تأثیر رسانهها در زندگی مردم سبب شد عالمان دینی تصمیم بگیرند از این رسانهها مخصوصا تلویزیون در جهت رویکردهای دینی خود و احیای دین در جهان سکولار امروز استفاده کنند. سؤالات بسیاری در مورد چگونگی بازنمایی دین در تلویزیون و نسبت آنها مطرح میشود که در گفتوگو با دکتر اصغر فهیمی فرسعی کردیم زوایای این بحث را برای علاقهمندان روشنتر کنیم.
دکتر اصغر فهیمیفر، فارغالتحصیل رشته تاریخ هنر با گرایش فلسفه هنر از انگلستان است. کتاب «دیالکتیک صورت و معنا در سینما و تلویزیون»، کتاب« عشق شرقی» (در زمینه دین در هنر تمدنهای باستانی) و همچنین کتاب «حکمت رسانههای مدرن» از جمله تالیفات ایشان است.نوشتار زیر کوتاه شدهای از گفتوگوی مفصل ایشان با مرکز تحقیقات و مطالعات رسانهای همشهری است.
- برای شروع بحث بفرمایید که فرهنگ و تلویزیون چگونه در تعامل با یکدیگر قرار میگیرند؟
نسبت بین تلویزیون و فرهنگ دوسویه است و رابطهای کاملا دیالکتیکی دارند. از طرفی تلویزیون ناقل فرهنگ است چون یک رسانه است و فرهنگ را به مثابه محتوا و پیام منتشر و تکثیر میکند. از طرفی دیگر تلویزیون خود شکلی فرهنگی است و ماهیت آن فرهنگی است. از آنجا که تلویزیون در تقدیر تاریخی غربی بهوجود آمد هویت معرفتشناختی و زیباشناختی آن مبتنی بر فرهنگ غرب شکل گرفت. اگر تلویزیون در فرهنگ ما بهوجود میآمد ماهیت آن براساس فرهنگ ما شکل میگرفت. اگر به ریشههای زیباییشناسی و ظرفیتهای بیانی تلویزیون بپردازیم میبینیم که ریشه زیبایی شناسی تلویزیون عموماً غربی است زیرا در بطن فرهنگ غرب شکل گرفت و بالنده شد. لذا مسئله رابطه فرهنگ و تلویزیون کاملا یک نسبت دوطرفه است که هر دو یکدیگر را تکمیل میکنند؛ تلویزیون ناقل فرهنگ است و فرهنگ شکلدهنده تلویزیون.
- با توجه به این مسئله، نحوه تعامل دین و تلویزیون چگونه باید باشد؟ تلویزیون و دین چه رابطهای دارند؟
رابطه تلویزیون و دین از دو زاویه قابل بحث است: یک نظریه این است که تلویزیون را تنها یک ابزار تکنولوژیک بدون ماهیت و جهت فرهنگی تلقی میکند که چون ابزار صرف است رابطه آن با هر فرهنگی علیالسویه است؛ همانطور که تلویزیون در کشورهای غربی در خدمت فرهنگ سکولار است، تلویزیون جمهوری اسلامی ایران در خدمت اهداف دینی و فرهنگی ایران قرار گرفته است. طبق این نظر نمیتوان هیچگونه ماهیت فلسفی و فرهنگی جداگانهای برای خود تلویزیون قائل شد و تلویزیون کاملا خنثی عمل میکند و میتواند در خدمت هر فرهنگی قرار گیرد. از سوی دیگر عدهای معتقدند که تلویزیون ماهیت خنثی ندارد. افرادی مانند مکلوهان یا پستمن اعتقاد دارند که تلویزیون نتیجه و به نوعی محصول فرایند فرهنگی و تاریخی در یک کشور است و این فرایند فرهنگی در بستر تاریخی است که ماهیت تکنولوژیکیای را به نام تلویزیون رقم زده است.
