در این میان یکی از روشهای علمی جدید درباره ذهن انسان این است: مدیریت اعصاب و کلام و رفتار. دکتر صمد شاه محمدپور، رئیس مرکز مطالعات راه روشن و دارای بورد تخصصی از آمریکا، در مورد نحوه مدیریت بر خویشتن از طریق اعصاب و کلام و رفتار به همشهری اینطور توضیح میدهد: اعصاب، کلام و رفتار در واقع 3 بردار یک محور مختصات هستند؛
یعنی هر چیزی را بخواهیم در وجود انسان فرض کنیم، باید ببینیم این 3محور به یک نقطه اشاره میکنند یا نه؟ اگر اشاره نمیکنند رفتار فرد رفتار انسانی نیست؛ مثلا فکر و کلام فرد ممکن است خوب باشد ولی رفتارش نه.
وی در ادامه اینطور توضیح میدهد: در اینجا شاید این سؤال پیش آید که اصلا چطور فکر کنیم؟ مثلا برای حل یک مسئله ما همیشه دنبال راه حل میگردیم ولی باید گفت که برای حل یک مسئله 5مرحله وجود دارد که تنها یکی از آنها ارائه راه حل است.
دکتر شاهمحمدپور خاطرنشان میکند: در حقیقت نخستین کار این است که مسئله موردنظر را در یک جمله تعریف کنیم چون خیلی از مسائل اصلا آن چیزی نیستند که نشان میدهند. مرحله بعدی تجزیه و تحلیل آن مسئله است و در مرحله بعد باید این مسئله اندازهگیری و مقایسه شود.
به عقیده وی در واقع در این مرحله یقین پیدا میشود که نسبت به قبل، رفتار فرد در مقابل آن مسئله فرق خواهد داشت. با این حال رئیس مرکز مطالعات راه روشن، مرحله آخر را ارائه راهحلهای مختلف میداند.
«البته این هم پایان کار نیست چون باید دید روی راهحل انتخابشده چقدر کنترل و نظارت وجود دارد؟ اگر این کنترل وجود نداشته باشد آن راهحل به هیچ وجه مناسب نیست». وی با اشاره به این عبارات ادامه میدهد: در مورد فکر کردن و ارائه راهحل اگر همین اتفاق برای حل یک مشکل طی شود، مسلما برخورد ما در مورد مسائل مختلف با مردم دیگر فرق خواهد داشت. این 5مرحله حتی اگر در زندگی خصوصی هر فردی نمود پیدا کند، تأثیرات آشکاری خواهد داشت.
تشخیصهای وارونه
«مشکل ما این است که مشکلات و مسائل مختلف را وارونه تشخیص میدهیم. وقتی هم که با مشکل روبهرو میشویم نخستین کارمان ارائه راهحل است و این، بدترین نوع رفع مشکل است».
دکتر شاهمحمدپور معتقد است: ما از رویکرد حل مشکلات خیلی دور شدیم و هنوز نمیدانیم که برخی از رفتارها مشکل ما را رفع میکنند نه حل. ولی ما خیلی اوقات تلاش بیهوده میکنیم که مشکلات را حل کنیم، در حالی که هیچ وقت این اتفاق نخواهد افتاد. مثلا یکی از عزیزترین افراد زندگیمان فوت میکند.
بعضی اوقات سالها سر این دست انداز زندگی صبر میکنیم، در حالی که باید حرکت کرد چون این مسئله، حل نشدنی است و فقط باید به رفع آن پرداخت. در این میان ظاهرا خیلی از رویکردهای روانشناسانه از دورههای قبل معتقدند که دستاندازها باید حل شوند، در حالی که در حقیقت ایستادن روی این دستاندازها ضربههای جبرانناپذیری به انسان میزند.
آرامش کذایی یا حقیقی؟
«در مورد رسیدن به آرامش هم متأسفانه اینطور جاافتاده که مثلا یکی از راههای رسیدن به آرامش یوگاست. در حالی که ما راههای رسیدن به آرامش را هم فراموش کردهایم».
دکتر شاهمحمدپور به این عبارات اشاره میکند و میگوید: یوگا میتواند راهی باشد که تا حدی در تمرینات فکری فرد برایش تمرکز ایجاد کند اما آرامشدهنده نیست.
آرامش قلبیای که به انسان دست میدهد و هر چیزی نمیتواند آن را به هم بریزد، با این تمرینات فکری به دست نمیآید و احساس آن در مقابل حس یوگا که برای چند دقیقه فرد را به تمرکز وا میدارد، اصلا قابل مقایسه نیست.
البته ارائه این مثال از سوی این کارشناس به این معنی است که ما روی یک چیز اسم چیز دیگری را میگذاریم؛ البته به اشتباه و نتیجه این امر جز این نیست که ما از برداشت اشتباهمان انتظار اشتباه هم داشته باشیم.
وی در این باره توضیح میدهد: مثلا یک رفتار اصلا در جامعه ارزش نیست ولی به مرور به ارزش تبدیل میشود یا مثلا سازگاری، یک ارزش و نشانه هوش است ولی الان متأسفانه به یک ضدارزش تبدیل شده است؛
البته سازگاری به این معنی که به همه احترام بگذاریم بهرغم تفاوتهایی که افراد با یکدیگر دارند و همه را همانگونه که هستند، بپذیریم که این نشانه هوش و ادب افراد هم هست. در مقابل عدمسازگاری منجر به این میشود که ما حتی طریقه جر و بحثکردن با هم را هم بلد نباشیم.
این وضعیت درمیان تمام افراد جامعه، در برخوردهای خانوادگی و حتی در برخورد مدیران با کارمندانشان زیاد به چشم میخورد، بهطوری که بیشتر تحقیر کردن همدیگر دیده میشود تا اینکه اشتباهات را به هم یادآوری کنیم.
دنیای زنان و مردان
«یکی دیگر از مشکلات ما این باور اشتباه است که زن و مرد هیچ فرقی با هم ندارند. این حرف کاملا اشتباه است چون زن و مرد دو دنیای متفاوت دارند».به عقیده دکتر شاهمحمدپور هرچه زن و مرد نسبت به دنیای هم آَشنایی بیشتری داشته باشند، اختلافاتشان کمتر میشود ولی متأسفانه این تصور که زن و مرد فرقی ندارند آنقدر تکرار شده که دنیای این دو فرد را با هم یکی کردهایم.
وی معتقد است: ما خیلی خوب بلدیم مدرن شویم ولی اصلا بلد نیستیم درست زندگی کنیم، پس این پیشرفتها چه ارزشی دارد؟ این شناختهای بسیار ریز و معمولی، کل فرهنگ جامعه را میسازند و نیاز همه افراد جامعه هستند؛
حتی برای کسانی که با آنها آشنایی دارند چون بیشتر شبیه تذکر هستند؛ تذکر برای مسائلی که به اشتباه در جامعه جا افتادهاند یا ارزشهای اجتماعی که تقویت نشدهاند.