اصلاً بعضیجاهای قصه را انگار خودش برایمان مینویسد تا کمتر اذیت بشویم. بعضی جاهای قصه، فکرهای بکری توی کلهمان میاندازد تا قصهمان زیباتر و جذابتر بشود. بعضی جاها به ما انگیزه ادامه دادن و خسته نشدن میدهد تا بتوانیم قصهمان را به سرانجام برسانیم.
هر شروعی یک جور تولد است؛ تولد یک اتفاق خوب، یک خاطره جالب یا به دنیا آمدن موجودی متفاوت که اگر به دنیا آوردنش توی ذهن کسی شکل نمیگرفت و آن آدم، فکرش را برای کسی دیگر یا کسانی دیگر تعریف نمیکرد و آنها کمکش نمیکردند، شاید هیچکس به ضرورت بودن آن موجود پینمیبرد و دنبال به دنیا آوردنش نمیرفت.
هر تولدی یک ماجرا دارد، و گاهی قصه یک تولد با قصه دیگری ارتباط پیدا میکند. گاهی قصه دو یا چند تولد در هم گره میخورند، از هم دور میشوند و باز به هم میرسند. امسال چند تولد به شکل معناداری با هم پیوند خوردهاند. محرم تولد یک سال است؛ تولدی که قرنهاست با شروع و تولد یک واقعه بزرگ گره خورده است. این دو چنان با هم یکی شدهاند که ما انگار شروع سال قمری را بی یاد واقعه عاشورا نمیتوانیم تصور کنیم. تولد پیامبر بزرگ خدا، حضرت عیسی مسیحع هم در همین روزها بود. قرار گرفتن تولد حضرت مسیحع در دهه اول محرم، میتواند مفاهیم زیادی را در ذهنما تداعی کند؛ مخصوصاً شباهت مظلومیت این پیامبر بزرگ و مظلومیت امام حسینع، قهرمان واقعه کربلا.
قرنها بعد از این واقعهها، خدا قصهای دیگر هم رقم زد. قصه تولد یک دوچرخه متفاوت و یک خانه متفاوت: دوچرخهای که بیآنکه چرخی داشته باشد، به همه جای ایران میرود و بیآنکه هیچ نوجوانی بتواند سوارش شود، بچهها را با خودش به دور دنیا میبرد و کلی خاطره برایشان میسازد؛ و خانهای که فیروزهای است و بیآنکه در و دیواری داشته باشد، برای همه نوجوانها جا دارد و جایی برای حرفزدن بچهها با خداست، یا جایی برای شنیدن بعضی از حرفهای خدا و دوستان خوب خدا. و حالا تولد این دوچرخه و این خانه، تقریباً همزمان شده با تولد واقعهای که دلها را به درد آورده؛ و در 9 سالگی تولدش، کاملاً با قصهای گره خورده که هشت سال راوی آن بوده. خوبیاش این است که این تولدها، با همه شادی و غمهایشان، قرار است ما را به یک هدف نزدیک کنند و کاری کنند که ما همه قصههای زندگیمان را به آن سمت ببریم؛ به سمتی که خدا دوست دارد؛ به سمتی که دوستیمان با خدا بیشتر بشود.