همه ساکنان مجتمع مسکونی ما میشناسند و از بس از رویاهای بلند و اغلب ناممکن حرف زده که بدون اعلام قبلی، اسمش را خیالباف گذاشتهایم.
عارضه خیالبافی شاید ناشی از تجرد طولانی این همسایه باشد و شاید هم یکشبه به ثروت رسیدن بعضیها این تخملق را در دهان خیالباف شکسته است که بلی! میتوان از کوتاهترین راه به ثروتهای نجومی رسید! و از وقتی که خاطرهای مبنی بر ثروتمندشدن یکی از بستگانش را در یکی از ممالک آن سوی آب به خاطر پیداشدن چاه نفت در خانهاش بارها برایمان تعریف کرد از دستش به ستوه آمدیم.
اما پس از آن که در گوشهای از باغچه کوچک مجتمع ما، قاطی خاکها، مقداری خاک چرب پیدا کرد و مثل یکی از کاشفان بزرگ قرون فریاد برآورد؛ نفت! نفت! در سلامتی عقلاش شک کردیم و زمانی که خاک را برد برای آزمایش و دستاندرکاران آزمایشگاه تأیید کردند که نشانههایی از فراوردههای نفتی در خاک دیده میشود، در صدد پرسوجو برآمدیم که مبادا، همسایهای تهمانده مثلا ظرف 20لیتری نفتاش را در گوشه باغچه ریخته باشد اما به نتیجه نرسیدیم.
سراغ فروشنده ملک را گرفتیم که شنیدیم، باید بروید به سراغ فروشنده اول و در واقع سازنده مجتمع و نقشه را از او بگیرید. در این میان هرچه قضیه طولانیتر شد، خیالات آقای خیالباف هم دامن کشید و دو پایش را در یک کفش کرد که بدون شک، چاه نفتی در بن این باغچه نهفته است و اگر به کشف آن نائل شویم، شاید مثل آن مملکت پیش گفته، مالکیت چاه نصیبمان نشود اما به هر حال حق کشفی دستمان را میگیرد و در این شب عیدی که دستکم قیمت آجیل دو برابر شده، غنیمت است.
در همین بین، نیمهشبی با صدای مهیب دامب و دومب از خواب پریدیم. اول خیال کردیم، پیش درآمد ترقهبازی بچههاست که معمولا در این وقتسال، صدایش کموبیش شنیده میشود اما وقتی چراغ برداشتیم و به سراغ صدا رفتیم، دیدیم آقای خیالباف با کلنگ همان نقطه از باغچه را کنده و به کشف بزرگی نائل آمده است؛ یک تانکر متروکه گازئیل که از سالها پیش زیر باغچه جاخوش کرده و مقرون به صرفه نبوده که از زیرزمین خارجاش کنند و هزینه بیرون آوردناش افتاد روی دوش ما. این بود داستان چاه نفت آقای خیالباف!