خب، من هم شنیدهام و هم نمونهاش را دیدهام و کم مانده بود خودم هم در زمره این بازنشستگان افسانهای درآیم، اما به هر دلیل این بخت با من نبود. به خوب یا بدش خودتان پی میبرید.
حدود یک سال پیش یکی از جوانان پرشور فامیل دستافشان و پایکوبان به سراغ من آمد که فلانی برخیز که دوران بیکاری سرآمد و روزگار فرخنده رفاه و ثروت در پیش است. اول فکر کردم سر شوخی را با من باز کرده است اما چنان با حرارت حرف زد و استدلال کرد و در باغ سبز نشان داد که فکر کردم، چند سال وقت صرفکردن برای گرفتن مهندسی عمران و بعدش دنبال کار گشتن، بیهوده بود و باید از همان وقتی که جواز دیپلمام را گرفته بودم میرفتم دنبال همین کار و کاسبی جدیدی که به من پیشنهاد شده است.
به قول ادبا، کوتاه سخن اینکه پس از حدود 2 هفته آمدوشد نیمهآشکار و نیمهپنهان، با جوانانی آشنا شدم که شادی و سرور از سر و رویشان میبارید! همگی کت و شلوارهای شیک به تن داشتند و لحظهای لبخند رضایت از لبانشان دور نمیشد.
به من گفتند که آنها در همین عرصه تجارت اشیای فلزی از جنس فلزات کمیاب و گرانبها مثل طلا، نقره و تیتانیوم به چنین نوایی رسیدهاند. بعد از این مدت بنده را به خرید یک عدد گردنبند به قول آنها از جنس تیتانیوم مفتخر کردند که البته معادل 300هزار تومان وجه رایج مملکتی هم پرداخت کردم.
همان روز چشمانداز امیدبخش بازنشستگی در عنفوان جوانی آن هم با ماهی 5 الی 6میلیون تومان حقوق را عیان دیدم! طبق سفارش و به روش رایج شرکتهای هرمی سرگرم لیستبرداری از دهها دوست و آشنا و فامیل بودم تا بیایند و از این کالاهای جادویی بخرند که یکی از همان بازنشستههای سعادتمند بهسراغم آمد و آب پاکی را روی دستم ریخت که سادگی نکن، بازنشستگی در اوج جوانی، شایعهای بیش نیست.
من زمانی از این خواب خوش بیدار شدم که بار بدهی سنگینی روی دوشم مانده است و مشتری اول و آخر این گردنبند که 300هزارتومان به تو فروخته شده، خودت هستی و با این قیمت خریدار دیگری ندارد. لیست نامنویسی را کنار گذاشتم و به قول استراتژیستها با حداقل تلفات از جبهه دستیابی به بازنشستگی در اوج جوانی و با حقوق هنگفت عقبنشینی کردم!