نویسنده شخصیت محوری داستان را از میان آدمهایی انتخاب کرده که به رغم قرار گرفتن در طبقه پایین اجتماع و مشکلات شخصیتی که دارد،گاه رفتارهایی از خود بروز میدهد که او را فرد مطلع از کم و کیف وقایع پیرامونش نشان میدهد.
شخصیت«فرزاد» از منظر محاسبات اجتماعی و از نظر نفوذ و تأثیرگذاری طبقاتی، فرد قابل توجهی نیست اما او سعی میکند با رفتار و گفتارش خود را فردی با دانستههای بالای اجتماعی نشان دهد. فرزاد تقریباً به همه اخبار و رویدادهای اجتماع نظر دارد؛ از اتفاقهای کوچک محلی و کشوری تا رویدادهای بزرگ بینالمللی را از طریق رسانههای مختلف رصد میکند و حتی در ذهن خود آنها را تجزیه و تحلیل هم میکند. البته ارزشگذاری این شخصیت به مجموع این وقایع از منظر دایره بسته ذهن او است که همین مسئله باعث شکلگیری نوع طنز ظریف در تاروپود داستان شده است.
فرزاد شخصیتی است که شغل رسمی ندارد. بنابر این شخصیت او هم تحت تأثیر موقعیت متزلزلی که دارد در حاشیه قرار میگیرد و به نوعی نادیده گرفته میشود اما او دنیای خاص خود را دارد که ترکیبی از اندوه و بیخیالی است.
فرزاد همواره خود را زخمی روزگار میداند و برای اینکه از زخمهای پی در پی زندگی جان سالم به در ببرد خود را به بیخیالی میزند. شکل داستان به گونهای است که انگار فرزاد دارد خاطرات پراکنده زندگی خودش را تعریف میکند. خط کمرنگ داستانی که در فصلهای اول داستان کلید میخورد در بخشهای میانی رها میشود و تنها در پایان داستان است که نویسنده دوباره به آن رجوع میکند تا جمعبندی کار صورت بگیرد. رمان زخمی روزگار، بیش از آنکه قصهگو باشد شخصیت محور است. آن هم متکی به یک شخصیت محوری که همان فرزاد است. این کتاب از سوی انتشارات بامداد نو منتشر شده است.
نظر شما