محمدعلی اینانلو: آنچه مرا واداشت تا به اعماق لوت بروم تنها یک جمله بود: «لوت عاری از حیات است».
اما بعدها که بیشتر با طبیعت آشنا شدم و بعد از شبها و روزها و لحظههایی که با طبیعت آفریده آفریدگار گذراندم بهتدریج یک جمله در ذهن من شکل گرفت و به آرامی قوام یافت: «هیچ جایی در کائنات نیست که خداوند عاری از حیات آفریده باشد». اگر نیک بنگری زندگی در همه جای آفریدههای خداوندی هست؛ حتی در دل سنگ خارا و به همین دلیل بود که به اعماق لوت پا نهادم؛ جایی که دانشمندان، حیات را در آن ناممکن میدانستند اما این دانشمندان از این غافل هستند که دانش بشریشان در مقابل دانش خداوندی طبیعت به پشیزی نمیارزد. من رفتم و دیدم که حتی در اعماق جهنمی لوت نیز حیات وجود دارد حتی به زیبایی یک عنکبوت، «خدایا کمک کن که از سنگ چیزی بفهمم».
حیات در برهوت
مهرداد گفت« اونجا رو ببینید» و ما دیدیم. دیواری از دور میآمد به رنگ خاک و به ارتفاع صد متر. تازه رسیده بودیم؛ یک ساعتی بود. در کف شنی مسیلی نرم و راحت در پای کوه کوتاه سیاهی با بوتههای قیچ و کاروان کش. هوا عالی بود؛ حدود 18درجه، کمی خنک اما لذتبخش. بابک طبق معمول با سر و صدا و خنده بسیار بساط شام را آماده میکرد. قرار بود پلو خورش مسمابادمجان بخوریم با مرغ. اشکان داشت برایش بادمجان پوست میکند و مسعود اشک ریزان پیاز خرد میکرد. مهرداد داشت چادرشان را علم میکرد. بهراد و شبیر کارشان را راحت کرده بودند، از این چادرهای بنداز و بخواب داشتند. انداخته بودند و با ماشینهایشان ورمیرفتند. آرش و رضا از باربند تویوتا بساط میآوردند. حسین و جواد فیلم میگرفتند، بنده را نیز به افتخار بازنشستگی مفتخر کرده، یک صندلی تاشو و یک لیوان قهوه داده بودند و از بالای یک تپه کوتاه شاهد فعالیتشان بودم. همهچیز عالی بود؛ هوا خنک، آسمان آبی، آتش روشن، چای و قهوه آماده اما دیوار همچنان میآمد؛ به رنگ خاک و ارتفاعی حدود صد متر با سرعتی نامعلوم، آنچنان که تا بهخودمان بجنبیم رسید، با چنان سرعت و قدرتی که به تصور در نمیآمد. در لحظهای همهچیز را در هم پیچید؛ اول لیوانها و ظرفهای پلاستیکی را بلند کرد، بعد لباسها و رو میزیها را بعد خود میزها و صندلیها و چادرها را. ظاهرا «لوت» از ما خوشش نیامده بود و این سومین هشدارش بود. فکر کردیم که توفانی ناگهانی است مثل همهچیز کویر ناگهانی و شدید و زودگذر. به داخل ماشینها پناه بردیم که بعد از 10-15 دقیقه عبور توفان دوباره بیرون بیاییم تا ببینیم چه باید بکنیم. مهرداد بیلیگیر آورده بود به جای گیتار و در آن گرد و خاک، کنسرت تکنفره به پا کرده بود، اما او هم بعد از چند دقیقه به داخل ماشین پناه برد. کسی در آن الم شنگه حوصله موسیقی نداشت حتی با بیل! بقیه کنسرت را گذاشتیم برای بعد از توفان اما نمیدانستیم که 13ساعت باید داخل ماشینها باشیم؛ از شش عصر تا هفت صبح.
خیلی وقت بود که آرزوی اعماق «کویر لوت» را داشتم. جستهگریخته دور و برش را گشته بودم. بسیار چیزها راجع به آن خوانده و شنیده بودم اما همه آنها درباره «حاشیههای لوت» بود نه اعماق آن. مسیرهای سیاحان حادثهجویی نظیر سونهدین سوئدی از دشتکویر و لوت شمالی بود؛ از دشت کویر تا عبور از حاشیه لوت شمالی، از زیر ورامین و مبارکیه و سیاه کوه آمده سرانجام با عبور از دهسلم و نهبندان از شرق ریگ یلان به سمت جنوب رفته، از نصرتآباد به بلوچستان و از آنجا به هندوستان. آلفونس گابریل اتریشی هم بیشوکم از همین مسیر آمده به سمت طبس اما سر راه گروهش را میگذارد و خود با چند شتر و بلد و ساربان، محل تلاقی دشت کویر و لوت شمالی را در هوایی بارانی از راه جندق به دامغان میرود و بازمیگردد. این کلام آموزنده از او است: همه از خشکی و گرمای کویر میترسند اما آنچه کویر را هولناک میکند خیسی آن است و گویا گابریل تا نزدیک چاله لوت هم رفته بود و در آن بهخاطر فوت کاروانسالار محبوب خود، کوه نزدیک چاله را «کوه مالکمحمد» نامیده بود که هنوز هم به این نام است، اما داستان نیدر مایر آلمانی چیز دیگری است. نیدر مایر افسر ارتش آلمان نازی بود که به دلایل سیاسی کویرهای ایران را درنوردید. او دستور داشت از راه ایران به افغانستان رفته و از آنجا سعی در بستن راه انگلیسیها از هندوستان کند. نیدر مایر از ترکیه به تبریز آمد، از آنجا به قزوین و تهران، از تهران به ورامین و از طریق سیاه کوه به سمت شرق رفت و تقریبا از دهسلم به بعد در جنگ و گریز با نیروهای روس و انگلیس راهش را ادامه داد اما در حدود جندق درگیر شد، با مهارت از محاصره روسها گریخت و از بالای کوه سیمرغ به شرق ریگیلان رفت و از راه بیرجند به افغانستان. اینها همه انسانهای خارقالعاده و شگفتانگیزی بودهاند که آدمی با خواندن خاطراتشان پی به نیروی شگفتانگیز انسان میبرد که در عین شکنندگی تا چه حد میتواند جانسخت باشد.
از ایرانیها هم بودهاند کسانیکه خیلی پیش از ما با شرایط سخت و وسایل اندک بخشی از کویر را درنوردیدهاند. دوست دانشمندم شادروان دکتر پرویز رجبی که خود مترجم کتابهای سون هدین و گابریل بود با یک اتومبیل فولکس واگن به اتفاق همسرش بخشی از کویر زیر دامغان و شاهرود را رفت. پرویز عاشق روستای کوچک کاهگلی «چاهجام» بود و علاقه داشت که آن را مثل محلیها «چهجام» بنامد. استادان عزیزم دکتر مستوفی و دکتر کردوانی نیز بخشی از لوت را رفتهاند و کتابهای ارزشمندی از خود به یادگار گذاشتهاند. آنها بیشتر در اطراف کلوتهای شهداد بودند اما آن زمان که آنها رفتند رسیدن از کرمان به شهداد که ما امروزه به کمک جاده آسفالت و تونلهای طولانی با ماشینهای کولردار دو سه ساعته میرویم، خود داستانی بود؛ گردنههای سیرچ را با چه مشقاتی رد میکردند، خارجیها هم بهجز معدودی که اطرافوگوشههای لوت رفتند، باقی، عکسها و نقشههای ماهوارهای را تفسیر کردند و به حدس و گمان پرداختند. هیچکس به اعماق لوت نرفته بود و این موضوع برایم بسیار وسوسهانگیز بود. و اینچنین سفر لوت را آغاز کردیم که در اینجا بهدلیل کمبود جا بسیار خلاصه میگویم. کسانیکه میخواهند بیشتر از کموکیف سفر ما آگاه باشند گزارش کامل علمی آن به دو زبان فارسی و انگلیسی در دفتر مؤسسه طبیعت موجود است.
لوت مرکزی با وسعتی حدود 40هزار کیلومترمربع هنوز کاملا ناشناخته است. همانطور که گفته شد سیاحان و محققانی تا به حال به حوالی و حواشی آن رفتهاند و باقی، تنها عکس و نقشههای ماهوارهای را مورد مطالعه قراردادهاند. در بخش غربی لوت مرکزی به طول تقریبی 200 و عرض تقریبی 150 کیلومتر «کلوتها» هستند که جاده «شهداد» به «نهبندان» از کناره غربی آن میگذرد. این جاده موجب دیده شدن بخشی از کلوتها شده اما باقی آن همچنان ناشناخته است. بخش مرکزی لوت مرکزی مسطح و قابلعبور است با وجود این افراد زیادی از آن عبور نکردهاند؛ چرا که اصولا در آنجا کاری نداشتهاند. هیچ جاده کاروانرویی از آنجا نمیگذرد. جادههای کاروانرو از غرب میگذشتند و شهداد را از راه گدار باروت به دهسلم و نهبندان میرساندند یا کاملا از شرق و جنوب از بم و فهرج و ریگان و نصرت آباد به شمال میرفتند اما این قسمت از لوت مرکزی از دیرباز محل عبور قاچاقچیان بوده است که نیروی انتظامی و سپاه این راه را کشف کردند و بعد از دو دهه جنگ و گریز و با دادن بیش از چهار هزار شهید شر این گروهها را از سر این منطقه کم کردند که هنوز بقایای اتومبیلهای سوخته و منفجر شده در آنجا دیده میشود. ایران بهعنوان همسایه بزرگترین تولیدکننده موادمخدر جهان یعنی افغانستان محل عبور قاچاقچیان موادمخدر است که درصورت عبور میتواند در سراسر غرب پخش شود؛ بنابراین طبق قراردادهای بینالمللی، همه دنیا باید در این مبارزه شریک باشند اما عملا همه آنها پس کشیده و به تعهدات خود عمل نمیکنند و تنها بچههای سپاه و نیروی انتظامی ما در این مبارزه فرساینده نابرابر درگیرند و با دادن بیش از چهار هزار شهید شر این مفسدین را از لوتمرکزی کندهاند.
میماند بخش شرقی لوت مرکزی یعنی ریگ یلان از شمال به جنوب حدود 150 کیلومتر و عرض حدود 80کیلومتر که تا زمان رفتن ما پای هیچ بنیبشری به آنجا نرسیده بود؛ جایی که طبق نظر ناسا با حرارت 70/7 گرمترین نقطه کره زمین است- گندم بریان در شمالغربی شهداد گویا یک سال بهعنوان گرمترین نقطه به ثبت رسیده است- هدف دوم، از این سفر عبور عرضی از ریگ یلان بود که با وجود دو بار کوشش موفق به آن نشدیم اما نخستین انسانهایی بودیم که به این منطقه زیبا و دهشتانگیز و نامکشوف پای نهادیم. یکبار توانستیم با عبور از کوههای بلند ماسهای و درههای عمیق 40کیلومتر پیشروی کنیم و یکبار 55 کیلومتر اما با وجود ناکامی در عبور که آن را به وقتی دیگر با وسایلی کاملتر واگذاشتیم موفق به کشف نتایج قابلقبول، رکوردها و نامگذاریهای جدید شدیم که این نامگذاریها اگر از سوی ارگانها و سازمانهای ذیربط جدی گرفته شود میتواند بسیار مفید باشد که بحث آن خارج از این مختصر است.
اولین نامگذاری «زبان مار» بود؛ درهای عمیق و طولانی که از شمال به جنوب لوت مرکزی قرار دارد و روی عکسهای ماهوارهای هم پیداست. ابتدا تک شاخه و بعد مثل زبان مار دو شاخه میشود. دوم «چشم لوت» بود. چاله لوت را برخی میشناختند اما میشد نام زیباتری به آن داد. در عکسهای ماهوارهای، این چاله درست مثل چشم عظیمی است که از زمین به کائنات مینگرد بنابراین «چشم لوت» کاملا برازنده آن است. دیگر «ستارههای لوت» بود. تپهها و کوههای ماسهای لوت بهدلیل وزش بادهای شمالغربی- جنوبشرقی همه به این سمتاند اما در بخشی از لوت مرکزی کوههای ماسهای همانند ستارهها چند شاخهاند که این پدیده از نظر علمی قابل بررسی است و ما نخستین گروهی بودیم که روی «چشم لوت» و «ستارههای لوت» پرواز کردیم و تصویرهای زیبای زمینی و هوایی گرفتیم. از نتایج دیگر سفر کشف پایینترین نقطه لوت و پایینترین نقطه کفه مرکزی ایران بود. پیش از ما جاهای گوناگونی را بهعنوان کمارتفاعترین نقاط گفته بودند؛ از جازموریان گرفته تا گندم بریان تا چاله گودیز تا چاله لوت درحالیکه بهعنوان مثال کف چاله لوت 355متر از سطح دریا ارتفاع دارد و ما به منطقهای رسیدیم و آن را با G.P.S نشانهگذاری کردیم که تنها 104متر ارتفاع داشت و خلاصه اینکه از این کشفیات باز هم داشتیم که در گزارش علمی این سفر آمده است.
و اما هدف اول گروه ما و شخص من از این سفر کشف حیات در «لوت عاری از حیات» بود که حیات را با زیباترین جلوه خود در اعماق لوت یافتیم؛ از جنگلهای تاق و پوشش گیاهی گرفته تا روباه شنی و گنجشک گلو آبی و انواع سوسمار و موش و عنکبوت و عقرب و حتی پروانه در چشم لوت و من آرام گرفتم که «خداوند هیچ جایی را عاری از حیات و مرده نیافریده است». اما بهزودی برای تکمیل مطالعات و برای تصویربرداریهای بهتر سفر دیگری را نیز به لوت مرکزی آغاز خواهیم کرد.
و دست آخر اینکه اخیرا عدهای به لوت علاقهمند شدهاند و این خود، مغتنم است چرا که هر یک از این افراد یا گروهها، افراد یا گروههایی هستند که بالقوه میتوانند در راه شناختن و شناساندن این منطقه نامکشوف از کشورمان مفید باشند اما به چند شرط: اول اینکه این حرکات و سفرها هماهنگ و مدیریت شده باشند، جدا و بیاطلاع از هم حرکت نکنند، کاری که دیگری کرده و مسیری که رفته، گروه دیگر تکرار نکنند بلکه با استفاده از تجربیات دیگری هر یک مکمل حرکت قبلی باشند و این موضوع به شرطی امکان پذیر است که هر گروه تجربه و نتایج سفر خود را در اختیار دیگری بگذارد و همینطور پلهپله پیش برویم تا لوت، شناخته شود و در راهی که برای کشور مفید است مورد مطالعات بیشتر قرار گیرد. دیگر اینکه سازمانهای مرتبط نظیر نقشهبرداری و جغرافیایی و هواشناسی و محیطزیست و دانشگاهها به جای دور نگه داشتن خود و متکی بودن به مطالعات و نقشهبرداریهای قدیمی و خارجی، این افراد و گروهها را از خود بدانند و با تشویق و حمایت از آنها اجازه بدهند این جوانها ثابت کنند که «ما نیز مردمی هستیم» و سرانجام اینکه پروفسورها، دکترها، استادان و دانشگاهیان به جای سبک انگاشتن و تخطئه کردن فعالیتهای این جوانان نتایج مطالعات آنان را- هرچند خام و ناچیز- در کنار هم قرار دهند و آنان را راهنمایی کنند.