طبق این نظر تلویزیون اگر در فرهنگ دیگری بهوجود آمده بود حتما ماهیت آن متفاوت میشد. بنابراین از آنجا که تلویزیون در تاریخ فرهنگی غرب رقم خورده در خدمت به منافع غربی خیلی بهتر عمل میکند. چرا که زبان آن در روند شکلگیری و تکامل فرهنگ غربی بهوجود آمده و تکامل یافته است. این زبان وقتی محتوایی که با ماهیت خود منافات دارد را منتقل کند دچار لکنت میشود و گاه محتوا را قلب میکند و دچار نقض غرض میشود. این مسئله نشان میدهد که همواره میبایست بین محتوا و شکل رابطه علی و معلولی برقرار باشد. آنچه باید به آن توجه کرد این است که رسانه تلویزیون متشکل از دو جنبه است: جنبه سخت افزاری، تکنیکی و فنی (که این جنبه خیلی در اینکه چه پیامی دارد پخش میشود نمیتواند تأثیر بگذارد.) و جنبه دیگر، زیباییشناختی است.
از این زاویه اگر بخواهیم تلویزیون را بررسی کنیم باید بگوییم که تلویزیون، نوعی زبان فرهنگی است. تلویزیون، شکل فرهنگ است. تبلور زیباییشناختی و رسانهای فرهنگ است؛ یعنی فرهنگ است که ماهیت رسانهای تلویزیون را شکل داده است. در این منظر ماهیت تلویزیون دیگر ماهیت خنثی نیست بلکه تلویزیون ماهیتی فرهنگی دارد که علیالسویه نیست و بر هر محتوایی اثر خاص خود را میگذارد.
وقتی که در حال تولید برنامهای تلویزیونی هستیم در حقیقت ماهیت این برنامه مبتنی بر مختصات هنری این رسانه در حوزه رنگ، نور، ترکیببندی و شکل دادن به فضا یا میزانسن و حرکت دوربین شکل میگیرد که مجموعه این موارد زبان تلویزیون را شکل میدهد. این زبان زیباییشناسی، در ژانرهای گوناگون تلویزیونی از ابتدای اختراع تلویزیون در غرب به مرور شکل گرفته است . آیا میتوانیم بگوییم که یک کارگردان تلویزیونی با همان دستورالعملی که یک کنسرت شاد را ارائه میدهد میتواند یک مراسم دعا را ضبط کند؟ قطعا اینگونه نیست.
مشکل اینجا است که دستورالعملهای زیباییشناسانه تلویزیون در فرهنگ غرب تعریف شدهاند و با موضوعات و فرهنگ غربی بیشتر نسبت پیدا کردهاند و وقتی میخواهیم با آن زبان خاص موضوعات کاملا بدیع جامعه خود را که اصلا در تلویزیون آنها سابقه نداشته است (مانند مراسم مذهبی ازجمله دعای کمیل، ندبه و... ) منتقل کنیم آن هنگام زبان دچار لکنت میشود و آن زبان و دستورالعملهای زیباییشناسی نمیتواند محتوای مورد نظر جامعه ما را به درستی انتقال بدهد.
- جدا از این نگاه فرهنگی، در دوران مدرنیته و اوج سکولار شدن تلویزیون بهوجود آمد و غلبه جاذبههای مادی، غلبه قالب بر محتوا، عادیسازی امور متعالی، از جمله خطراتی است که بهصورت بالقوه میتواند از طریق تلویزیون به مردم خدشه وارد کند. به این علت از سوی برخی عالمان دینی، تلویزیون رسانهای غربی پنداشته میشودکه نداشتن دانش این تکنولوژی و دور بودن عالمان دینی از این رسانه این بدبینی را در آنها تشدید میکند. البته تلویزیون هم از یک سو چون رسانهای مبتنیبر سرگرمی است و ویژگیهای خاصی چون بصری بودن را دارد، با انعکاس مراسم مذهبی این ترس را در برخی عالمان دینی بهوجود آورده که باعث دورافتادن مخاطب از تجربه اصیل دینی مثل حضور در مسجد و کاهش مشارکت در شعائر دینی شود چرا که حضور مجازی را جایگزین آن میکند. با این تفاسیر تلویزیون باید چه تمهیداتی را اتخاذ کند؟
اعتقاد من بر این است که تلویزیون باید نقش مکملی داشته باشد چرا که تلویزیون نمیتواند زبان گسترده و سلیسی را پیدا کند که همان تأثیر حضور فیزیکی در مراسم مذهبی را روی فرد بگذارد. بنابراین نمیتواند جانشین حضور فیزیکی آدمها در مراسم باشد و حتی اگر هم بتواند، ضرورتی ندارد چرا که اجتماع و وحدت دینی از بین میرود و تبدیل به تکثر در میان افراد و شکست وحدت آنها میشود. بنابراین اگر این بحث را بخواهیم از زاویه اجتماعی بررسی کنیم اینگونه است که تلویزیون نمیتواند و نباید آن مقدار گسترده شود که جانشین شرکت حضوری افراد باشد و در ضمن نباید نقش جانشینی برای رسانههای سنتی نیز مانند کتاب و... داشته باشد. نقش جانشینی به این معنی است که تمام مراسم از طریق تلویزیون انعکاس داده شود. مسئله دیگر اینکه با حضور در مراسم تأثیری ایجاد میشود که از طریق تلویزیون حاصل نمیشود.
حتی اگر بالفرض تلویزیون باز به تأثیرگذاری مورد نظر دست یابد باز هم به صلاح نیست که تلویزیون جایگزین این مراسم باشد. بنابراین به لحاظ اجتماعی تلویزیون باید نقش مکمل را ایفا کند نه نقش جانشینی.از منظر زیباییشناسی تلویزیون نیز میتوان اینگونه به این سؤال پرداخت که تلویزیون از لحاظ زیبایی شناسی دارای ماهیت خاصی است بدین معنی که تلویزیون نسبت به رویکردهای خود به مضامین سکولارتا مباحث عقیدتی و فرهنگی و دینی باید ظرفیتهای زیباییشناختی ویژه خاص خود را ابداع کند. تأکید تلویزیون در یک حوزه سبب میشود بهتدریج این رسانه به زبان متمایز با گرامر خاص خود در این زمینه دست یابد. در واقع انواع گونههای رایج تلویزیونی ظرفیتهای به فعل درآمده و متبلور شده تلویزیون است و در این راستا کمکم زبان تلویزیونی شکل گرفته است.
در بعد موضوعات مذهبی تلویزیون باید زبان فنی و هنری محتوای یادشده را پیدا کنید، وقتی با این رویکرد حرکت کنیم میتوانیم ژانرهای بدیعی مناسب این مضامین ابداع کنیم. بازن و مانستربرگ معتقدند سینما که مادر تلویزیون است ماهیتی رئالیستی دارد که بیننده میخواهد از دریچه آن دنیایی واقعی را ببیند، بنابراین شما نباید بیش از حد، از کات و مونتاژ استفاده کنید چرا که مونتاژ وحدت فضا را میشکند، همانطور که میبینید تکنیکها و قابلیتهای بیانی همگی نوعی خاستگاه ایدئولوژیک ابتناء دارند. وقتی متناسب با رویکردهای مذهبی زبان خاص خود را دریابیم آنگاه محتوا تنزل پیدا نمیکند و زبان بدون لکنت محتوا را منتقل میکند. بنابراین باید متناسب با محتوای دینی خود ظرفیتهای جدیدی را ایجاد کنیم که بتوان محتوا را در آن به بهترین شکل بگنجانیم.
- آیا استفاده از رسانهها یا رسانهای کردن معانی دینی، آنها را در معرض ساده شدن، عامهپسند شدن، نمایشی شدن و... قرار نداده است؟
اگر بر آرا نظریهپردازان دقت کنیم میبینیم که برخی از آنها مانند پستمن و بودریار معتقدند که با تلویزیون نمیشود حرفهای جدی زد. این عدمتوانایی زمانی رخ میدهد که بخواهیم مفاهیم عمیق را در قالب تلویزیون بیان کنیم. پستمن مثالی میزند و میگوید: زمانی در قدیم از طریق شعلههای آتش با هم ارتباط برقرار میکردند و شعلههای آتش را به یک رسانه تبدیل کرده بودند. شاید هنوز هم در بعضی از جاها این نوع از ارتباط صورت گیرد. اما توجه به این نکته لازم است که این نحوه برقراری ارتباط از طریق آتش قطعاً محدودیتهایی دارد و نمیتوان از این رسانه ابتدایی بحثهای فلسفی و پیچیده را منتقل کرد چون آنقدر ظرفیت ندارد.
تلویزیون هم همینطور، زبان تلویزیون ساختاری دارد که هم از نظر کمی محدود است و ما میتوانیم فقط حجمی مشخص از مفاهیم را از طریق آن انتقال بدهیم و نه همه چیزها را و از سوی دیگر کیفی هم هست بدین معنی که با ماهیت خاصی که دارد بیشتر با محتوای خاصی نسبت برقرار میکند و پیامهای خاص را بهتر را میتواند منتقل کند. پستمن معتقد است ماهیت تلویزیون با خوشی و سرگرمی نسبت نزدیکی دارد و او در کتابی که در این مورد نوشته شده است «amuzing ourself to death» (سرگرم کردن خودمان تا سرحد مرگ) این موضوع را بهخوبی توضیح داده است. او میگوید: زبان تلویزیون زبان سرگرمی و خوشی است و لذا محتوای جدی را ضعیف ارائه میکند و حتی آن را قلب میکند.
اگر زبان سرگرمی را از تلویزیون بگیریم ماهیت خودش را از دست میدهد. در نقد این دیدگاه باید گفت این قضیه بهصورت مطلق قابلقبول نیست. البته اگر ما دستور زبان ویژه تلویزیون برای مفاهیم جدی و متعالی را پیدا نکنیم این برداشت درست است اما تلویزیون با وجود این خصلت معمولاش که مفاهیم دینی را میتواند مبتذل کند اگر زبان ویژهای پیدا کند چه بسا بتواند به رسانه بسیار تأثیرگذاری در حوزه مفاهیم دینی تبدیل شود.
منتقدین تلویزیون میگویند اگر به نحوه تعامل فرد با تلویزیون بنگریم مسئله عدمسنخیت آن با انتقال مفاهیم مذهبی روشنتر میشود. بهعنوان مثال شما هنگام تماشای تلویزیون غذا هم میخورید، با تلفن هم ممکن است صحبت کنید یا غذا درست کنید درحالیکه قرار است تلویزیون یک مفهوم جدی را به شما منتقل کند. لذا وضعیت محیط مانع تمرکز افراد بر مفهوم میشود.
برای برقراری ارتباط مؤثر، از طریق تلویزیون باید دید نسبت تلویزیون با آن محتوا چگونه است چون با ظرف تلویزیون هر محتوایی را نمیشود مطرح کرد. و برای طرح هر موضوع باید زبان مناسب آن موضوع را پیدا کرد. در حوزه مسائل مذهبی نیز باید ژانرهای خاصی تعریف و تجربه شوند.فراموش نکنیم زبان تلویزیون فقط شامل مهارتهای تولید برنامه نیست بلکه شامل نحوه پخش و مدیریت رسانه نیز هست. چه پیامی، چه زمانی و چگونه پخش شود نیز بر کیفیت انتقال پیام تأثیر میگذارد.