دوچرخه: یکی از روزهای زمستان، پیک دوچرخه که از در وارد شد، ما ندیدیمش؛ چون پشت یک گونی بزرگ، خیلی بزرگ گم شده بود. وقتی آمدیم هدیه‌ای را که برای دوچرخه رسیده بود، تحویل بگیریم، متوجه شدیم که این گونی خیلی بزرگ، خیلی هم سنگین است.

خلاصه کلی طول کشید تا بتوانیم گونی و کاغذها را باز کنیم و بعد شگفت‌زدگی‌مان بیشتر شد. «رنگین‌کمان دوستی» چیزی بود که «بهزادک کارگری از سنندج» برای دوچرخه فرستاده بود. دو حلقه، مثل حلقه‌های فیلم و نوار باریکی به طول یک کیلومتر (باورتان بشود 1060،یعنی یک کیلومتر) پر از حرف‌های دوستانه برای دوچرخه که روی تخته‌ای سوار بود (دلیل سنگین بودنش هم همین تخته بود.)

خلاصه این که توی عکس می‌توانید قسمتی از آن را ببینید. پشت این دو دایره دسته‌هایی است که با چرخاندنش نوار کاغذی از یک حلقه به حلقه دیگر می‌پیچد و بین دو حلقه می‌شود نوشته‌هایی را روی کاغذ خواند.

بهزاد ک، در نامه‌اش نوشته که درست کردن این کار، یعنی برش 1060 متری کاغذ به عرض دو سانتی‌متر، نوشتن روی آنها و چسباندنشان به هم و بعد تزیین کار، حدود 10 ماه وقت برده و وقتی 15 دی ماه آن را برای دوچرخه می‌فرستاده، 60 ساعت بوده که نخوابیده!
او در پایان نامه‌اش نوشته:«... می‌خواهم در این جهان حداقل کمی مفید باشم و بتوانم نفعی برای این کره خاکی و مردمانش داشته باشم. طرفدار صلح و دوستی همه ملت‌های دنیا هستم. این دوچرخه بود که از چهار سال پیش من را با دنیای اطرافم آشنا کرد. دوچرخه بود که مسیر درست زندگی کردن را به من نشان داد... من به شما و خودم قول می‌دهم دست از قلم و نوشتن برندارم تا از کلمه‌ها به کشف های بزرگ برسم.»

عاشق زمستانم

این چند روز که مدام به خاطر بی‌حواسی سر کلاس، مجبور شدم یک پا بیرون کلاس بایستم، فهمیدم چند وقتی بود که از این همه کودکی فاصله گرفته بودم. حالا فهمیدم که کودکی بهترین زمان زندگی است. فهمیدم خیلی وقت است دارم فقط شکایت می‌کنم. باید فکری بکنم. امروز برف بارید. دیروز هم بارید. دارد برف می‌بارد. برف خیلی دختر خوبی است. آرام و منظم می‌بارد. گاهی شیطنت می‌کند و خیلی تند می‌بارد.

تصویرگری : سپیده توکلی، خبرنگار افتخاری ، کرج

زمستان! عاشق این فصلم. عاشق تمام اتفاق‌های خنده‌دار این فصلم.

زمین خوردن و جیغ زدن... هورا کشیدن در زمان های مختلف (تعطیلی و...) عاشق این همه اتفاق های سرد هستم. دوستانم، بیشتر فصل بهار را ترجیح می‌دهند. اما بر خلاف آنها من عاشق سرمای این فصل هستم. هنوزم سر رنگ دستکش با مامان دعوا می‌کنم. روی برف لیز می‌خورم و با سر می‌خورم روی زمین!

- آخ!

- این صدای زمین خوردنم بود.

فتانه ارجمند، خبرنگار افتخاری از تهران

خانه مادربزرگ

نه، خانه ما هرچه قدر هم که بزرگ باشد، به پای خانه مادر بزرگ نمی‌رسد. همان حوض کوچک وسط خانه مادر بزرگ به اندازه 100 تا خانه ما ارزش دارد. توی خانه مادربزرگ همه چیز رنگ و بوی دیگری دارد. در چوبی خانه مادر جون، جان می‌دهد برای این که کل روز پشت در بایستی و در بزنی یا سقف گنبدی شکل خانه‌اش... آخ که چه صفایی دارد باغچه خانه مادر بزرگ؛ همیشه سبز است و هیچ‌وقت عطر گل‌هایش تمامی ندارد، یا تاقچه خانه‌اش که همیشه با قاب عکس‌های قدیمی تزیین شده.

بعضی وقت‌‌ها ، خوب است که آدم برود به سراغ قدیم‌ها، سراغ صفا و صمیمیت مادر بزرگ‌ها که در عین سادگی زیباست.

سهیلا قائمی، خبرنگار افتخاری از تهران

عکس : افسانه علیرضایی، خبرنگار افتخاری ، رباط کریم

نامه من

دوست دارم نامه‌ای که می‌نویسم بلند بلند حرف بزند. صدایم روی جمله‌ها و کلمه‌ها باشد تا گیرنده بتواند صدا را کم و زیاد کند.

دوست دارم عکسی بفرستم که مثل یک فیلم حرکت کند، وقتی در دوچرخه چاپ شد، هر کسی ببیند و بدون تعجب ماجرایش را دنبال کند.

دوست دارم نامه‌ای که برای من فرستاده می‌شود، هم همین‌طوری باشد و وقتی نخواستم ادامه‌اش را بخوانم و بشنوم، آن را تا کنم.

دوست دارم خودکارم خود به خود مطلب‌هایی را که در ذهنم هست، یادداشت کند. ویراستاری هم به عهده او باشد.

دوست دارم پاکت نامه‌ام را ققنوسی، کبوتری، گنجشکی، پشه‌ای، سگی، یا حتی فیلی به مقصد برساند و همان موقع هم جواب نامه‌ام را بگیرد و بیاورد. دوست دارم...

دوست دارم این نامه‌ای را که با پست می‌فرستم، صحیح و سالم به مقصد برسد، بعد بنشینم و آرزوها و رویاهایم را با خیال راحت بنویسم!

نیلوفر شهسواریان، خبرنگار افتخاری از تهران

یک روز بدون نصیحت

امان از دست این نصیحت‌ها که دیگر ما نوجوان‌ها را خسته کرده. چپ و راست می‌روی، نصیحتت می‌کنند. بالا و پایین می‌روی، نصیحتت می‌کنند. تلویزیون نگاه می‌کنی، مجری شروع می‌کند به نصیحت کردن. مدرسه می‌روی همان آش با همان دوغ... آخر بابا ، یکی نیست به اینها بگوید بس است دیگر، چه قدر نصیحت؟! حتی رادیو ورزش هم تازگی‌ها شروع کرده به نصیحت کردن! کاشکی توی تقویم روزی به نام «یک روز بدون نصیحت» وجود داشت!

خاطره معروف‌نژاد، خبرنگار افتخاری از بروجرد

برچسب‌ها