و ما تا سهشنبه پانزدهم دی فرصت داریم که آخرین گامهای هشت سالگی را برداریم و شتاب کنیم برای شروعی که انگار نُه سالگی است.
و نُه سالگی مگر یعنی خیلی بزرگ شدن؟! و جواب این است که به زبانی نَه؛ نُه سالگی در کنار نشریههای کودک و نوجوانی که پنجاه و چند سالهاند یعنی که ما هنوز خیلی کودکیم. و به زبانی آری، چرا که در کنار نشریات کودک و نوجوانی که عمری کوتاه دارند و به هزار و یک دلیل نمیپایند، ما فرصتی داشتهایم به اندازه نُه 365 روز و اینجاست که از خودمان میپرسیم در این 365×9 روز همان بودیم که باید؟ این را هر کدام از ما که در کنار هم برای دوچرخه پا میزنیم، صادقانه به خودمان جواب میدهیم ولی جوابش را به شما نمیگوییم تا حرفهای شما را بخوانیم و بدانیم و مگر چیزی مهمتر از این که ما نمره قبولی را از تکتک شما بگیریم، هست! آخرین نمرهها را همین ماه پیش گرفتیم. نمرهای که داوران نوجوان نهمین جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان از طرف همه شما به ما دادند. آنان دوچرخه را در بین نشریات نوجوان به عنوان نشریه برتر انتخاب کردند و این یعنی که ما میتوانیم با اطمینان بیشتری به نُه سالگیمان سلام بگوییم.
ولی همه اینها به این معنی نیست که ما از خودمان راضی هستیم. راستش، نه. خیلی هم راضی نیستیم. ما همیشه نزدیک تولد دوچرخه که میشود، صف میکشیم جلو آینه و از خودمان میپرسیم. «راستشو بگو؛ این همة کاری بود که باید میکردی؟» و جوابش را هم شما میدانید و هم ما. نه، این همه کاری نیست که ما باید انجام میدادیم. حتماً هم همه توانایی همکاران دوچرخه، این دوچرخه و سهچرخهای نیست که به دست شما میرسد. ولی خدا وکیلی ما سعی کردیم که کمی به آنچه شما میخواهید یا نیاز دارید، نزدیک شویم.
میخواهید در آستانه نُه سالگی دوچرخه هدیهای به ما بدهید؟ قلم و کاغذهایتان را بردارید، یا پشت میزتان بنشینید و کامپیوترتان را روشن کنید و برای ما بنویسید که چه چیزی یا چیزهایی را در دوچرخه دوست دارید، یا میخواهید چه چیزهایی در دوچرخه باشد که پیدایش نمیکنید. اصلاً خوب به دوچرخهای فکر کنید که دوست دارید داشته باشید.
راستش اصلاً ادعا نمیکنیم که هرچه را شما دوست داشتید ما میتوانیم که اجرا کنیم. نه، ولی قول دوچرخهای میدهیم که تکتک حرفهایتان را با دقت بخوانیم و به گوش بسپاریم و حتماً به آنهایی که میتوانیم، عمل کنیم.
خیلی جدی بودم، امروز؛ نه؟ خوب، گاهی حالو هوای آدم یکجوری است که قلم به آدم اجازه جور دیگر نوشتن را نمیدهد.
برای اینکه از این حالت «آدم بزرگی» خارج شوم، سر میزنم به نوشتههای شما در صفحههای خودتان و از نیلوفر شهسواریان، خبرنگار افتخاری، نُه جمله نُه نقطهای میخوانم که یکی از آنها این است: «حالا دور همه نوجوانها نُه بار رکاب بزن!» و چهقدر این جمله
حال و هوایم را عوض میکند.
در چهار گوشه ایران دوچرخهها را سوار شوید(فرق نمیکند چهجور دوچرخهای)؛ بادکنکهای آرزو را باد کنید، نُه تا نَه، هزار تا آرزو کنید؛ و نخهای بادکنکهای هزاررنگ آرزوهای نوجوانی را محکم ببندید به فرمانهای دوچرخهتان. حاضرید؟ فرمان حرکت را چه کسی فریاد میکند؟ آها! تو... تو بیا! جلوتر! زهرا از خلخال، مرتضی از بندرانزلی، غزل از تهران، راضیه از شاهینشهر، عباس از همدان، طاهره از تبریز، صالح از کرمانشاه، محسن از کنگاور، سپیده از کرج. انتظار ندارید که اسم همه را صدا بزنم و شهرهایتان را بگویم. اصلاً فرمان حرکت را همه میگوییم و نُه بار که نَه، نُه میلیون بار دور همه آرزوهای نوجوانی رکاب میزنیم.