شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۶:۱۶
۰ نفر

دکتر اسماعیل‌کهرم: یادم می‌آید که «در کودکی‌ام که زندگی شیرین بود» وقتی که صحبت از گردش خانوادگی آخر هفته می‌شد ولوله‌ای به پا می‌شد و روز‌ها به نظرمان طولانی می‌شد و آخر هفته انگاری قرار نبود که از راه برسد.

یادم می‌آید که مقدمات این گردش یک‌روزه، 5-4‌روز طول می‌کشید و بالاخره روز جمعه، صبح زود، انتظار به سر می‌آمد و با پای پیاده به طرف «گارماشین»  یا ایستگاه ماشین دودی می‌رفتیم. آخر، خانه ما همان حوالی بود؛ خیابان قدیمی خراسان، کنار خط قطار. به ما می‌گفتند «بچه پاخط» و مانند بچه‌های شط‌آبادان، برووبیایی داشتیم. ایستگاه ماشین دودی یک عمارت مجلل و وسیع بود با سقفی بلند و پنجره‌های وسیع و مرتفع و بسیار زیبا. انتظار در این سالن بسیار دلپذیر بود. انواع تنقلات مانند ما‌ماجیم‌جیم، یخ‌دربهشت، آب زرشک، دوغ عرب، رویخی، گلاب‌شکر، گندم شادونه و بالاخره نخودچی کشمش، در انتظار التماس ما و موافقت پدر و مادرمان بودند تا در جیب ما جای بگیرند.

درهای سالن که باز می‌شدند مردم هجوم می‌بردند و بالاخره هم روی صندلی‌های چوبی قطار جای می‌گرفتیم. قبل از حرکت، راننده سوت مخصوص ماشین دودی را به صدا درمی‌آورد و خیلی زود در میان کشتزارهای سرسبز بین راه تهران – «شاه‌عبدالعظیم» بودیم. در «دوراهی» قطار می‌ایستاد، ماشین دودی که از شهرری می‌آمد، از کنار ما رد می‌شد و مجددا ما حرکت می‌کردیم. در شاه‌عبدالعظیم هم یک ایستگاه با همان زیبایی و ابهت گار تهران. خارج از ایستگاه اتوبوس‌ها منتظر مسافران بودند تا آنها را به مقاصد گوناگون ببرند. 3مقصد در شهرری بیشتر از همه‌جا بازدیدکننده داشت؛ ابن‌بابویه، امامزاده عبدالله و باغ طوطی. البته بازار جنب صحن حرم نیز جذابیت خود را داشت و هنوز هم دارد. آب نبات قیچی، کاسه‌پای ماست با رویه ضخیم و بسیار خوشمزه، اجناس گوناگون و بالاخره کبابی‌ها با کوهی از ریحان که دهان بیننده را آب می‌انداخت.

آرامش ابدی در طبیعت

ابن‌بابویه گورستانی بود بسیار تماشایی، پر از درخت، بوته و پوشیده شده از سایه‌های طبیعی‌ای که درختان بی‌شماری ایجاد کرده بودند. صحن آن پر از پستی و بلندی بود، شاید گاه تا 5/1 تا2متر اختلاف سطح که در لابه‌لای سنگ‌های آن انواع رستنی‌ها  زیبایی و صفای خاصی به آن می‌داد. برای آن همه مردمی که برای زیارت و سیاحت آمده بودند، ابن‌بابویه جای مفرحی بود. خانواده‌ها در زیر سایه‌سار درختان زیلوها را می‌گستردند و بساط چای و باقلاپلو و... و نیز میوه‌های تابستانی را پهن می‌کردند و به همسایه‌های زیلو به زیلوی خود هم تعارف می‌کردند. معمولا چند خانواده آشنا و فامیل، به طور دسته‌جمعی به پیک‌نیک می‌رفتند و روزی را نزدیک به طبیعت می‌گذراندند.

آن روزها قبرستان‌های ما بخشی بزرگ از طبیعت را در دل خود داشتند و رفتن به این اماکن، پناه بردن به دل طبیعت محسوب می‌شد، ولی آیا ما ایرانی‌ها عرصه‌های نیمه طبیعی گورستان‌های خود را از دست نداده‌ایم؟ ما ایرانی‌ها همچنان با عزیزان از دست رفته خود ارتباط داریم و به دیدار آنها می‌رویم و از این روی هرساله چندین روز از عمر خود را در این فضاها سپری می‌کنیم ولی آیا مانند سابق پس از خروج از گورستان احساس سبکی و نشاط می‌کنیم؟

استفاده تفرجی تنها در فرهنگ (قدیم!) ما ایرانی‌ها وجود نداشت و ندارد. مردم خاور دور هر هفته به محل آرامگاه عزیزان خود در گورستان‌ها می‌روند و در بازی‌هایی شرکت می‌کنند که متوفی در آن سهم دارد. در کشورهای اروپایی، هر محله از شهر دارای گورستان محلی خود است و مانند ما مردگان را به حوالی شهرها تبعید نمی‌کنند!

قبرستان‌های محلات داخل شهرها از دیدنی‌ترین و مفرح‌ترین نقاط شهر هستند. درختان کهنسال، بوته‌های زینتی و محوطه‌های فراخ سبز که ساختمان‌های کلیساهای قدیمی را احاطه کرده‌اند با درهایی که همیشه به روی مردم باز است و به روی حیوانات شهری بسته، با مدیریت متمرکز و نگهداری دقیق قرن‌هاست که مورد استفاده مردم محله قرار گرفته و همچنان مورد استفاده است. مگر مرگ بخشی از زندگی نیست؟پس چرا باید محل استراحت مردگان ما این‌قدر از زندگی دور باشد؟عجیب است که اروپایی‌ها به‌مراتب کمتر از ما به  مردگان خود سر می‌زنند!‌ و آن وقت گورستان‌های خود را این‌‌قدر مصفا مدیریت می‌کنند، در حالی‌که ما که رفتن به گورستان‌ها را وظیفه خود می‌دانیم در زیباتر کردن این فضاها کوششی نمی‌کنیم!

مفهوم زیبایی هم تغییر کرده

من به عنوان یک شکاربان قدیمی ایرانی نسبت به 2عبارت، شدیدا حساسیت پیدا کرده‌ام؛ یکی «زیباسازی» است و دیگری «سامان‌دهی». در طی چند دهه گذشته تحت عنوان زیباسازی، مناطق بکر زیبا و دست نخورده طبیعی را با سنگ و سیمان و بتن می‌پوشانیم و با سلیقه خود سنگ‌ها را با رنگ‌های زننده آبی، زرد، صورتی و ... رنگ می‌کنیم و فکر می‌کنیم که سلیقه ما از طبیعت بهتر و کامل‌تر است! نگاهی به رودخانه‌های گلاب‌دره، سربند و دربند یا رود دره ولنجک بیندازید. برخلاف تمام موازین مدیریت رودخانه‌ها، کف این رودخانه‌ها را  از سیمان‌سرد و مرده مفروش کرده‌ایم و جلوی نفوذ آب را به سفره‌های زیرزمینی گرفته‌ایم‌.

گورستان‌ها هم در امان نماند‌ه‌اند

همین ایده زیباسازی یعنی مفروش کردن عرصه‌های طبیعی و نیمه طبیعی، با سیمان و سنگ به گورستان‌های ما هم راه یافت. از آن همه زیبایی و سرسبزی امامزاده عبدالله و ابن‌بابویه، منطقه‌ای ساخته‌ایم که سنگ‌های هندسی و مسطح  با قاب‌های سیمانی کنار یکدیگر گذاشته شده‌اند، بدون طراحی فضایی برای گل و گیاه و بوته که زینت اصلی این فضاها باید باشند. اینگونه اعمال سلیقه‌ها حتی غارهای قدیمی ما را که میلیون‌ها سال از عمر  آنها می‌گذرد در امان نگذاشته‌اند. نگاهی به غار علیصدر  یا سهولان، عرایض بنده را تایید می‌کند. سنگفرش کردن کف این غارها و ایجاد پله‌های سنگی و نصب چراغ‌های رنگارنگ ما را به یاد فضای  کاملا مصنوعی برج‌های ساخته شده در شهرهایمان می‌اندازد.

گورستا‌ن‌های شهرهای دیگر هم دست کمی از قبرستان‌های تهران ندارند؛ تبریز، همدان، اصفهان و شیراز همگی دچار این آفت زیباسازی شده‌اند. چرا نباید سازمان پارک‌ها و فضاهای سبز مدیریت گورستان‌های ما را هم به عهده بگیرد تا قبرستان‌ها به گلستان تبدیل شود؟عبارت «سامان‌دهی» هم دست کمی از زیباسازی ندارد. حتما در جریان سامان‌دهی رودخانه پارک ملی گلستان هستید؟ برای احداث جاده (که نقض غرض احداث پارک ملی است)  رودخانه را سامان داده‌اند! آن هم چه سامانی؟! یک رودخانه دارای ساختار، شخصیت و رفتار است و مانند اثر انگشتان، منحصر به فرد.

هرگونه دست‌درازی در عوامل تشکیل دهنده رودخانه‌ها منجر به تغییر رژیم آب، ساختار و رفتار رودخانه می‌شود. وقوع سیلاب‌ها، تند یا کند شدن جریان آب، تخریب اراضی ساحلی، سرزیر شدن رودخانه، تخریب پل‌ها و تغییر مسیر تنها نمونه‌هایی از  اثرات تغییر رفتار است. سامان‌دهی، گاه به صورت احداث جاده (کنارگذر انزلی را به خاطر آورید که اکنون میان‌گذر شده است) خودنمایی می‌کند. به هر حال «عدم» این سامان‌دهی‌ها «بهترز  وجود» آنهاست!

گیاه هرز وجود ندارد

جالب است که بدانیم ابتدا روح را از شهرهایمان گرفتیم و بعد نوبت گورستان‌های ما شد. آنچه که ما گیاهان هرز می‌نامیم شهرهای اروپایی را سرسبز و روح‌دار کرده است. با تعاریف امروزی دیگر چیزی به نام علف هرز وجود ندارد بلکه اینها را گیاهان همراه می‌نامیم. تصور کنید که این گیاهان بدون آنکه کسی آنها را بکارد یا از آنها مراقبت کند به شهرهایمان صفا می‌بخشند و آن وقت با بی‌رحمی و بدون آنکه به زیبایی و اهمیت آنها فکر کنیم آنان را ریشه‌کن می‌کنیم.

شهرهای برلین، مونیخ، زوریخ، وین و...‌ با همین علف‌های سبز، روح‌دار و زنده هستند و این در حالی است که مفهوم فضای سبز در شهرهای ما فقط گیاهان دست‌کاشت و اغلب خارجی است یا چمن که هزینه نگهداری آن سر به فلک می‌زند و اغلب‌ با آب‌وهوای شهرهای ما نمی‌سازد. مثلا در سرمای 17- درجه سانتی‌گراد شهر تهران در 3سال پیش 4میلیون درخت از سرمای شدید خشک شدند!‌ به راستی درخت مقاوم عرعر چه چیز کم از درختان کاج دارد.

به راستی به قول «سهراب» چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

کد خبر 102394

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار محیط زیست

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز