اما هر چه بود هر گاه صفحهای با عنوان شعر و با انتشار اشعار تازه ظهور کرد، شاعران این دیار آنرا برگی نو دانستند و حرکتی تازه را رقم زدند.
شاید پس از انقلاب، ظهور صفحه شعر «بشنو از نی» در روزنامه اطلاعات زینت بخش خاطر همه دوستداران ادبیات بودهاست. شاید در این روزها که وبلاگها و پایگاههای مختلف ادبی میزبان اشعار شاعران بنام و جوان است، ظهور صفحهای تنها با موضوع شعر میتواند گامی تازه باشد.
صفحهای که شاعران کشور را بیش از پیش به مشاعره بکشد و کنگرهای رسمی برای ارائه اشعار شاعران باشد. این صفحه که گاه و بیگاه به اشعار شاعران مختلف میپرداخت قصد بر این است که به سبک و سیاق نو درآید و محلی باشد برای ارائه اشعار شاعران.
سه شعر کوتاه ازغلامرضا بروسان
1
عشق با سر مدارا میکند
و دل را از پا در میآورد
دلم پرتقال خونی وسط میدان جنگ
گردوی نارسی که دست را سیاه میکند
شاخهای که پرندگان را رنج میدهد
دلم
باران دیوانه در پناه دو کوه
2
چرا به روزنامهها گفتم که دوستت دارم
چرا گفتم
چرا فکر نکردم
هر بار که نامت را میبرند
دیواری در دلم فرو میریزد
باد در شاخهها میپیچد
و بهرؤیا آسیب میزند
3
منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نردهها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم بشکههای سنگینی را در دلم جابهجا میکند
چند شعر از شمس لنگرودی
1
نمیخواهم به درختی اندیشه کنم
که کتابخانه از او ساختند
و یک صندلیاش منم.
۲
عمر
نامهای است که به هم مینویسیم
با نُک بالمان
بر دریا.
۳
میسوزم سراپا
و شمعها روی میز
تمام حواسشان به من است
به سر انگشتهای من
که قطرهقطره تمام میشوند.
4
شعر
گاهی پریدن گنجشکی شادمان است
که دقیقهای دیگر
پرندهای دیگر
او را میخورد.
5
عمر
حسرت جشنی است بیکران
که هلهلهاش
از پس دیوارها به گوش میرسد.
6
در جیب بارانی من چه بود
که دستم را زخمی کرد
تا از مرز بگذرم
ناچارم پنهان کنم
چیزی را که نمیدانم چیست!
بهروز قزلباش
1
دنبال چه؟
کاری به جزیره ی تو ندارم
دریای خودم را غرق میشوم
توی این آب
پشت بندر چشمانت
این گلهای کاغذی
دنبال چه به بندر آمدهاند تو را؟
محسن حسنزاده لیلهکوهی
این
کشتی چندم است
که بر ساحل نگاه تو
بادبان بر افراشته است
ای اقیانوس ناآرام!
ابراهیم اکبری دیز گاه
1
گلدانهای فراموش شده را
آب داد
گلهای سرخ را
نوازش کرد
دستی که
از کربلا
پیاده آمده بود
2
همهی صبحهای جمعه
بارانی
همهی غروبها
ابری
هواشناسی جمکران اعلام کرد
2 شعر از رسول یونان
خواب
هرشب خواب میبینم
سقوط میکنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه آن خم میشوی و
دستم را میگیری
سقوط میکنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازهام را
در اعماق درهها پیدا میکنند...
خدا حافظ ای...
خدا حافظ ای درخت توت
پسر عموی خوب من!
چراغهای کوچکت را
در شب پنجرهام فراموش نمیکنم
فراموش نمیکنم
که تو زیبایی محض این شهر بودی
همیشه سرسبز باش!
و بگذار
جایی میان سمفونی زنبورانت
لیلا آواز بخواند و
چشمههای روستایمان را به خاطر بیاورد
همین طور قدر این خانه را بدان!
خوش به حالت که توانستی
در خاک این حیاط ریشه بدوانی
من بیریشه بودم
باد مرا برد...