و البته در کوتاه نویسی با هم مسابقه گذاشتهاند. اندرزها را به گوش جان بشنوید و عیدتان هم مبارک!
لذت آوارگی!
بچه که بودم وصف داستان «امیرارسلان» را زیاد شنیده بودم. داستانی پر از وقایع جادویی و عجیب و غریب که ورد زبان خیلیها بود. وقتی خواندن یاد گرفتم، رفتم سراغش تا بخوانم اما شروع نکرده، بزرگترها گفتند، نخوان که آواره میشوی. من هم از ترس آوارگی تا مدتها سراغش نرفتم. سالی به خاطر شغل پدرم مجبور به کوچ شدیم. به سرزمینی دیگر رفتیم که از سرزمین و به قول معروف ولایت خودمان خیلی دور بود. آنجا کتاب «امیرارسلان» را بهدست گرفتم. گفتم حالا که آواره شدهایم، چرا نخوانم. روزهای عید بود و تعطیل. روزها میرفتم روی پشتبام و دور از چشم بقیه مشغول خواندن میشدم. کتاب مرا به جهان پر رمز و راز افسانهها برد. تا وقتی کتاب را میخواندم، انگار به جهانی دیگر میرفتم و به گوشه و کنار سرک میکشم. عید سال بعد جای دیگری بودیم؛ دهی خوش آب و هوا در میان کوهها. دوباره ایام عید بود و روزهای تعطیلی. این بار کتاب «رابینسون کروزوئه» را به دست گرفتم. روزها روی درختی مینشستم و تا دیروقت میخواندم. خواندن در هوای بهاری همراه با آواز پرندگانی که از این طرف به آن طرف میرفتند، چه کیفی داشت! همراه رابینسون کروزئه وارد جزیره تنهاییاش شدم. جزیرهای که 28 سال در آن زندگی کرد و 24سالش را بدون همدم و همصحبتی گذراند. چنان غرق خواندن میشدم که یادم میرفت کجا هستم.
از آن سال به بعد هر سال عید را جدا از دید و بازدیدها و حتی سفرها با کتاب تازهای میگذرانم و هیچوقت از این آوارگی و سرک کشیدن به جهان کتابهای تازه خسته نشدهام. شما هم امتحان کنید، تجربه خوبی است.
جعفر توزندهجانی
بیخیالی!
این یادداشت سرشار از بدآموزی است! لطفاً این یادداشت را نخوانید! به نفع خودتان است!
پیشنهاد من این است که در تعطیلات امسال هیچ کاری نکنید! اصلاً تمام مزه تعطیلی به
بیخیال بودن و خوشیاش است. اگر قرار باشد از الآن برنامهریزی کنید که عید امسال، این کتابها را میخوانم، این فیلمها را میبینم، اینجاها میروم، فلان چیز را مینویسم، فلان کار را میکنم، فلان کس را میبینم، اینکه دیگر عید نمیشود! مگر بقیه سال همین کارها را نمیتوانید بکنید؟
شما باید بتوانید در طول عید، مصدر «ول کردن» را به طور کامل صرف کنید. یعنی بگویید «ول میکنم»، «ول میکنی»، «ول میکند»، «ول میکنیم»، «ول میکنید» و «ول میکنند»! اینجوری کل عید بهتان خوش میگذرد.
فقط (با توجه به نگاههای معنیدار حال حاضر سردبیر دوچرخه به من!) از الآن گفته باشم که اگر یک درصد، فقط یک درصد، بعد از عید از این کار پشیمان شدید، هیچ اتهامی متوجه نویسنده این یادداشت نخواهد بود!
علی مولوی
لذتها مقابل آینه
وقتی گفتند برای ویژهنامۀ عید چیزی بنویس، با خودم فکر کردم از چه بنویسم که قبلاً کسی دربارهاش ننوشته باشد؟ فکر کردم بگویم عید فرصت خوبی است برای پیدا کردن یک گوشۀ دنج و یک دل سیر کتاب خواندن. ولی یادم آمد که این را خودم سال پیش گفتهام. بعد فکر کردم پیشنهاد بدهم 10 کار عقبافتادهتان را فهرست کنید و حداقل پنج تایش را انجام بدهید. اما به نظرم آمد این را هم قبلاً کسی نوشته.
اینطور شد که گفتم: «حالا نمیشه من چیزی ننویسم؟» البته جوابش را حتی زودتر از سؤالم شنیده بودم: «نه!» این شد که مثل بچۀ آدم نشستم به سر خاراندن و فکر کردن. خوشحالم که به اطلاعتان برسانم که بالاخره چیز قابلی گیر آوردم؛ چیزی که در همۀ این سالها و روزهای نوجوانی، بیآنکه متوجه باشم، انجامش دادهام: «دور هم جمع کردن آدمها و شریک شدن در لذتها!»
خیلیوقتها اوضاع بر وفق مراد نیست و البته این تقصیر هیچکدام ما نیست. اما همین سبب میشود فاصلهای به قدر زمین و آسمان بینمان بیفتد و قدمی برای نزدیک شدن به هم برنداریم. این وقتهای تلخ، بهانهای میشود برای این که حوصلۀ هم را نداشته باشیم و کاری به کار هم، هم! اما من میگویم اتفاقاً حوصلۀ اینجور کارها را داشتن، ارزشش را دارد.
