شادى خوشکار: خیلیوقت بود تابلوی این کتابفروشی را میدیدم و چراغ گوشهای از ذهنم که مربوط به کتاب کودک و نوجوان است، روشن میشد.
تابلوی قدیمی «نمایشگاه کتاب کودک» که راهنماییام میکرد به ورودی یک ساختمان و کمی جلوتر به کتابفروشی نهچندان بزرگی میرسیدم که از سر تا ته فقط کتاب کودک و نوجوان داشت. اولین بار، چند سال پیش بود که گشتی در آن زدم و همیشه در ذهنم ماند، جاییکه در آن سهم کتاب کودک و نوجوان یک قفسه یا یک گوشه نیست. هرجا را که نگاه کنی کتاب است برای بچهها. اما راستش فکر نمیکردم سابقهاش به 33 سال پیش (1359) برگردد. زمانیکه هنوز به این تعداد و با این تنوع، کتاب برای بچهها منتشر نمیشد و هنوز فعالان این حوزه، هیچ تصوری از روزی بهنام روز ملی ادبیات کودک و نوجوان نداشتند. اما سید جلیل انوری، مسئول کتابفروشی میگوید حتی تابلوی نمایشگاه کتاب کودک سردرِ کتابفروشی هم همان تابلویی است که از ابتدا یعنی همان سال 1359 نصب شده. به بهانهی «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» که امسال برای اولین بار در تقویم کشور ثبت شده، سراغ کسی میرویم که از سال 59 برای بچهها کتاب میفروشد.
چهطور شد که این کتابفروشی را دایر کردید؟
قبل از اینکه کار این کتابفروشی شروع شود، توزیع کنندهی کتاب کودک بودم. وقتی میرفتم به کتابفروشیها، میدیدم چهقدر کتاب کودک مهجور و مظلوم است و این باعث شد آرزویی کنم و خوشبختانه خدا به آرزویم جامهی عمل پوشاند. آن موقع مغازهای نداشتم. از خدا خواستم کاش جایی داشتم که میتوانستم انحصاراً و اختصاصاً کتاب کودک بفروشم. در آبان 59 این اتفاق افتاد و از اول زمستان 59 من اینجا را افتتاح کردم.
چرا تصمیم گرفتید وارد کار کتاب کودک و نوجوان شوید؟
خیلی نمیتوانم بگویم انتخاب کردم اما وقتی وارد این حوزه شدم دیدم دوست دارم. من کتابهای دیگر هم توزیع میکردم اما ناخودآگاه وضعیت کتاب کودک باعث شد آرزو کنم که فقط برای بچهها کتاب بفروشم. میدیدم کتاب کودک در هیچ کتابفروشیای نیست و یا تنها یک قفسه در آن پایینها برایش گذاشتهاند. فکر کردم به این سرمایههایی که بعدها میتوانند برای مملکت خیلی ارزشمند شوند... نمیشود برایش کلمه پیدا کرد. آدم گاهی در خودش احساسی میکند و مثلاً از کسی یا چیزی خوشش میآید، یا تصمیم میگیرد به سفری برود. چیزی است که به دلش الهام میشود. احساس کردم دلم میخواهد این کار را بکنم.
خودتان از چه سنی کتاب میخواندید؟
از کلاس چهارم، پنجم. قبلش در محیطی بودم که چه بسا کتاب نبود. من در یزد زندگی میکردم و وقتی وارد تهران شدم بیشتر بهسمت کتاب خواندن رفتم.
کتابهای محبوب دورهی کودکیتان را بهخاطر دارید؟
بیشتر کتاب بزرگسال میخواندم. کلاس پنجم بودم که کتابی خواندم به نام قوزک پا از آلبرتین سارازان که خاطرات یک زن فرانسوی بود. یا امشب دختری میمیرد. الآن وقتی فکر میکنم به اینکه آن زمان این کتابها را میخواندم خیلی برایم جالب است. البته آنموقع کتاب کودک مثل الآن نبود. کانون یا بعضی ناشران به تعداد محدودی کتاب داشتند. اما بهطور کلی زمانی که من 10،12 ساله بودم (سال 1340) خیلی محدود بود. من هم هر چه که به دستم میرسید میخواندم. مثل حالا نبود که بچهها سهمی بابت خرید کتاب داشته باشند. دَهشاهی یا یک قران پول توجیبی داشتیم که طبیعتاً به کتاب نمیرسید. ولی هرجا دستمان به کتاب میرسید، میخواندیم.
با همهی سختیهای این کار، چه چیزی باعث میشود که ادامه دهید؟
وقتی شما کسی را دوست دارید، هر بلایی هم سرتان بیاورد دوستش دارید. من کتاب کودک را دوست دارم. شاید با کتاب بزرگسال نتوانم اینطور ارتباط برقرار کنم. گاهی میپرسند اگر بار دیگر متولد بشوید چهکار میکنید؟ میگویم باز هم کتابفروش میشوم، باز هم ناشر میشوم. چون آدم اینطوری میتواند اندیشهی سالم را اشاعه دهد و این زیباست.
حتماً بعد از این همه سال مشتریهای ثابتی دارید که خاطراتی برایتان رقم بزنند.
بله، زیاد. مثلاً امروز صبح خانمی با دو تا بچه آمده بود و میگفت که وقتی دانشجو بوده به این کتابفروشی میآمده. حساب کنید، سال 59 که ما اینجا را باز کردیم خیلی از این مشتریها هفت ساله یا 10 بودند و الآن بعد از 33 سال، 40، 45 سال سن دارند و این خیلی برایم دلگرم کننده و نشاطانگیز است که میبینم آنهایی که زمانی بچه بودند الآن با بچههایشان آمدهاند. برایم افتخار است.
شده مشتریهایتان برای خرید کتاب از شما کمک بخواهند؟
ما سیستم را به شکلی بنا گذاشتهایم که مشتری را عادت بدهیم از فروشنده کمک بخواهد. متأسفانه مشتریها اینطور نیستند. شاید به این دلیل که در بعضی جاها فروشنده صداقت لازم را نداشته. ما کتاب بد نمیآوریم، کتابهایمان را انتخاب میکنیم و همین رفتار باعث شده که خیلیها به ما اعتماد کنند و کمک بخواهند. اینجا خیلی وقتها شده که کسی آمده و گفته کتابی که قبلاً معرفی کردید خیلی خوب بود، کتابهای دیگری معرفی کنید.
در این سالها که کار کتاب کودک و نوجوان را دنبال میکنید، کدام کتاب برایتان محبوبتر بوده؟
کتاب محبوب زیاد است مثلاً شازده کوچولو. اما از بین کتابهایی که خودم چاپ کردهام عاشق سهتایشان هستم که کارهای سیلوراستایناند. مثلاً درخت بخشنده را خودم برای اولین بار چاپ کردم و خیلی دوستش دارم.
سالروز درگذشت مهدی آذریزدی بهعنوان روز ملی ادبیات کودک نامگذاری شده است. شما هم در زمان کودکی کتابهای ایشان را میخواندید؟
بله، البته در زمان نوجوانیمان کتابهای آذریزدی رایج بود. آقای آذریزدی در زمان خودش خوب بوده و هنوز هم میشود کارهایش را خواند. اما خوشبختانه به موازات آن کتابها، کارهای خوب دیگری هم در زمینهی ادبیات کهن به انجام رسیده و حالا خیلی احساس کمبود نمیکنیم. ممکن است بعضیهایشان کیفیت نداشته باشند، اما کتاب خوب هم بینشان هست.