در واقع، این اثر، وامدار تفکرات نویسنده پیرامون آنچیزی است که در اطرافش میبیند و از اینرو اثری است با داستانهایی واقعیت محور و اجتماعی که اگر با جسارت بیشتری نوشته میشدند، تصویری کاملتر بهدست میدادند.
ویژگی دیگر این آثار آن است که در آنها با نگاهی متفاوتتر به زن نگریسته شدهاست؛ زنهای هرازگاهی بنشین، از زیر سقف و از میان چاردیواری و آشپزخانه بیرون آمدهاند و وارد اجتماع شدهاند. این زنها دختران مادرانی سنتی، و مادران دخترانی خواهان تحول هستند؛ از همینرو، آنها در مرحلهای ازگذار به سر میبرند؛ مرحلهای که در آن به ناچار به نقد سنتها میپردازند و برای همین این زنها اغلب خسته و درمانده و سرشار از پرسش هستند.
و دقیقا به همین دلیل است که گمان میکنم نویسنده میبایست جسارتی بیشتر از آنچه به کار برده، برای ورود به ذهن و زندگی زنها از خود نشان میداد. باید احساسات و درونیات این زنها را بیشتر از آنچه کاویده، میکاوید و از هیچچیزی به سادگی نمیگذشت. این زنها در شرایط پر اهمیتی قرار گرفتهاند؛ آنها میتوانند بستر ساز تحولی عظیم در موقعیت زن در حال، در آینده و در اجتماع باشند؛ چون اینطور خواستهاند و چون چیزی در آنها هست که در فکر و اندیشه زنان قبلتر از آنها نبوده است.
این کم جسارتی نویسنده یک جاهایی دست ما را بهعنوان خواننده بستهاست. بهعنوان مثال در داستان «بهدنبال خورشید»، ما با زنی مواجهیم که موقعیت خاصی به لحاظ فعالیت در اجتماع دارد، این زن همراه مرد همکارش به یک سفر کاری میرود. آنچه در داستان روایت میشود، شرحماوقع این سفر است، تنها؛ حال آنکه بهعنوان مخاطب مایلیم چیزهای بیشتری از این زن بدانیم؛ چرا که او در واقع، تصویر جمعیتی از زنانی است که در شرایط او تلاش میکنند تا برابر و دوشادوش مرد فعالیت کنند. در عین حالی که معلوم است که نویسنده کوشیده تا در خلال آنچه روایت میکند، به این پرسش مهم برسد، که این قبیل زنها چه بهایی را در برابر این هدف مهم میپردازند.
این زنانی که خواه، ناخواه، در خانه، مسئولیتهای دیگری دارند و مادر و همسر هستند. بنابر آنچه ذکر شد، داستانها در حقیقت انعکاسی از موقعیت زن در جامعه هستند؛ زنانی که به نسبت یک دهه قبل، کمتر در خانه و بیشتر در اجتماع، حضور دارند و میخواهند جایگاه خودشان را در چنین فضایی پیدا کنند. آنها میخواهند بدانند که درواقع کجا ایستادهاند؟ و نکته پر اهمیت در برابر چنین درونمایهای در این اثر، آن است که این زنها هرگز در تضاد و دشمنی با مردهای داستان قرار نمیگیرند. این البته هم خوب است؛ هم بد.
این عدمتقابل در یکجاهایی هم نامناسب قرار گرفته است؛ چون این خطر وجود داشته و تقریبا این اتفاق افتاده که مردهای داستانها خنثی و بیاثر هستند. و در واقع منشأ هیچ اثری نیستند. این در حالی است که در واقعیت اینطور نیست. به هرحال، زن و مرد متأثر از هم هستند. و از آنجا که شخصیتپردازی در داستانها در یکجاهایی سطحیتر صورت گرفته، این بیتأثیری و انفعال را حتی در رابطه با فرزندان هم میبینیم. البته آنچه گفتم مربوط به داستان «دستهایش» نمیشود؛ چون در آن داستان همهچیز سرجای خودش قرار میگیرد و من بعد به آن هم خواهم پرداخت.
اغلب داستانها در نگاه اولیه و خوانش اولیه بیان خاطرههایی هستند که با احساسات قوی و پرمایه و با لحنی سرد روایت شدهاند. مثل داستان «سکوت»، «ژانتی» و «داستان تداعی».
اما در نهایت چیزی که در این داستانها وجود دارد و داستانها را از این خطر، یعنی خاطرهگون بودن فاصله میدهد، انگیزش شخصیتها در مواجهه با رخدادهاست. مثل داستان تداعی که ابتدا احساس میکنیم با یک خاطره مواجهایم؛ خاطرهای که حتی بهانه روایت آنها هم چندان پررنگ و ملزوم نیست؛ اما کمکم با گریزهای معنادار از گذشته به حال و با درآمیختگی درونمایه کمرنگی از عشق با داستان، اثر به راهی دیگر میرود و معنای دیگری پیدا میکند. هرچند که همچنان بر این اعتقادم که دلیل چنین تداعی در داستان، با توجه به اینکه زیرساخت منطقی هم ندارد، بر من مشخص نیست.
با اینحال چفت و بستهای داستان، چفت و بستهای خیلی خوبی میتوانست باشد، اگر بیشتر پرداخت میشد. این اتفاق جور دیگری در داستان ژانتی میافتد.
در این داستان، ما باز هم با روایت یک خاطره از زنی به نام لیلیک مواجه هستیم که در نهایت رنگ و بوی انسانی میگیرد و آنچه در انتهای داستان رخ میدهد، به مثابه یک ضربه معنا و تأثیریگذاری عمیق برجا میگذارد.
در دلبستگی ساده است یا در داستان دستهایش که از داستانهای بسیار قوی این مجموعه هستند، این اتفاق میافتد؛ البته به نوعی دیگر. در این داستانها نویسنده به شیوه سیال ذهن موفق به پرداخت شخصیتها شده است. در داستان دستهایش با رفت و برگشتهای ذهنی راوی میان حال و گذشته و با استفاده از نشانههایی مثل نقاشی کردن، ترکیب رنگها، شخصیت منیر و مرد نقاش، چفت و بستهایی را ایجاد میکند که خیلی خوب بر داستان و بر سر جای خود، در ساختار داستان قرار میگیرند.
بهعنوان جمعبندی، باید گفت که این مجموعه، اثری است با داستانهایی واقعیتمحور اجتماعی که از زاویه و دید نویسنده با نگاهی متفاوت روایت شدهاند؛ که به نقد خیلی ملایم سنتها میپردازند و گاه حتی فراتر از آن به نقد موقعیت و خواستههای زن در شرایط امروزی. در واقع این داستانها از این نظر که نمایش زنانی در مرحلهگذار هستند، با ویژگیهای روانشناختی و اجتماعی یکسان، یکدست و منسجم هستند و از این منظر، داستانهای اول و آخر بهعنوان آغاز و شروع، برای چنین مجموعهای درست در جای خود قرار گرفتهاند.
به عبارت دیگر، «هرازگاهی بنشین» با مجموعهای از داستانهای واقعیتمحور و با دیدگاهی اجتماعی و همچنین با زاویه دیدی که ویژه نویسنده اثر بوده، به نگارش درآمدهاند؛ و نویسنده در خلال این اثر کوشیده تا سبک، زبان و نگاه خودش را پیدا کند و از این منظر ثابت کرده که پتانسیل و قابلیت بالایی داشته و امیدوارم شاهد آثار بعدی و بهتر از ایشان باشیم.