آن هم در سال و زمانهای که فیلمها نه تنها یکی، دوسال بعد از نمایش دیگر رغبتی را برای تماشا بر نمیانگیزند، بلکه همان زمان نمایش هم بیات و مانده بهنظر میرسند. تا اینجای کار حاتمیکیا از گرفتاری فیلمش در ممیزی چندان متضرر نشده بلکه شاید این شانس را داشته که پس از این همه هیاهو که به نفع فیلمش تمام شده و نامش را سر زبانها انداخته سرانجام خود فیلم هم روی پرده رفته است.
در این خشکسالی جشنواره بیست و هشتم که کمتر فیلمی میتواند ما را قانع کند تا زحمت رفتن به زیر برج میلاد را بهخود بدهیم، به رنگ ارغوان چراغ جشنواره را به شایستگی روشن میکند، حتی اگر بعد از آن هرچه برنامه را بالا و پایین کنیم فیلم دیگری پیدا نشود که تا این اندازه برای تماشای آن لحظه شماری کنیم. اینها را گفتم که روشن باشد چه انتظاری نسبت به فیلم حاتمیکیا بر انگیخته شده و همین که ما پس از تماشای آن احساس میکنیم که انتظار به جایی بوده و مغبون نشدهایم، همه حکایت از کیفیت بالای فیلم دارد؛ درست برعکس آن احساسی که پس از تماشای «تسویه حساب» تهمینه میلانی به مخاطب دست میدهد.
نمایش به رنگ ارغوان پس از فیلم ناموفقی مثل «دعوت» میتواند این حسن را هم داشته باشد که در دورهای که افت محسوسی در حاتمیکیا دیده میشود به ما یاد آوری کند که او چگونه فیلمسازی بوده. همچنین تأکیدی باشد برای اینکه او با یکسری مضامین و فضاهای خاص که حال و هوا و آدمهایشان را بهتر میشناسد، بهمراتب بهتر هم کار میکند تا با رفتن به سراغ مضامینی که از همان ابتدا پیداست سنخیتی با سینمای حاتمیکیا ندارند.
فیلم همچون اغلب آثار حاتمیکیا بهویژه در دوران اوجش، اثری است خوش ساخت و حرفهای که قصهاش را به قاعده و جذاب تعریف میکند و از ظرافتهای بصری و خاصه، مضمونی بسیاری هم برخوردار است و بازیهای خوبی هم دارد که در جای خود کمک حال فیلم هستند؛ حمید فرخنژاد انتخاب هوشمندانهای برای نقش اصلی فیلم بهنظر میرسد.
گرمایی که اغلب در بازیها و حضور او دیده میشود و آن تلخی چهرهاش، همگی در جذابیت این شخصیت مؤثر است بهویژه آنکه او قرار است در نقش یک مامور امنیتی ظاهر شود که تماشاگر ناخودآگاه در برابر آن گارد میگیرد اما در این میان حاتمیکیا تمرکز روی شخصیت اصلی فیلم و دست گذاشتن روی وجوه انسانی او را از یاد نمیبرد و تمهیداتی را تدارک میبیند که لحظه به لحظه این ارتباط و نزدیکی پررنگتر شود تا آنجا که مخاطب بیش از آنکه با شکار همدلی کند با شکارچی همراهی میکند که این بار در دام احساسات انسانی خود افتادهاست و نکته جالب آنکه آنچه ما بهعنوان تصویری خاکستری از شخصیت مامور امنیتی در طول فیلم شاهد هستیم بستگی به موقعیتهایی دارد که فیلمساز ترسیم میکند و از جایی به بعد هم که ماموریت اداری به حاشیه رفته و ماموریت عاطفی او آغاز میشود و حتی زمانی که در مورد ارغوان احساس خطر میکند منتظر نمیماند که جواب پیغام دخالت یا عدمدخالت در ماجرا را بگیرد بلکه از فرمانی پیروی میکند که احساساتش صادر میکند... .
اگر از آن چند صحنه جمعهای دوستانه دانشجویان در قهوهخانه بلوط بگذریم که یادآور پاتوقهای جوانان در کافیشاپهای تهران است و قدری اغراق آمیز بهنظر میرسند یا ازشعارهایی که در حمایت از درختان و در مقابله با جادهسازی در دل جنگل میدهند، صرفنظر کنیم، به رنگ ارغوان لااقل در صحنههایی که به شکلگیری این رابطه عاطفی میپردازد یا حتی به وجوه امنیتی شخصیت هوشنگ ستاری میپردازد بسیار موفق و مؤثر عمل میکند.
حاتمیکیا سیر دلبستگی مامور به سوژهاش را نه تنها در موقعیتهای داستانی بلکه در سطوحی دیگر با نشانهها و جلوههایی جذاب و بسیار متناسب با زمینه رخدادهای فیلم به تصویر میکشد. برای مثال ایده بازتاب این عشق در حاشیه نامههای محرمانه و اداری که مینویسد و در نهایت باعث لو رفتن علاقه او نزد روسای او میشود بسیار تأثیرگذار از کار در آمده است. او که هر بار نامه خود را با نامی از اسماء خدا آغاز میکند بهتدریج با توجه به احساسات و عواطف خود به سمت اسمهایی از خدا میرود که بازتابدهنده صفاتی مناسب حال و احوال اوست. به این ترتیب پوست انداختن او از قالب ماموری وظیفه شناس به ماموری که در دام شکار خود افتاده به ظرافت با نامههایی که ابتدا با نام خداوند قاهر آغاز میشود و در نهایت به خداوند حبیب میرسد، بازتاب مییابد.
این نکته نشانه هوشمندی فیلمسازی است که به خوبی از ظرفیتهای دستمایهای که برگزیده برای تأثیرگذاری بیشتر فیلمش بهره میبرد.در طول فیلم این پرسش به ذهن میآید که بالاخره حاتمیکیا چه پایانی برای این داستان رقم خواهد زد تا در دام کلیشه نیفتد و فیلمی که خوب آغاز کرده و خوب پیش برده را به خوبی تمام کند. اگرچه در سکانسهای پایانی فیلم در لحظهای یکی از همین پایانهای وسوسهکننده اما کلیشهای را در ذهن شخصیت اصلی فیلم مرور میکنیم اما با این حال حاتمی کیا فیلم را درست در جایی که باید تمام میکند.
زمانی که مامور امنیتی پس از مدتی غیبت دوباره سروکلهاش پیدا میشود و حالا خود به شکاری اداری و امنیتی بدل شده است و نکته جالب اینکه وقتی ما شاهد تایپ گزارش مامور امنیتی جدیدی هستیم که شناسایی سوژه را اعلام میکند نامه با نام خداوند قاهر آغاز شده و دستهای یک زن آن را تایپ میکند. با این ایده حاتمیکیا به ظرافت پایان آن داستان را به ابتدای داستانی تازه پیوند میزند تا ذهن مخاطب را که به اندازه زیادی با فیلم درگیر شده بیش از پیش به چالش بکشد.