شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۶:۱۵
۰ نفر

ندا رجبی: مجموعه تلویزیونی خسته‌دلان که به اواسط پخش خود نزدیک می‌شود اولین تجربه سریال‌سازی سیروس الوند به‌عنوان کارگردان و سومین تجربه نویسنده‌اش محمدهادی کریمی است که پیش از این مجموعه‌های «شکرانه» و «شب هزارویکم»‌ با قلم او جلوی دوربین رفته است.

 کریمی که یکی از نویسندگان پرکار سینماست و مدتی است که به جمع کارگردانان نیز پیوسته، دغدغه‌اش را برای کار در تلویزیون شخصی می‌داند و از فضای حاکم بر آن رضایت چندانی ندارد. با او درباره دلایل و انگیزه‌هایش برای همکاری در این سه مجموعه و نتیجه‌اش گفت‌وگویی داشتیم که در ذیل می‌خوانید.

  • آقای کریمی مجموعه خسته‌دلان با توجه به محدود‌بودن لوکیشن و به تبعیت از آن محدودیت قصه‌هایی که می‌توان روایت کرد چه جذابیتی برای شما داشت که به‌عنوان نویسنده با این پروژه همکاری می‌کنید؟

مجموعه خسته‌دلان یک سال قبل از اینکه من وارد همکاری با گروه سازنده شوم با اکیپ دیگری طراحی شده بود که حتی کارگردان هم قرار بود کس دیگری باشد ولی به سرانجامی نرسیده بود. آقای الوند هم که به‌عنوان کارگردان وارد همکاری شدند با چند نفر از نویسندگان صحبت‌هایی شده بود و کار هم کرده بودند و باز نتیجه نداد.

اما وقتی من رسیدم دیگر زمانی برای پیش‌تولید وجود نداشت و قصه‌ها آماده نبود، آقای الوند هم وسواس زیادی داشت در مورد متن و به جهت همکاری‌های قبلی با من در دو تا از کارهای سینمایی‌شان به اتفاق آقای شایانفر من را انتخاب کردند و وقتی کار را شروع کردم از داستان‌های قبلی که نوشته شده بود تعدادی انتخاب شد که در حد ایده بودند و دو تا از طرح‌ها را هم آقای الوند پیشنهاد دادند و من فیلمنامه‌ها را در مدتی که بتواند به فیلمبرداری برسد نوشتم اما در مورد محدودیت‌ها به هر حال کاری بود که از همان ابتدا هم مشخص بود کار سختی است. در یک لوکیشن واحد قرار بود اتفاق بیفتد و این هم دست من را به‌عنوان نویسنده می‌بست و هم به لحاظ بصری از جذابیت کار می‌توانست کم‌ کند.

اما از طرف دیگر جذابیتی که برای من داشت این بود که برخلاف فیلم‌هایی که در تاریخ سینما زیاد هستند و از موضوع قطار به‌عنوان عاملی برای یک حادثه و اکشن و تن‌شن‌های بیرونی استفاده می‌کنند ما قراربود به درون آدم‌ها برویم و یک شکل روان‌شناختی به آن بدهیم؛ یعنی یک حوادثی در قطار اتفاق می‌افتد که این حوادث ماشه چکاننده‌ای می‌شود تا داستان جلو برود و ما به وجود آدم‌ها و به شناختی از درون آنها برسیم و این سفر را در درون آدم‌ها هم ببینیم به این شکل که مثلاً نابینایی که در سفری از تهران به مشهد می‌رسد و در آستانه ناامیدی است، به امید برسد یا کسی که قصد دارد خانواده‌اش را ترک کند؛ به خانواده برگردد و این سیر در آفاق که با قطار انجام می‌شود با یک سیر در انفاس که در وجود آدم‌ها صورت می‌گیرد همراه می‌شد که همین کار را برای من جذاب می‌کرد.

  • البته تعبیر قشنگی است اما من آن را در کاری که در حال پخش است پیدا نمی‌کنم! این ماجرای بازنویسی توسط آقای الوند (کارگردان) چیست؟

بازنویسی ایشان در حد همان چیزی است که شاید بشود پرداخت نهایی نامش را گذاشت. قصه بسط یافته است، همین. نه شخصیتی اضافه شده، نه کم‌شده و نه حادثه‌ای. دیالوگ‌ها در همان راستا بسط یافته‌اند. داستان‌ها موجود است و فیلم‌ها هم همین‌طور. هر چند که اصلاً نمی‌خواهم وارد این مقوله شوم و سؤالتان را به خاطر احترامی که به شما قائلم جواب می‌دهم، چون شأن کاری خودم را بسیار بالاتر از این می‌دانم که خود را وارد این مقوله بکنم. همه نوع کارم را می‌شناسند.

  • منظور من البته تأثیر این بازنویسی و تغییرات بود نه میزان آن. چون فکر می‌کنم با توجه به فضای کار باید ماجراجوتر به قصه‌ها نگاه می‌شد تا تحرکی به آن تزریق و از این رخوت دور شود مخصوصاً که این مجموعه اپیزودیک است و چنین ریتمی اصلاً مناسب آن نیست.

به هر حال کار شخصیت‌محور است نه حادثه‌محور. ضمن اینکه حوادث برانگیزاننده محمل ورود به درونیات آدم‌هاست و هر چند کند و بطئی اما از دل هم بیرون می‌آیند. ضمن اینکه هر متنی که آماده شد چیزی در حدود 60 الی 70 دقیقه بود که از زمان یک قسمت بیشتر بود و با بسط قصه در بعضی سکانس‌ها در حین فیلمبرداری کار به 90دقیقه و بیشتر رسیده و در نهایت دوقسمتی شده.

  • بله. به قیمت 30دقیقه وراجی بی‌ربط و اضافه چند تا زن در حالی که دست بچه‌ای در سوراخ گیر کرده. چرا واقعا؟

من با اینکه ریتم کار کند است موافق نیستم. بالاخره هر متنی اجرایی دارد. شاید محدود‌بودن لوکیشن در شما این حس را به‌وجود آورده باشد. زندگی ما ایرانی‌ها آن شتاب آن سوی آب‌ها را ندارد.

  • ما به آن سوی آب کار نداریم! اما دلمان نمی‌خواهد هر چیزی که در زندگی‌مان هست و جذابیتی هم ندارد، حرفی هم ندارد برای گفتن در کارهای نمایشی هم ببینیم؛ مخصوصاً که کمکی به ماجرایی که تعریف می‌کنید نداشته باشد.

این به توقع بیننده از نوع کار برمی‌گردد. ما با سریالی روبه‌رو هستیم که داستان‌هایش را در قطاری روایت می‌کند که با یک‌سری آدم‌هایی که در جامعه ما وجود دارند و این هم جزئی از کار است که یک عده در جریان یک اتفاق مشغول حرف‌زدن و قضاوت پشت سرهم هستند و از اصل موضوع غافل شدند.

  • پس تماشایی‌بودن یا نبودن مهم نیست؟ شما بخشی از سفر را انتخاب کردید برای روایت داستان که در واقعیت برای اکثر آدم‌ها بخش کسالت‌آور و نامطلوبی از سفر به‌حساب می‌آید و معمولاً منتظرند تا زودتر به مقصد برسند. حالا باید چنان این بخش در کار شما دیدنی و دلچسب باشد که او احساسی که در سفر خودش دارد در دیدن این کار هم به او دست ندهد.

چرا به شدت هم مهم است، مسلماً هدف جلب مخاطب بوده، طراحی حوادث و شخصیت‌ها هم برای این نوع کار یعنی یک کار شخصیت‌محور درون‌گرا ضمن اینکه من از خیلی‌ها شنیدم که دوست داشتند.

  • طبیعی است. همیشه یک تعدادی وجود دارند!

البته برای همه در همه‌جای دنیا، مسافرت وقتی از خانه بیرون می‌آیند شروع می‌شود ولی ما ایرانی‌ها عادت داریم وقتی به مقصد می‌رسیم چنین حسی داریم، در صورتی که طول مسیر هم بخشی از مسافرت ماست و می‌توانیم از آن لذت ببریم اما اغلب چیزی که از آن دستگیرشان می‌شود خواب خستگی است و غافل می‌شوند. خیال می‌کنند قرارنیست اتفاقی بیفتد ولی در این کار قصد داشتیم بگوئیم چه اتفاقاتی می‌تواند بیفتد.

  • دقیقاً و چقدر این اتفاقات جالب‌اند. آیا این در کار هست یا فقط از نیت آن صحبت می‌کنید؟ اصلاً این اتفاقات چقدر خاص هستند که توجه را جلب کنند؟

باید ماجراها خاص باشند ولی از جنس ماجراهایی که در یک قطار ایرانی اتفاق می‌افتد. باید باورپذیر باشد و لذتی که به تماشاگر می‌دهد از جنس آگاهی‌بخشی باشد نه غفلت صرف.

بله. باید ملموس باشد اما توجه را هم جلب کند- به‌نظرم مخاطب تلویزیون توانسته این را در مورد این مجموعه دریابد که این یک کار خاص به لحاظ تماتیک می‌تواند باشد. قرار است آگاهی یابد و لذت ببرد نه اینکه با دستخوش هیجانات آنی‌شدن سرگرم شود.

  • قبل از این مجموعه سریال‌ دیگری به نویسندگی شما از شبکه یک پخش شد به اسم «شب هزارویکم»‌ که درباره تعدادی جانباز جنگی بود. چقدر فضای کارهای تلویزیونی شما با کارهای سینمایی‌تان فرق دارد! درواقع در تلویزیون سفارشی به‌نظر می‌رسند.

نه، درونمایه مشترکی دارند، شاید ظاهرشان متفاوت باشد، در سینما هم ظاهر داستان‌های مختلف با هم متفاوت بوده ولی یک مؤلفه مشترک در همه‌شان به‌چشم می‌خورد. شب هزارویکم را که من در سال81 نوشتم و این همکاری به شکلی بود که به من پیشنهاد شد سریالی درباره دفاع مقدس و پزشکان در آن دوره بنویسم و فقط در همین حد. بقیه‌اش به اختیار خودم گذاشته شد و من هم گفتم ممکن است چیزی که من می‌نویسم آن چیزی نباشد که انتظار دارید و همین هم شد.

بعد از اینکه آن را خواندند در آن سال‌ صلاح ندانستند که ساخته شود چون که در 7سال پیش نشان‌‌دادن کسی که پدرش شهید شده و حالا خودش قصد جان دکتری را کرده که جانباز است یک تابو بود و حتی امسال هم که پخش شد ما حواسمان بود داستان به گونه‌ای پیش برود که کشف این مسئله در همان قسمت آخر اتفاق بیفتد و بفهمیم که پدرش شهید شده تا مشکلی برای پخش به‌وجود نیاید.

تلویزیون هم این کار را خیلی دوست داشت چون فکر می‌کرد که چهره جدیدی از جانباز است که پزشک است و دغدغه‌هایی دارد نسبت به کارهایی که روی زمین مانده و ملموس است برخلاف جانبازانی که همیشه در تلویزیون دیدیم که همه یا موجی هستند و به در و دیوار می‌خورند، یا غش می‌کنند یا منزوی هستند. اتفاقاً به همین دلیل سال81 در جشنواره‌ای که درباره جانبازان بود فیلمنامه برنده جایزه شد ولی تلویزیون هم چنان نمی‌ساخت تا زمانی گذشت و به این نتیجه رسیدند که ساخته شود. حتی در مورد شکرانه هم که برای ماه رمضان ساخته می‌شد به من گفتند سریالی می‌خواهیم که بین ایران و تاجیکستان است و یک ایده داشتند که با نویسندگان مختلف به نتیجه نرسیده بود و لحظات آخر به من پیشنهاد شد.

من هم چون با تهیه‌کننده کار دوست بودم گفتم انجام می‌دهم ولی مناسبتی و ماه رمضانی نمی‌نویسم که کسی کار بدی بکند و برود تا شب بیست‌ویکم توی مسجد متحول شود و... چون به‌نظرم وجوه فرهنگی کار برای مخاطبین خاص آن خیلی مهم‌تر است و معانی و مفاهیمی هم اگر هست باید طوری در دل کار مطرح شود که توی ذوق تماشاگر نزند. اما در کل این سه کار به طور اتفاقی پشت هم پیش آمد و برای هر کدام دلایل خاصی داشتم که پذیرفتم وگرنه هیچ علاقه‌ای نداشتم برای کار در تلویزیون. به هر قیمتی و هر طور که شده، اگر وجوه فرهنگی یا درونمایه معنوی این داستان‌ها نبود، انگیزه‌ام برای کار شاید در حد صفر بود.

  • چرا؟ این روزها که همه علاقه‌مندند!

نه. من نیستم. دلیلش هم این است که اصلاً مسائل پیچیده‌ای در تلویزیون هست که نه آن را می‌شناسم و نه دوست دارم به آن نزدیک شوم. فکر می‌کنم همه‌چیز حول یکسری روابط می‌گردد؛ یعنی یک هزارتوی پیچیده‌ عجیب و غریبی است که علاقه‌ای به آن ندارم. راجع به علاقه دیگران هم معتقدم تله‌فیلم‌هایی که ساخته می‌شود و به اسم فیلم سینمایی پخش می‌شود لطمه بزرگی به سینما وارد می‌کند. به نظرم تلویزیون تبدیل به عابربانک سینمایی‌ها شده و متأسفانه برای گذران عمر است که کسی هم جدی‌اش نمی‌گیرد. حتی وقتی قرار است به عده‌ای بنا به دلایلی پاداش داده شود از طریق تلویزیون یک سریال یا چیزی شبیه به آن داده می‌شود. من هم غیر از دو کاری که به‌خاطر دوستی با سازندگان آن پذیرفتم در مورد شب هزارویکم تنها انگیزه‌ام این بود که بتوانم یک کار متفاوت و ملموس راجع به جانباز و جنگ و رزمندگان کشورمان که شعاری هم نباشد صادقانه انجام دهم. همین.

کد خبر 102392

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز