هر چند تفاوت این مجموعه در خیل بیحساب و کتاب سریالهای پاییز با سایر کارهای تلویزیونی بیشتر به چشم میآید و حتی گاهی بهنظر میرسد در چشم باد در جاهایی از چشم بازبینهای حرفهای صدا و سیما دورمانده یا آنقدر مولفههای دلپسند و حرفهای داشته که دلشان نیامده چیز زیادی از سر و ته آن کم کنند!
مهمترین نکته در چشم باد بهعنوان یک سریال تاریخی، ورای ساختار، اساس و پایه فیلمنامه است، چیزی که جوزانی در گفتهها و آموزههای درسیاش همیشه بر آن تأکید دارد؛ یعنی تحقیق کامل و جامع درباره موضوعی که قرار است در قالب درامی تاریخی ساخته شود تحقیقی که زیربنای اطلاعات تاریخی سریال در چشم باد قرار گرفته، بسیار دقیق و متفاوت با سایر کارهای تاریخی و کاملاً بیطرفانه است.
در طول سریال ضمن شکلگیری خط اصلی درام، اطلاعات تاریخی خوبی درباره تاریخ معاصر ایران و زمانهای مختلف از تاریخچه جنبش جنگل و ماجرای میرزاکوچکخان به مخاطب داده میشود و همین مبتنی بودن متن سریال و درهم تنیدگی دراماتیک تاریخ و پیرنگ قوی درام، یکی از نقاط قوت در چشم باد است.
درآمیختن ماجرای شخصیتهای قوی درامی که در حال شکلگیری است در چند نسل با ریزهکاریهای تاریخی، کار دشواری است که جوزانی بادقت و حوصله بسیار به انجام رسانده و حاصل کار نه صرفا سریالی تاریخی، بلکه درامی با داستانکهای فرعی و کشمکشهایی دیدنی شده است. آنچه سریال را در سطحیترین نگاه از سایر کارهای سیما جدا میکند، طراحی لباس خوشآب و رنگ و ظاهر بازیگرها، در زمانی در سیما دیده میشود که کمتر سریالی با این مولفهها اجازه پخش دارد.
هر قاب سریال در چشم باد، ضیافتی از رنگ و نور است که نه به شکلی کاذب، بلکه با داستانی حساب شده و ساختاری چشمنواز شکل گرفته. به تعبیری دیگر در چشم باد بهانهای شده تا مخاطب خسته و بیحوصله تلویزیون طعم تماشای سریالی واقعی را پس از مدتها تحمل انبوه سریالهای شبیهسازیشده، کلیشهای و فاقد طراوتهای بصری و دراماتیک بچشد. بخش اول مجموعه در حالی آغاز میشود که قرار است در قالب ماجراهای تاریخی، شکلگیری یک نسل از شخصیتها را از کودکی نشان دهد.
آرمانگراییها و وطنپرستی قهرمانان داستان در جریان نهضت جنگل و اتفاقاتی که برای خانوادهای که محور ماجراهاست میافتد، کشمکشهای قسمت اول سریال را میسازد. اما با نگاهی دیگر اگر میزان تفاوت این کار را از نظر پردازش صحیح درام و اصول ساختاری، باسایر کارهای تلویزیونی در نظر نگیریم و با خودش آن را بسنجیم و جدا از تمام مؤلفههایی که این مجموعه را خاصتر از سایر کارها میکند به آن نگاه کنیم، بخش اول آن برای شکلگیری خط اصلی درام و ورود به داستان اصلی، زمان زیادی را صرف معرفی شخصیتها میکند و خیلی دیر وارد بطن داستان میشود.
در بخش اول به شیوه کلاسیک موقعیت افراد در بستری تاریخی که حوادث در آن رخ میدهد، معرفی میشود و این معرفی کمی طولانی شده و پررنگتر از درامی است که در جریان است، هرچند ویژگیهای بصری و جذابیتها و ظرافتهای ساختاری سریال در حدی هست که اینها نادیده گرفته شود. اما برای مخاطب بیحوصله تلویزیون که عادت به سریالهای فست فودی، با درامهای اغراق شده و فرمولبندی و سطحی تلویزیون دارد، این جور بسط و توصیف دقایق یک درام، شکلگیری کشمکش تدریجی و توصیف شخصیتها در بخش اول سریال در چشم باد کمی سنگین است.
بیننده تلویزیون عادت به این فرم از پردازش جزئیات ندارد و اگرچه با تصویرها و اسلوب متفاوت و دلنشینی روبهرو شده، اما عادت به سهلگیری و عدمدقت در تماشای تلویزیون عارضهای عمومی است و البته در چشم باد، با این همه توجه به جزئیات و ساختاری اصولی و استاندارد، شاید بهتر بود در قالب فیلمی سینمایی کار میشد.
بخش اول سریال در حالی تمام میشود که نسلی ایرانی با کوششها و آرمانخواهیها و روابط عاشقانهشان وارد دوران جدید میشوند و بخش دوم سریال آغاز میشود. این بخش با جدا شدن از تاریخی دورتر و مناسبات جنگل به شهر و زمان معاصر نزدیکتر است و جذابیتهای بیشتری نسبت به بخش اول دارد. بار دراماتیک روایت در این قسمت از نظر غنای داستانی نسبت به بخش تاریخی و حتی در قسمتهای صرفا تاریخی نسبت به بخش اول قویتر است. برخلاف اینکه در آغاز سریال، زمان زیادی صرف معرفیها و توصیف وضعیت تاریخی کشور شده بود، در بخش دوم به ساختار درام توجه بیشتری شده و توزیع اطلاعات تاریخی در دل درام اتفاق میافتد.
هر قسمت این بخش بهنظر ریتم بهتری دارد و اطلاعات غیرضروری حذف شدهاند و اطلاعاتی که دربارة سرنوشت شخصیتها و حوادث داده میشود، کاملا مختصر و مفید، خط درام را پیش میبرد. بازیها در این بخش تنوع و جذابیت بیشتری دارد. در بخش اول بهرغم بازی همیشه دلنشین سعید نیکپور و بازی خوب ماهچهره خلیلی و کاراکترهای خردسال، بازیها و شخصیتها جلوه یکنواختی دارد و همه در یک سطح است اما در نیمه دوم به تبع وجود شخصیتهای متفاوت با جذابیتهای متفاوت؛ بازیها هم تنوع بیشتری دارد.
هر کدام از شخصیتها ویژگی مخصوص بهخود را دارد و هر چند پیشینه تاریخی و نمایش روند تاریخ در این نیمه هم پررنگ است، اما به شکلی نیست که از دور شاهد اتفاقات باشیم. استادی جوزانی آنجاست که حتی رضاخان را از قالب تیپ معمول همیشگی خارج کرده و رضا خان با بازی زیبای سعید راد ابعادی انسانی و قابل لمس پیدا میکند و در جریان اتفاقات جنگ جهانی دوم و ماجراهایی که اتفاق میافتد، انگار برای نخستین بار بیننده توانسته شخصا حوادث تاریخی را تجربه کند و آدمهای رقم زننده این حوادث را از فاصلهای نزدیک ببیند.
این نمایش تاریخ و نشان دادن این شخصیتها به شکلی تخت صورت نگرفته و ساختار اثر به شکلی است که با وجود حجم سنگین کار، تعدد شخصیتها، لوکیشنها و زمان طولانی ساخت سریال، هر قاب حسابشده است. زاویه دوربین در هر قاب معنای خاص خود را دارد و در راستای هدف اصلی درام را ایجاد میکند.
دوربین گاهی در قصر رضا شاه کف زمین قرار گرفته و کاملا از زاویهای پایین چکمههای شاه را در هنگام ورود با لنز واید نشان میدهد و بعد با کمی حرکت به سمت بالا از همان زاویه رضا خان را و سپس در نمای بعدی با ساختاری کاملا حسابشده، از پی او وی چشم شاه و از زاویههای انگل چهرههای ترسخورده تیمسارها را به نمایش میگذارد. چنین ساختاری بیتوضیح اضافی، کافی است تا کاراکترها و موقعیت آنها را معرفی کند و چنین ترفندهایی هنر و تسلط جوزانی را بر ابزار در راستای بیان تصویری به نمایش میگذارد.
قاببندی داخل تالارهای قصر آنقدر ملموس است که انگار به جای تماشا، وارد آنجا میشویم. ظرافت در بازنمایی تک تک شخصیتها از رضا شاه تا اطرافیان باعث شده، تخت و یک بعدی نباشند و عادت به نگاه کلیشهای به کاراکترهای تاریخی شکسته شود. در بخش دوم کار چند شخصیت پررنگتر هستند، به جز پدر و مادر با بازی نیکپور و کاراکترهایی که در ادامه بخش اول به این قسمت آمدهاند، کاراکتر دو پسر خانواده که یکی را پارسا پیروزفر بازی میکند و دیگری را کامبیز دیرباز و ماجراهای آنها پررنگتر است.
پارسا پیروزفر که با وجود بازیهای خوب و چهره مناسبش در فیلمها و سریالهای متعدد هیچ وقت نتوانسته نقش متفاوتی بازی کند، این بار در قالبی جدید ظاهر شده و هنر جوزانی در بازیگیری از پیروزفر آشکار است. جوزانی بهخوبی توانسته، مولفههای ستارهمدارانه در بازی او را حذف کند و با تعدیل جنس بازی پیروزفر او را در قالب نقش بیژن ایرانی قرار دهد. اما با تمام این نکات مثبت، رابطه عاشقانه او از بخشهای ضعیف و کمرنگی است که چنگی به دل نمیزند و با وجود پر سوز و گداز بودن، تأثیرگذار نیست. جوزانی به این رابطه نزدیک نمیشود و خیلی به آن نمیپردازد و بازیگران مقابل هم در شکلگیری کنشو واکنش آن ناموفق هستند.
هرچند پیروزفر گاهی در نمایش احساسات کنترل شدهاش با میمکی که دارد، در بازگویی علاقهاش موفق عمل میکند ولی در تبادل با کاراکتر مقابل یا بهعلت ممیزی یا عمداً، هسته دراماتیک عاطفی شکل نمیگیرد. حضور سحر جعفری جوزانی و بازی کوتاه او که هنوز خالی از نقشآفرینیهای سریالهای قبلی او نیست، با این اوصاف نمیتواند خیلی تأثیرگذار باشد.
اما حضور کامبیز دیرباز هرگز در هیچ فیلم و سریالی حتی در محور داستان آنقدر به چشم نیامده، دیرباز با مجموع ویژگیهای کاراکتری که نقش آن را بازی میکند و جذابیت نوع گویشی که دارد و نوع بازیاش که ترکیبی از ذکاوت و رندی توأم است، شاید جذابترین نقشاش را تا به حال بازی کرده و حتی شاید بهرغم خواست کارگردان از شخصیت خلبان داستان، بیژن، هم پررنگتر از کار درآمده. پردازش این کاراکتر کاملا با ظرافت و دقت انجام شده و تکهکلامهایی که دارد، به همراه بازی خوب دیرباز کمک میکند تا شخصیتی ملموس، باورپذیر و همدردی برانگیز شکل بگیرد.
ویژگی دیگر بخش دوم سریال نمایش مناسبات جنگ و ارتش و جلوههای ویژه دشوار، موفق و طاقتفرسایی است که باز هم ساختن آنها در قالب یک سریال تلویزیونی انگار ولخرجی است! بیننده سریالهای سیما و خود تلویزیون در ساختار معمولش عادت به وقتگذرانی دارد و این ظرافتهای ساختاری در نمایش اتفاقاتی که در پایگاه نیروی هوایی و بین پرسنل و خلبانها میافتد از حد یک ساخته تلویزیونی فراتر است.
اما نکته قابل اشاره دیگر در طول سریال، عبور آن از خط قرمزهای معهود سیماست. علاوه بر ظاهر شخصیتها، در بعضی قسمتها مثلاً نمایشی که در مجلس عروسی توسط اکبرعبدی(که حضورش بازیهای ماندگارش را در نقشهایی این چنینی یادآوری میکند) اجرا شد، نوعی خرق عادت انجام نده بود. رقص «میخوام برم تو آفتابه!» با پیشینهای که در رقصهای سنتی ایرانی دارد برای نخستین بار اشاره صریحی بود به رقصهایی که با مراسمی خاص که اهل فن خبر دارند(!) در خلوتهای اغلب زنانه یا محفلهای صرفا مردانه انجام میگرفت و با کمی جستوجو در مراسمهای فولکلور ایرانی میتوان به پیشینه و کارکرد آن با شعر معروفش رسید.
با توجه به همین پیشینه نمایش چنین سنتی و تفریحی خرق عادت زیبایی در سیما بود که فضای جدی سریال را کمی متفاوت میکرد. در مجموع هرچند در چشم باد را پدیدهای در تاریخ تلویزیون میدانم، اما امیدوارم با حضور بزرگانی چون مسعود جعفری جوزانی، فضای راکد و غیرحرفهای سریالسازی در سیما کمی متحول شود.