این الگوهای شناختی و رفتاری به صورتهای گوناگونی (رسمی یا غیررسمی) نهادینه میشود. به علاوه، فرهنگ به صورتهای گوناگونی به نسلهای بعد منتقل میشود، به نحوی که الگوهای فرهنگی این امکان را مییابند که برای مدت بسیار طولانی پابرجا باشند.
نوشتار حاضر به بررسی ریشههای شکلگیری فرهنگ (یا به بیان دقیقتر فرهنگهای متفاوت) میپردازد. در این مقاله پنج عامل که در ادبیات روانشناختی تحت عنوان« علل شکلدهنده فرهنگ» از آنها یاد میشود، آورده میشود.
1. تکامل
در طول تکامل یک گونه، ژنهای کارآمد، شانس بقا و انتقال به نسلهای بعدی را پیدا میکنند. در مقابل، ژنهای ناکارآمد که نفعی در راستای سازگاری ندارند رو به زوال گذاشته و از خزانه ژنتیکی حذف میشوند. به نحوی مشابه، برخی از اعتقادات و رفتارها در حل مشکلات مربوط به سازگاری موثرترند؛ در نتیجه احتمال بیشتری دارد تا تبدیل به یک هنجار فرهنگی پایدار شوند و به نسلهای بعدی انتقال یابند.
با دیدی تکاملی، «تنهایی» خطرناک است. در مقابل، در سودمندی رفتارهای حمایتگر جمعی، هم برای بقا و هم برای تولیدمثل، تردیدی وجود ندارد. بر این اساس این فرض که بشر به برقرارسازی عقاید، رفتارها و هنجارهایی که از متلاشی شدن جوامع جلوگیری میکند تمایلی ذاتی دارد منطقی مینماید. هنجارهای فرهنگی – عقاید، انتظارات و اعمال دستهجمعی- از طریق تسهیل در هماهنگی اعمال ضروری در جهت بقا، تولیدمثل و فرزندپروری موفق، به سازگاری بیشتر افراد بشر کمک میکند.
2. زیستگاههای متفاوت
از آنجا که فرهنگ به عنوان یک وسیله انطباق با محیط، ایفای نقش میکند بدیهی است که شرایط محیطی متفاوت منجر به شکلگیری خصوصیات فرهنگی متفاوت میشود. در نتیجه فهم فرهنگ گروهی از مردم بدون درنظر گرفتن خصوصیات بومشناختی زیستگاه آنها (سرزمین، آبوهوا، حیوانات، پوشش گیاهی، منابع طبیعی و...) غیرممکن است.
در زیر تعدادی از خصوصیات محیطی و تبعات فرهنگی آنها به عنوان شاهد ارایه میگردد. توجه داشته باشید که مثالهای زیر اصول بیچونوچرا نیستند و از آنجا که عوامل متعدد دیگری نیز به طور همزمان بر روی فرهنگ تاثیرگذارند استثناهای بسیاری برای قواعد زیر میتوان یافت.
جوامعی با اقتصاد کشاورزی که یکجانشین هستند، احتیاج شدید به حس همکاری و آمادگی برای انجام اقدامات دستهجمعی دارند (به طور مثال برای ایجاد و برنامهریزی نظام آبیاری، برداشت و فروش محصول). این مسئله منجر به برجسته شدن ویژگی «همرنگی با جماعت» در چنین جامعهای میشود که در ذات، خصوصیتی جمعگرایانه است.
برعکس در فرهنگهایی که مردم با شکار کردن گذران زندگی میکنند اقدامات فردی از اقدامات دستهجمعی ارزشمندتر تلقی میشود. این امر به نوبه خود منجر به شکلگیری ویژگیهای فردگرایانه مانند استقلال در این فرهنگها میشود.
عوامل محیطی دیگری نیز بر کیفیت مردانگی و میزان اهمیت آن در فرهنگهای متفاوت تاثیرگذارند؛ تا جایی که در فرهنگهای متفاوت تعاریف متفاوتی از مردانگی و انتظارات متفاوتی از مردان شکل میگیرد.
در محیطهای خشن که زندگی در آنها چالشبرانگیز است (مانند فرهنگهایی که شغل اصلی مردم در آنها ماهیگیری و شکار است) فراهم آوردن وسایل موردنیاز زندگی و حمایت از خانواده مستلزم قدرت جسمانی و شجاعت فراوان است.
در چنین فرهنگهایی مردانگی بسیار اهمیت مییابد و بر سرسختی و قدرتمندی مردان اجر بسیاری نهاده میشود. برعکس در سرزمینهایی که در آنها دستیابی به ابزار بقا به مراتب آسانتر است و بشر با دشمنان کمی دستبهگریبان است (مانند شهرهای بزرگِ کشورهای پیشرفته) غالبا تفاوت عمدهای بین زن و مرد تصور نمیشود. در چنین فرهنگهایی مردان کمتر پرخاشگر و ستیزهجو بار میآیند و اصولا بر مردانگی تاکید فراوانی نمیشود.
3. نیازهای روانشناختی
یکی از علل اصلی پیدایش فرهنگ را میتوان در تعدادی از نیازهای روانشناختی خاص بشر جستجو کرد. بطور مثال یکی از نظریات روانشناختی معتقد است که فرهنگ مانند یک سپر در مقابل اضطرابهای وجودی بشر (مانند ترس از مرگ یا میرایی) از وی دفاع میکند.
جهانبینیهای فرهنگی این وظیفه را از طریق ایجاد نوعی حس نامیرایی (به عنوان نمونه با استفاده از عقاید مذهبی که نوید زندگی بعد از مرگ را میدهند یا تجویز اعمالی چون نهادن نام اجداد بر روی کودکان به منظور زنده نگه داشتن نام آنها و...) در بشر به انجام میرسانند و از این طریق اضطراب وی را کاهش میدهند. فرهنگ به طرق دیگری نیز میتواند کاهشدهنده اضطراب بشر باشد.
به طور مثال هر فرهنگ شامل مجموعهای از ارزشها و هنجارهای استاندارد است که در واقع ملاک قضاوت در مورد اعضای آن فرهنگ است. فرد با هماهنگ کردن خود با این استانداردها میتواند مورد پذیرش و تحسین اعضای فرهنگ خود واقع شود و در نتیجه حس ارزشمندی و عزتنفس را تجربه کند. همین احساسهای مثبت و معنیبخش از انسان در مقابل احساسهای پوچی، بی ارزشی و اضطرابهای وجودی دفاع میکند.
4. ارتباط بینشخصی
تعدادی دیگر از نظریات روانشناختی شکلگیری فرهنگ را اینگونه توجیه میکنند که فرهنگ محصول جانبی تعامل اجتماعی است. به بیان دیگر، این نظریات برآنند که عناصر فرهنگی (اعتقادات و هنجارهای مشترک در میان یک گروه از افراد) میتواند معلول ارتباطهای بینشخصی افراد باشد.
توضیح اینکه در هر ارتباط بینشخصی، تاثیرگذاری و تاثیرپذیری به نحوی به وقوع میپیوندد و از طرفی افراد معمولا با اشخاصی که به لحاظ جغرافیایی و فضای اجتماعی به آنها نزدیکترند رابطه بیشتری برقرار میکنند. در این اثنا یک فرآیند پویا به جریان میافتد که طی آن افراد مجاور هم به صورت متقابل بر عقاید و رفتارهای یکدیگر تاثیر میگذارند.
در طول زمان این فرآیند تاثیرگذاری متقابل منجر به شکلگیری فرهنگهای متفاوت (یعنی مجموعههای متفاوتی از اعتقادات و رفتارهای همگرا) میشوند. در درون یک فرهنگ نیز همگرایی رفتارها و اعتقادات رفتهرفته بیشتر و بیشتر میشود.
در عین حال تفاوتهای بین فرهنگها نیز بارزتر میشود. به علت وجود عوامل قدرتمندی چون «فشار اکثریت»، تنوع عقیدتی و رفتاری در دل یک فرهنگ کاهش مییابد. در عین حال به علت اینکه در درون فرهنگها ناگزیرخردهفرهنگهایی نیز تحت عنوان اقلیت شکل میگیرد لذا همیشه شاهد تنوع فرهنگی در دل فرهنگها خواهیم بود.
5. شخصیت
یکی از سوالاتی که مدتها است ذهن روانشناسان را درگیر خود کردهاست این است که آیا فرهنگ است که شخصیت اعضای خود را شکل میدهد یا برعکس؟ رابطه بین فرهنگ و شخصیت رابطهای دوطرفه است؛ این دو موجود به صورت پویایی با هم در رابطهاند و همدیگر را شکل میدهند. از آنجا که مبحث حاضر در مورد عوامل موثر بر فرهنگ است (با وجود علم به این رابطه دوجانبه) بحث خود را به نقش شکلدهندگی شخصیت در قبال فرهنگ محدود میکنیم.
آن دسته از روانشناسان که معتقدند شخصیت نقش مهمتری در شکلدهی فرهنگ دارد شواهد تجربی زیر را ارایه میدهند. اولین دسته از شواهد که از تحقیقات ژنتیک رفتاری سر بر میآورد حاکی از آن است که ژنها تاثیر بسیار قدرتمندتری بر شکلگیری ویژگیهای شخصیتی دارند تا محیط. به عبارت دیگر تحقیقات نشانگر برتری عامل وراثت (در مقابل عامل محیط) در شکلدهی شخصیت هستند.
البته این گفته بدین معنی نیست که محیط در شکلگیری شخصیت هیچ تاثیری ندارد. یافتههای محققین نشانگر این امر است که علت عمده وجود تفاوتهای بینفردی در درون یک جامعه عامل وراثت است. دسته دیگری از دلایل تجربی از تحقیقات بلندمدت بر روی ویژگیهای شخصیتی سر برآورده است.
این تحقیقات نشانگر آن است که ویژگیهای شخصیتی در طول بزرگسالی تا حد زیادی پایدار و ثابتاند. ثبات ویژگیها شاهدی است بر وراثتی بودن آنها. در حالی که اگر محیط بر روی شخصیت تاثیر قابلتوجهی داشت چنین ثباتی را نمیشد در ویژگیهای شخصیتی افراد یافت.
اولین رویکرد بر این اصل استوار است که افراد این امکان را دارند که به جوامع مختلف مهاجرت کنند و شخصیت بر این امر تاثیرگذار است. برای مثال در جامعهای که دارای فرهنگ طبقاتی و یا دیکتاتوری است از مردم خواسته میشود تسلیم خواستههای طبقه خاصی باشند.
در این بین افرادی که شخصیتشان تناسبی با چنین نظام اجتماعی ندارد احتمال دارد که به جوامع دیگر مهاجرت کنند. یا اینکه افرادی که تاب زندگی بدور از طبیعت در کشورهای صنعتی را ندارند احتمال دارد به سرزمینهایی که هنوز صنعتی نشدهاند مهاجرت کنند.
دومین رویکرد معتقد است که هر فرهنگ، جمع ویژگیهای شخصیتی اعضایش است.
به بیان دیگر در این دیدگاه اینگونه فرض میشود که ویژگیهای شخصیتی مردم یک جامعه به صورت مستقیم فرهنگ آن جامعه را شکل میدهد نه با واسطه مهاجرت. به عنوان مثال جامعهای که افرادش به صورت قابلتوجهی دارای دو ویژگی شخصیتی اضطراب و سازشناپذیری میباشند را درنظر بگیرید.
مردم این جامعه مستعد اضطراب، عصبانیت و تندخویی بوده و به راحتی با هم کنار نمیآیند. با وجود چنین ویژگیهایی در افراد این جامعه، هر تصمیمگیری جدیدی منجر به بروز تعارض و برانگیخته شدن اضطراب، عصبانیت و احساسات منفی دیگر خواهد شد. مردم این فرهنگ دیر یا زود درمییابند که بیقانونی و سهلانگاری در اجرای قوانین باعث تعارض دائمی و در نتیجه احساسات منفی خواهد شد.
بر این اساس آنها تصمیم میگیرند که مجموعهای از قوانین سفت و سخت را بر همه روابط بینشخصی حاکم کنند تااز این طریق از تصمیمگیری، تضاد و احساس منفی دایمی تا حد قابلتوجهی کاسته شود. از تبعات چنین تصمیمی این خواهد بود که در این جامعه، فرهنگی قانونمحور شکل میگیرد و مردم آن از موقعیتهای جدید، مبهم، ناشناخته و نامعمول که در قانون پیشبینی نشده است گریزان هستند.
کشورهایی را در نظر بگیرید که مردمشان از برونگرایی بالایی برخوردارند (مثلا امریکا که اساسا با مهاجرت افراد برونگرای سایر کشورهای دیگر ساخته شده است). در این کشورها مردم بیشتر از خانواده و گروه بر فرد تاکید دارند و بیشتر به دنبال روابط آزاد و موفقیت شخصیاند تا خانواده یا اقوام. نتیجه چنین ویژگیهای شخصیتی شکلگیری فرهنگ فردگرا خواهد بود.
در مقابل ویژگیهای شخصیتی دیگری (مانند درونگرایی) منجر به شکلگیری فرهنگهای جمعگرا میشوند که در آنها افراد به روابط اجتماعی محدود به اعضای خانواده و اقوام قناعت کرده و بیشتر به دنبال موفقیت خانواده و گروه خویش میباشند تا موفقیت شخصی خود.