محمد مهدی تندگویان: قرار است از چه بنویسم مگر تو غایب بوده‌ای که نبودنت را نامه‌ای کنم از سر مهر؟ تو که حاضرترین غایبی! در لحظه‌لحظه‌هایی که تجربه می‌کنم گاهی گم می‌کنم که این تویی یا من؟ که تو در من نفس می‌کشی! ای گسترده شده به جان و روح من. صبح که از پشت پنجره کوه‌ها را نگاه می‌کنم از آنها می‌پرسم در مقابل استواری تو حرفی برای گفتن دارند؟ نه! آنها هم سکوت کرده‌اند.

شهید تند گویان

من با فريادهاي دردآلود تو در دهليزهاي وحشت‌بار زندان‌هاي عراق باليدم و بزرگ شدم تا فقط مقاومت را بياموزم. من با تو درد كشيدم. فرياد زدم، مثل تو به وقت تنهايي و ترس قرآن خواندم و تنهايي را به دوش خسته‌ام كشيدم تا فقط قدري به تو شبيه باشم. تا هر وقت كه به من فكر مي‌كني، خيالت راحت باشد كه مهدي پسر من است و دخترهايم تنها نمانده‌اند. زمانه و مسئوليت‌هاي بزرگ تو فرصت نداد تا بدانم از من چه مي‌خواستي درست مثل همان روزها كه كودك بودم و نمي‌ديدمت. درست مثل همان روزها كه طول كوچه را از روي پله سنگي جلوي خانه مي‌پاييدم تا تو بيايي و تو را ببينم: «مادر پس چرا بابا نيامد؟» جواب هميشه يك چيز بود. «بابا كار دارد، بابا مسئوليت سرمايه كشور را به دست دارد. بابا اسير شده است، بابا برمي‌گردد...» پس به حدس و گمانم بسنده كردم.

من شدم آنچه كه گمان مي‌بردم تو مي‌خواهي تا اگر تقدير فرصتي مي‌داد از ديدن من خوشحال مي‌شدي اما ديدار تو در تقدير من نبود. حالا من و تو هم سن و سال هم شديم. ديگر نه‌فرزندت كه دوستت شده‌ام. تو در من زندگي مي‌كني. جاودانگي تو است اين درد، كه من در لحظه‌هاي ناچيزم تحمل مي‌كنم. تو در من جاودانه‌اي. از خودم مي‌پرسم، روزي كه براي خدمت به جنوب مي‌رفتي مي‌دانستي كه از دردناك‌ترين گذرگاه‌ها عبور خواهي كرد؟ مي‌دانستي كه تنها سلولي كوچك و تنگ، عرش خداوندي را برايت تداعي مي‌كند؟

مي‌دانستي كه كهنه لباس خون‌آلود تو تنها لباس احرامت مي‌شود؟ و اكنون تو به من مي‌گويي تمرين عشق و عبادت در تنگ‌ترين دهليزها نيز شدني است. تو مقاومت مي‌آزمودي و درد در تو شكوفا مي‌شد تا من امروز دنيا را كمي از نگاه تو بنگرم. رسيدن به اين اكنوني كه من در آنم ارزش اين را داشت. امروز مي‌دانم كه ايمان و وظيفه به خدمت وطن، ارزش اين را داشت تا تو را نداشته باشم. تا تو را تا سال‌ها نديده باشم و تنها به روياي خودم اكتفا كنم. تو رفتي تا كفه عزت «ما» سنگين‌تر از شكست باشد. تا روشنايي قدم‌هاي تو هست، ترسي از تاريكي در من نيست! عزيمت اجباري تو، بازگشت عزت و ناموس «ما» بود. تو با شكست پنجه‌در پنجه شدي و ارمغانت امروز براي من و فرزندانم همه پيروزيست. دوستت دارم شهيد هميشه زنده در ذهن و جان من.

  • عضو شوراي شهر تهران
کد خبر 281528

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست داخلی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha