به استراتژی هستیم. اصولا هر حرکتی در سایه استراتژی امکان تحقق بیشتری را تجربه خواهد کرد چرا که با تکیه بر استراتژی، حرکت‌ها حساب شده‌تر، هماهنگ‌تر و هدفمند‌تر پیش خواهد رفت و معمولا از قدرت اقناع‌کنندگی قوی‌تر و اعتبار بیشتری برخوردار خواهد بود.

استراتژی در عین حال مشخص می‌کند که در پس هر حرکتی، تفکر و تعقلی نهفته و لذا حاکی از اندیشه‌ورزی، عقلگرایی و انضباط‌مداری به‌کارگیرنده و صاحب آن است. قائل بودن به چارچوب و اصول و جلو رفت منطقی از اصول حرکت استراتژیک است. استراتژی به شما می‌گوید که در یک آن زمانی و مکانی چه حرکتی ‌باید از سوی شما انجام پذیرد. استراتژی به شما کنش می‌دهد نه واکنش و شما همواره در یک موضع کنشی و فاعلی هستید؛ چرا که هر نقطه‌ای برای شما یک نقطه عزیمت خواهد بود.

در تحقق یک نقد علمی نخستین گام، اخذ استراتژی است. علاوه بر اینها باید توجه داشت که تفکر استراتژیک مقام علمی منتقد را نیز رفیع و شامخ می‌سازد.

امروزه در یک حرکت علمی و خردمندانه نخستین عمل مهمی که باید انجام شود مشخص کردن مقصد و مسیر حرکت است. اصولا هدفمندی در اینجا شکل می‌گیرد. در تمام علومی که استراتژی در آنها مطرح است یک هدف و ایده‌آل وجود دارد و همه حرکت‌ها، طرح‌ها و برنامه‌ها در جهت نیل و تحقق این هدف و ایده‌آن  شکل می‌گیرند. چه در علوم نظامی چه در علوم سیاسی، اقتصادی، تجاری و بازرگانی و... یک هدف معین و از پیش تعیین شده‌ منظور و مقصود است و حرکت‌ها همه هدف- محور هستند. داشتن یک هدف مشخص از این جهت مؤثر و مهم است که منتقد می‌داند تا زمانی که به آنجا نرسیده هدفش تأمین نشده است و لذا در هر جایی نمی‌توان متوقف شده، کار را تمام شده دانست.

چگونه می‌توان در نقد، استراتژی داشت؟ استراتژی در حوزه نقد مطرح است اما  خواننده عامی که صرفا اثری را با چشم لذت طلبی نگاه می‌کند دلیلی ندارد که مجبور به اخذ استراتژی باشد چرا که درصدد نقد اثر نیست. عملی که فرد منتقد انجام می‌دهد، یعنی نقد یک اثر، یک عمل علمی و فنی است. اقتضای عمل علمی هدفمند‌بودن و شیوه‌مند بودن آن است. اصولا بنا به تحلیلی، علم از برای نظم و نظام‌بخشیدن دلایل، توجیهات، توضیحات و روش‌ها آمده است. به عبارتی با انجام این مهم در مورد معلومات است که می‌توان به کشف مجهولات نایل شد.

استراتژی این شیوه‌مندی و انضباط عملی را به نقد علمی اعطا می‌دارد. برای مثال بسیاری به غلط از نقد ادبی به مثابه یک استراتژی نام برده‌اند و این در حالی است که استراتژی بخشی از یک فرایند انتقادی از جمله نقد ادبی بوده و در اصل باید آن را نخستین گام در این حوزه به‌شمار آورد که منتقد ملزم به برداشتن آن است. استراتژی همچنین مقدم بر انتخاب رویکرد است و اصولا انتخاب رویکرد را می‌توان نتیجه حاصل از مراحل اولیه استراتژی محسوب دانست.

در حوزه نقد حتی سؤال‌های استراتژیک مطرح در نظریه کپنر-ترگو نیز قابل تأمل‌اند. منتقد باید بداند که از چه جایگاهی برخوردار است و نظر او چه اندازه در شکل‌گیری ذهن و جبهه مخاطب نسبت به اثر مؤثر است و حتی چقدر می‌تواند شرایط بازار را نسبت به اثر تغییر دهد.

آگاهی وی از جایگاه و اعتبار خویش و کاری که می‌خواهد انجام دهد او را به سوی نظم و برنامه سوق می‌دهد و اصولا نظام فکری و حرکتی منتقد از همین جا و با همین آگاهی شکل می‌گیرد. منتقد همچنین باید بداند که می‌خواهد چه محصولی را عرضه دارد؛ یعنی شناخت لازم از کالای تولیدی خود داشته باشد تا بتواند ضعف‌ها و نواقص آن را در آینده پوشش دهد. با دقت در فرایند تولید و تولید بر مبنای یک برنامه حساب شده،  کالا و محصول تولیدی از لحاظ کیفی مطمئن‌تر خواهد بود. سؤال اینکه برای چه کسی این کار را می‌کنم؟ منتقد را وامی‌دارد تا در بیان آرای خود برخی جوانب را رعایت کند.

1 – باید متقن صحبت کند.
2 – باید ادله ارائه دهد.
3 – باید از روی دانش و آگاهی سخن براند.
4 – باید صداقت پیشه کند.
5 – باید عدالت داشته باشد.

استراتژی، به‌کارگیرنده‌اش را وامی‌دارد تا قابلیت‌ها و توانمندی‌های لازم برای هر مرحله را کسب کند و  اگر در مرحله‌ای نیاز به ارجاعات تخصصی به حوزه‌های دیگر حس شود باید به‌دنبال کسب دانش و آگاهی لازم در آن حوزه برود؛ مثلا اگر در نقد اثری ادبی، چنانچه لازم است اشاره و دفاعیه‌ای از اسطوره‌ها داشته باشد باید آن را بشناسد، اگر اثر را از منظر رویکرد روانشناختی بررسی می‌کند باید با دیدگاه‌ها و تئوری‌های ضروری در این حوزه آشنا باشد، اگر هم رویکرد ساختارگرایانه را اعمال می‌کند ‌باید با نظریه‌های زبانشناسی و ساختارشناسی آشنایی لازم را داشته باشد. استراتژی خود دارای دو‌جنبه است: تفکر استراتژیک و برنامه‌ریزی استراتژیک. این دو از یکدیگر متمایز بوده لیکن فرایندهایی مکمل و به هم وابسته‌اند که در تحقق یک مدیریت استراتژیک کارآمد بایستی همراه و همراستا باشند.

تفکر استراتژیک به‌دنبال  نوآوری‌ها و هر چیز بکر و نو و نپرداخته می‌رود درحالی‌که برنامه‌ریزی استراتژیک به‌دنبال تحقق و حمایت از فرایند تفکر استراتژیک است. برنامه‌ریزی استراتژیک عامل نمود یافتن تفکر استراتژیک بوده و لایه ظاهری و نمای آن محسوب می‌شود. منتقد ‌باید هر دو را در جای خود به کارگیرد. براساس یافته‌های مرکز پژوهش‌های کاربردی (CFAR)،  تفکر استراتژیک 3خصیصه ذاتی دارد: اول آنکه ایجاد ارزش می‌کند، دوم آنکه بستر یک گفتمان خلاق را فراهم می‌آورد و سوم اینکه آراء و ایده‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

تفکر استراتژیک که می‌تواند برخاسته و برگرفته از هوش و مهارت شخصی منتقد باشد، جنبه‌هایی از اثر مورد مطالعه را به وی می‌شناساند که از دید دیگران پنهان و مغفول مانده است. ارزش درونی کار او به همین تفکر استراتژیک است. از سوی دیگر برنامه‌ریزی استراتژیک می‌تواند تمام یافته‌های او و زحمات فکری وی را نمود عینی بخشیده و یک ارزش بیرونی به آن بدهد.

منتقد از راه شکل‌دهی به یک گفتمان خلاق در انتقال اندیشه خود تلاش ورزیده و سعی می‌دارد تا بر تفکر، باور و برداشت دیگران تأثیر گذارد. یک برنامه استراتژیک 3جزء اصلی دارد: 1) هدف یا اهداف 2) ابزار 3) شیوه. ابتدا هدفی را درنظر می‌گیریم و با استفاده از ابزار موجود در راه رسیدن به آن هدف حرکت می‌کنیم. این حرکت در قالب شیوه خاصی انجام می‌گیرد که سومین عنصر حرکت استراتژیک را شکل می‌دهد.

در نقد ادبی هدف  البته بسته به تعریف یا تعاریف از نقد متنوع خواهد بود. برای برخی هدف از نقد رسیدن به لایه‌های ذهنی، فکری و روانشناختی اثر و نویسنده است، برای برخی دیگر، روشن ساختن اوضاع و احوال نویسنده و شرایط تاریخی و اجتماعی‌ای که وی در آن می‌زیسته هدف است، برای دیگری تمرکز بر صورت‌های ادبی یا ساختار‌های زبانی اثر قابل اعتناست. هیچ‌یک از اینها مردود شمرده نمی‌شوند و هر یک ویژگی‌های مثبت خویش را- در کنار نکات منفی‌شان- دارا هستند. با تعیین هدف مورد نظر، ما به‌دنبال رویکرد مناسبی می‌رویم که ما را به آن هدف رهنمون می‌دارد و بر باورهای اولیه ما از اثر مهر تأیید می‌نهد.

این رویکرد، ابزار و نحوه اعمال آن همان شیوه عمل است. مولفه‌ها و المان‌های رویکرد به همراه خود اثر، ابزار مورد نظر را در این راستا تشکیل می‌دهند. منتقد باید بداند در راستای پیاده‌سازی‌ رویکرد خود بر چه نقاط و نکاتی توجه و تأکید داشته باشد. چه بخش‌هایی از اثر قابلیت‌های پردازش داشته و چه بخش‌هایی قابل استناد بوده و مصادیق آرای او را شامل می‌شوند. اینها مواردی است که در اعمال رویکرد مد نظر ما هستند.

استراتژی می‌تواند در هر مقطع و مکانی از عمل و فرایند انتقادی شکل گیرد. می‌توان برای هر گام یک استراتژی جداگانه را اتخاذ کرد که البته باید با استراتژی کلی کار همخوانی داشته باشد. یک منتقد، اثری را بی‌هدف نمی‌خواند و همین هدفمند‌بودن به نوعی استراتژی او را شکل می‌دهد. بهترین و کامل‌ترین استراتژی آن است که در انتخاب اثر نیز نقش داشته باشد، چرا که از امتیازات یک حرکت استراتژیک، همپوشانی و همراستایی است؛ یعنی تمام حرکت‌ها بر یک محور قرارداشته باشند که همانا تحقق هدف است.

کد خبر 96376

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز