خانه فیروزهای > شب، گویی از شبهای نخست پاییز است. با کوچکترین نسیمی، گرما هم وزیدن از سر میگیرد. سیاهی به تمامی همهجا را پوشانده و نور چراغها بهسختی دور و بر را روشن میکند.
جمع مردان كه در خيمه جمع ميشود، نفسها بهسختي از سينه بيرون ميآيد.
او چشم در چشم ياران و بستگانش داشت. يكبهيك همه را خوب ميشناخت. دلاوراني امتحان پس داده و دليراني جان بر كف نهاده. اما او از جنس سرداراني نبود كه راه بازگشت را بر يارانشان ميبندند تا گريزي از نبرد نيابند.
او لب به سخن ميگشايد كه من ياراني بهتر و همراهتر و خانداني نيكوكارتر و وفادارتر از شما نميشناسم. خداوند پاداش خيرتان دهد. اما اكنون عهد و پيمان خود را برميدارم. در تاريكي شب دور شويد. هر يك از شما يكي از اعضاي خانوادهي مرا نيز با خود ببرد... كه اين قوم مرا ميخواهند...
اما آن ياران و خاندان وفادار كه جاي خود دارند، فرداي آن شب حتي «حر» نيز خود را در آستانهي گزينش ميان دوزخ و بهشت ديد و بهشت را برگزيد؛ پس از آن ياران وفادار چه انتظاري ميرفت!
از همين روست كه داستان آزادگي آن جمع اندك، قرنها بر سر هر بازاري هست و هيچگاه حس تكرار از آن به مشام نميرسد. گويي هيچجاي اين كرهي خاكي از دوستداران حسين(ع) و يارانش، خالي نيست و شعلهاي كه آنان برافروختند تا هميشه روشن خواهد ماند و راه و رسم آزادگي را به آيندگان نشان خواهد داد.
چند نما از وفاداري تاريخي آزادگان و آزادهدوستان را در اين مطلب ميبينيد.
نظر شما