سطح انتظاراتی که برخی فیلمها پیش از نمایششان ایجاد میکنند، گرچه به دیده شدنشان یاری میرساند ولی اغلب در نهایت به ضررشان تمام میشود؛ اتفاقی که در جشنواره امسال برای فیلمهای زیادی رخ داد. «عصر روز دهم» بهعنوان طرح ناکام و نیمه تمام ملاقلیپور که اجل مهلت ساختنش را نداد، انتظاراتی را ایجاد کرده که مجتبیراعی با وجود تلاشش موفق به برآورده ساختن آن نشد. صدسال به این سالها نیز پس از 2سال توقیف، با انبوهی از حرفو حدیث و حاشیه به جشنواره آمد و در نهایت دستاورد قابل توجهی برای سازندهاش به همراه نیاورد.
عصر روز دهم
دستمایه عصر روز دهم از پتانسیل بسیار زیادی برای ساخت یک ملودرام تلخ و در عین حال جذاب برخوردار است. مجتبی راعی نیز اگرچه کوشیده تا حد امکان از این پتانسیل، به لحاظ کار روی مایههای عاطفی فیلم استفاده کند، اما بهنظر میرسد تعمدا از تلخی بسیاری که مضمون فیلم میتوانست ظرفیت آن را داشته باشد، پرهیز کرده است. این دقیقا یکی از نقاط اصلی تفاوت نوع نگاه راعی با رسول ملاقلیپور است که اگر امروز در میان ما بود، میتوانست سازنده این فیلم باشد.
بیشک ملاقلیپور با تمرکز روی بار عاطفی فیلم، اثری گرم و بسیار تلخ را پیشروی ما میگذاشت و عصر روز دهم را به شکل فعلی با آن سکانس عروسی در پایان فیلم که تا حد زیادی مایههای تأثیرگذار اثر را خنثی کرده، به پایان نمیرساند؛ کاری که بهنظر میرسد راعی برای کاستن از تلخی بالقوه عصر روز دهم انجام داده است، در حالی که سکانس ماقبل آخر یعنی آن صحنه انفجار و نقش برزمین شدن شخصیتها میتوانست سکانس فینال بهمراتب بهتر و تأثیرگذارتری باشد بهویژه اینکه بهعنوان پایانی معلق و باز میتوانست ذهن مخاطب را بهمراتب بیشتر درگیر خود کند.
اما با این حال اگر شرایط سختی که ساخت چنین فیلمی در عراق داشته را از نظر دور نداریم، راعی کار دشواری را به سرانجام رسانده است، هر چند که این مانع نمیشود که پارهای ضعفهای فیلم که باعث شده از حد کاری میان مایه فراتر نرود را نادیده گرفت. راعی در پارهای فصلهای عصر روزدهم، خود را کارگردانی مسلط نشان میدهد که توانایی ارائه کاری خوشساخت و شسته رفته را دارد؛ مسئلهای که در صحنه انفجار در خانه و فروریختن آوار، بر سر مادر شاهد هستیم و راعی در این صحنهها فراتر از حد استانداردهای متعارف سینمای ایران نشان میدهد. ایکاش چنین تسلطی شامل حال تمامی فصول فیلم میشد که متأسفانه نشده است.
راعی در تلاش بوده علاوه بر پرداختن به وجوه عاطفی فیلم، از جغرافیای مکان داستان نیز غافل نشده و تصویری از عراق امروز بهویژه بهدلیل حضور نیروهای اشغالگر به نمایش بگذارد، اما او نمیتواند این دو رویکرد را درهم تنیده و پرداختی منسجم را پیشروی مخاطب بگذارد، بهگونهای که هرگاه به یکی میپردازد، از دیگری دور میافتد. به این ترتیب بازتاب و تصویر عراق در این فیلم بهجای آنکه در متن و زمینه درام باشد، گاه شکل ارائه اطلاعات بهصورت مستقیم پیدا میکند. ریتم فیلم آشکارا در همان نیم ساعت اول دچار افت شده و به کندی پیش میرود. این در حالی است که به لحاظ مضمونی، قصه اتفاقا با شتاب پیش میرود و مریم شیرازی خیلی زود مردی را که در عراق جستوجو میکند، پیدا میکند.
بر این اساس این کندی بیش از هر چیز ناشی از چگونگی پرداخت به موضوع است تا خود آن.در واقع راعی در عصر روز دهم از ظرفیتهای بالای مضمون و جغرافیای وقوع آن، آنگونه که باید و به درستی بهرهبرداری نمیکند و بنابراین مجالی هم برای به فعلیت رساندن آنها بهوجود نمیآورد. به این سبب حاصل کار او صرفا در حد فیلمی میانمایه باقی میماند، آن هم از کارگردانی که تواناییهایی فراتر از این را میتوان برایش متصور بود.
صدسال به این سالها
سامان مقدم خیلی زود فیلمسازی را شروع کرد. هنوز بسیار جوان بود که نخستین فیلمش، «سیاوش» را ساخت. اما با وجود همه اعتباری که شاگردی و دستیاری مسعود کیمیایی برای او آورده بود، سیاوش هیچ نشانی از استعداد یا قریحهای خاص نداشت. اما سامان مقدم گام به گام پیش رفت و کارهای بهتری هم ارائه کرد، مخصوصا اینکه شانس همکاری با یکی از دفاتر حرفهای تهیه فیلم در ایران را داشت که به هرحال در این مسیرکمک حال او بودهاست. با «کافهستاره» مقدم به جایی رسیده بود که دیگر روی او بهعنوان یکی از فیلمسازان جدی سینمای ایران، حساب باز میکردند؛ اما بهنظر با همین فیلم مسیر رو به رشد سینمای او نیز متوقف شده چرا که صد سال به این سالها انتظاراتی که کافه ستاره بهوجود آورده را برآورده نمیکند.یکی از عمده جذابیتهای این فیلم کستینگ آن است.
حضور پرویز پرستویی، رضا کیانیان و فاطمه معتمد آریا برای هر فیلمی میتواند توجه مخاطب را بهدنبال داشتهباشد، حالا به آن اضافه کنید مضمون پرحاشیه فیلم و صد البته گرفتاری فیلم در ممیزی و رسانهای شدن آن بهعنوان کار تازه سازنده کافه ستاره و... . خب همه اینها دست به دست هم میدهند که نام صد سال به این سالها را سر زبانها بیندازند که انداختهاند. اما وقتی فیلمی این قدر سروصدا به پا میکند به تناسب همان هم انتظار بهوجود میآورد که بر آورده کردن آن کارچندان سادهای نیست.
اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم کاره تازه مقدم این انتظارات را بر آورده نمیکند. فیلم خوب شروع میشود اما هرچه پیش میرود افتی که از همان نیم ساعت اول فیلم شروع شده رفته رفته فیلم را کاملا زمین میزند.فیلم در سه مقطع زمانی میگذرد که فیلمساز کوشیدهاست با اتکاء به آن گوشههایی از آنچه بر مردم این دیار گذشته را به تصویر در آورد. بنابراین در نقاط وصل این سه دوره و بهویژه در نقطه اتصال دوره اول به دوم شاهد یک تغییر لحن اساسی در فیلم هستیم که افت فیلم نیز از همانجا به شکل محسوسی آغاز میشود و فیلم برای نمایش تلخی و ملال مورد نظر کارگردان خود، پرداختی ملالانگیز و کند بهخود میگیرد و تا آخر نیز در این روال پیش میرود.
صد سال به این سالها قرار است نمایشگر تفاوتهای این سه دوره و تأثیر آن برحیات مردم این سرزمین باشد اما این مسئله به چند پارگی و عدمانسجام فیلم ختم شدهاست. بهویژه اینکه کارگردان از عهده فضاسازی موفق این دورهها بر نمیآید و بیش از همه نیز بهدلیل لحن شاعرانه خود و بهکارگیری المانهای گل درشت برای انتقال مفاهیم مورد نظر خود لطمه خورده است، نمونهاش انتخاب نام ایران برای شخصیتی است که فاطمه معتمد آریا بازی میکند و کنایهای رو از ایران است و نوع تأکید دیگر شخصیتها هنگام صدا کردن او نیز بر این گل درشتی میافزاید. لحن شعاری فیلم در بخش سوم فیلم اوج گرفته و سرانجام در قالب دیالوگهایی که بین پرستویی و علی قربانزاده رد و بدل میشود توی ذوق میزند.
صرفنظر از چیستی پیام مورد نظر فیلمساز هرچه این مفاهیم به لایههای درونی اثر فرستاده شود و توسط یک سری المانهای واسطه از طریق ارجاعاتی توأم با ظرافت به مخاطب منتقل شود ارزش پیدا میکند اما سامان مقدم دم دستیترین روش را انتخاب کرده که شاید در انتقال این مفاهیم به تماشاگران بیشتری موفق باشد اما به لحاظ هنری توفیقی را برایش به همراه نخواهد آورد؛ همانگونه که ارزشهای فیلم نه بهدلیل حرفها که بهدلیل چگونه مطرح کردن این حرفهاست، در غیراین صورت بازگویی آنها درقالب یک بیانیه سیاسی میتواند مخاطبان انبوهتری را جذب خود کند.
سامان مقدم فیلمسازی را در محضر کارگردانی آموخته که به ساخت فیلمهایی گرم شهره است اما ظاهرا او در آموختن این مسئله چندان موفق نبوده چرا که حتی زمانی که فیلمهایش همانند کافه ستاره ظرفیتهای بالایی برای خلق صحنههایی گرم داشته نیز توفیقی در این زمینه به دست نیاورده است. صد سال به این سالها نیز اینگونه است. او حتی درفصل آغازین فیلم که میخواهد با ریتمی تند و شاد لحظههای پرشوری را تصویر کند در از کار در آوردن مایه رفاقت در میان شخصیتهایی که پای هم جانشان را میگذارند نیز توفیق چندانی پیدا نمیکند. متأسفانه با تماشای فیلم بهنظر میرسد آنچه در طول این مدت درباره صدسال به این سالها سرزبانها افتاد بیشتر حاشیه بوده تا ارزشهای خود متن.