بنشینید با هم فیلم ببینید، موسیقی گوش کنید، شعر بخوانید، پیادهروی کنید، کوه بروید، نمایش بازی کنید یا چه میدانم بنشینید با هم حرف بزنید یا اصلاً فقط زل بزنید به هم. امسال پیشنهاد خاصی برایتان ندارم. هر کاری دلتان میخواهد، بکنید؛ فقط قانون «با هم بودن» را رعایت کنید. مطمئنم پشیمان نمیشوید. از من که تجربههایی لذتبخش در این زمینه دارم بشنوید که این، تنها راه چند برابر کردن لذتهاست!
عباس تربن
زاویه نگاهم را باز میکنم!
هیچ لحظهای دیگر برنمیگردد. به این فکر میکنم و راه میافتم به سوی عید نوروز. این بار نمیخواهم دست خالی برگردم.
نگاهم را درست مثل یک دوربین عکاسی روی لنز با زاویه باز( واید) میگذارم تا همه جا را ببینم و بعد به تناسب، از لنزبا زاویه بسته (تله) هم استفاده میکنم. نگاه عادی و لنز دید چشمی ( نرمال) را کنار میگذارم. به کارم نمیآید. نمیخواهم دوباره حسرت تکرار لحظههای گذشته را داشته باشم، به بهانه خوب نگاه نکردن. بازگشت دوباره به خرمآباد و دیدن دشتهای الشتر که یک بار در زندگیام اتفاق افتاد و من خوب ندیدم.
اگر بتوانم این 13 روز تعطیلات در همه حال، حتی در مهمانیها و گردشهای داخل شهری خوب و بادقت نگاه کنم، این مسئله، عادت زندگیام خواهد شد و البته آنچه از خوب نگاه کردن و با دقت دیدن به دست میآید، تعریفکردنی نیست. میتوانید یک بار تجربه کنید.
اگر خبرنگارید:
«خبرنگار باید دیدی قوی و قوه تشخیصی نیرومند داشته باشد.» کاظم معتمدنژاد در کتاب «روزنامهنگاری» ویژگیها و صفتهای خبرنگار را چنین تعریف میکند.
و البته همه استادهای روزنامهنگاری و همه کتابهای مربوط به این رشته، خوب و بادقت نگاه کردن را از صفتهای اصلی یک خبرنگار خوب میدانند. این کار در همه مراحل خبرنگاری، چه در مرحله سوژهیابی و پیدا کردن خبر، چه در بخش تکمیلی خبر و جستوجوی اطلاعات و تحلیلها میتواند خبرنگار را در تهیه یک خبر یا گزارش خوب کمک کند.
نفیسه مجیدیزاده
باز هم آخرین نفر!
باز هم دیر شد. باز هم گذاشتم برای لحظه آخر، اینقدر که امروز و فردا کردم. باز هم شدم آخرین نفر. حالا چه حرف تازهای مانده برای گفتن. هرچه بود که بقیه گفتند. بگویم کتاب بخوانید، فیلم ببینید، موسیقی گوش کنید. بگویم نگاه کنید، با هم باشید، زندگی کنید؟ حتی نمیتوانم بگویم هیچ کاری نکنید! هر چه بگویم تکراری است. آخ که من اگر اولین نفر بودم. چه حرفهای هیجانانگیزی که نمیزدم! چه پیشنهادهای جالبی که نمیدادم!
آخر یکی از من بپرسد: این همه «حالا تا بعد» گفتی و «الان وقت ندارم» و این حرفها، توانستی از زیر نوشتن در بروی؟ بالاخره که داری مینویسی.
یکی از من بپرسد: با آن همه «دارم فکر میکنم» و «باید فکرهایم را جمعوجور کنم» گفتن، حالا مثلاً داری شاهکار خلق میکنی؟ همان روز اول هم میتوانستی همین را بنویسی و اینقدر خودت و بقیه را عذاب ندهی.
آخر من با این وضعم چه پیشنهادی دارم به شما بدهم؟ نصیحتتان کنم، به من نمیخندید؟
باید اتاقتان را جمعوجور کنید یا باید درس بخوانید، اما حوصله ندارید و حسش نیست؟ دلتان میخواهد توی یکی از مسابقههای دوچرخه شرکت کنید، اما میخواهید کارتان عالی باشد؟ دوست دارید عصرهای بهاری بروید پیادهروی، اما...
امان از این اما! اگر «میخواهید» کاری را انجام بدهید، اگر «باید» کاری را انجام بدهید، انجام بدهید دیگر. این همه امروز و فردا میکنید که چی؟ معجزه بشود؟ هیچ معجزهای در کار نیست. یا بالاخره انجامش میدهید یا نه، پشت گوش میاندازید و فرصت را از دست میدهید. همین!
اینکه میگویم نه نصیحت است، نه پیشنهاد. اصلاً میخواهید گوش نکنید و به روزگار من بیفتید!
شیوا حریری