مهرجویی میان همنسلانش موفقترین کارگردان نسل اولی سینمای ایران به شمار میآید. شاید تنها عباسکیارستمی به واسطه شهرت جهانیاش با مهرجویی قابل مقایسه باشد. مهرجویی باتجربه بیش از 4دهه فعالیت پر، هنوز دلمشغول تجربههای تازه است. تقریبا در تمام سالهای دهه80مهرجویی، نام همسرش وحیدهمحمدیفر نیز به عنوان فیلمنامهنویس به چشم میخورد.
اپیزود«دخترداییگمشده» نقطه آغاز این همکاری بود که با فیلمهای «بمانی»، «سنتوری»، طهران:روزهای آشنایی و «آسمانمحبوب» ادامه یافت. محمدیفرکه اغلب به عنوان همکار فیلمنامهنویس با مهرجویی همکاری میکرد، در «طهران،تهران» برای اولینبار به تنهایی نگارش فیلمنامه را به عهده داشته است. به بهانه اکران طهران، تهران به گفتوگو با محمدیفر پرداختهایم؛ گفتوگویی که در آن محمدیفر از شیوه کارکردن با مهرجویی سخن گفته است.
- اگر اشتباه نکنم شما از فیلم بمانی آقایمهرجویی را در نوشتن فیلمنامههایشان همراهی کردهاید.
نه، پیش از آن و با اپیزود دختردایی گمشده از فیلم قصههای جزیره، با مهرجویی همکاری کردم.
- این سلیقه و روحیه مشترک چطور پیدا شد؟ یعنی از کجا شروع شد؟
راستش من بیشتر در دنیای شعر زندگی میکردم ولی فیلم «هامون» را که دیدم احساس کردم سینما یک جور شعر بلند تصویری است. همان دوره بود که با فیلمهای تارکوفسکی هم تازه آشنا شده بودم. برای همین شروع کردم به نوشتن احساساتم درباره تاثیر جادویی سینما. همان روزها طرحی نوشته بودم به شکل یک شعر بلند که همان دختردایی گمشده بود با همان حالوهوای هامونیاش و در اختیار آقای مهرجویی گذاشتم، مطالعه کردند و خیلی خوششان آمد و این اتفاق در زمانی بود که قصد داشتند برای داستانهای جزیره یک اپیزود در شهر کیش بسازند.
گفتند داستان شاعرانه قشنگی است و این قابلیت را دارد که تبدیل به فیلمنامه. شود، پس روی آن کار کردیم و تبدیل شد به فیلمنامه خب من هم علاقهمند به کارهای ایشان بودم و هم به نوشتن؛ این بود که دریچهای باز شد و رفتهرفته کار فیلمنامه را از ایشان یاد گرفتم و فکر میکنم که پیش بهترین کسی که ممکن بود آموختم چون ایشان سختگیرترین فیلمنامهنویس و کارگردان هستند و در کارشان خیلی جدیاند. از نظر مشترک بودن سلیقه هم خب تصادفی گاهی پیش میآید که آدم یکدفعه به کسی برخورد میکند و میبیند که چقدر از لحاظ روحی، حسی و نگاه به اطرافش با او احساس نزدیکی میکند. در مورد ما این اتفاق افتاد و خیلی هم خوب است، چون در کار هنری وقتی این سلیقهها و حسها جمع میشوند بیشتر جواب میدهد و کاملتر است. یکدفعه ایدهای به ذهن ایشان میرسد یا به ذهن من که این ایدهها همدیگر را تکمیل میکنند و روی هم تاثیر میگذارند.
فیلم بمانی هم کار مشترک شما بود؟ آن داستان بینظیر خودسوزی دختران کرد.
بمانی از مطلبی شروع شد که آقای مهرجویی در روزنامهای خوانده بود. مطلبی درباره خودسوزی دختران در شهر ایلام که خیلی روی ایشان تاثیر گذاشت و غمگینشان کرد.
مهرجویی گفت دلم میخواهد فیلمی در این مورد بسازم. گفتیم اول یک سفر تحقیقاتی انجام بدهیم و ببینیم واقعا مسئلهای که دربارهاش صحبت میکنند تا این حد واقعی است، شاید اصلا شایعه باشد. رفتیم به ایلام و تحقیق کردیم، دیدیم که متاسفانه حقیقت دارد و انگار آدمها از یکدیگر الگو میگیرند و تا به مشکلی برمیخورند سریع این راه حل را انتخاب میکنند که اشتباه غیرقابل جبرانی است. پس ماجرا برایمان جدی شد و شروع به کار کردیم. آقای مهرجویی یک داستان میخواست، چون قصد نداشت فیلم مستند بسازد و همیشه داستانپردازی برای مهرجویی خیلی مهم است. مدتی فکر کردیم، با کسانی که در جریان و درگیر این مسئله بودند صحبت کردیم و ایدههایی به دستمان آمد که طرح اولیه را نوشتیم و ادامه دادیم.
- مسئلهای که به آن اشاره کردید در مورد داستانپردازی خیلی خوب بود و به نظرم یک وجه تمایز پررنگ کارهای آقای مهرجویی است نسبت به دیگر کارهایی که تلاش میکنند زندگی در آنها جاری باشد و معمولا به سمتی میروند که شبیه فیلم مستند میشوند و در طرف دیگر کارهایی هستند که از بس در داستانسرایی غلو میکنند تبدیل میشوند به یک کار غیرملموس. پیدا کردن مرز میان این دو حالت خیلی مهم است و شما چطور این را از مهرجویی آموختید؟
من خیلی به ادبیات علاقه داشتم هم به داستان و به هم شعر و خیلی در این زمینه مطالعه میکردم با آقای مهرجویی هم که آشنا شدم ایشان باز مرا سوق دادند به سمتی که مطالعهام را خیلی بیشتر کنم و این مرزی که شما گفتید اتفاقا در ادبیات غنی که همیشه خیلی مورد استقبال قرارگرفته و جاودانه ماند، پیدا میشود و با مطالعه زیاد است که رفتهرفته به طور ناخودآگاه این توانایی را پیدا میکنید و میفهمید چطور داستانی را تعریف کنید که نه خیلی اغراق در آن باشد و نه شکل مستند به خود بگیرد و به هر حال باید یک جذابیتی داشته باشد که وقتی تصویر میشود مخاطب را جذب کند.
- تا اینکه فیلم طهران، تهران اولین تجربیه مستقل شما شد در نوشتن فیلمنامه که دیگر آقایمهرجویی در آن شما را همراهی نکرد. چون این کار هم مثل «فرشایرانی» یک کار پیشنهادی بود که اینبار از طرف شهرداری مطرح میشد. حالا شما باید فکر میکردید چطور باید درباره تهران فیلمنامه بنویسید.
بله. وقتی این پیشنهاد به آقای مهرجویی شد به من گفتند در مورد آن فکر کن و ببین چه ایدهای به ذهنت میرسد. از طرح استقبال کرده بودند چون ایشان در تهران به دنیا آمدهاند و خیلی آن را دوست دارند و هر وقت در شهر میگردیم، فعالیتهای شهرداری را تحسین میکنند که چقدر به زیباییشناسی اهمیت میدهند.
من هم همینطور،زادگاهم تهران است و در اینجا رشد کردهام و حتی در دانشگاه تهران تحصیل کردهام و همیشه عاشق این شهر بودهام. پس برایمان خیلی جذاب بود که در مورد شهرمان کاری بسازیم و از طرفی آن را بهتر بشناسیم و بشناسانیم. چون شناخت همیشه خوب است. همه ما دوست داریم سفر کنیم به جاهای مختلف و فرهنگ را بشناسیم و حالا حیف است همین جایی که زندگی میکنیم را درست و حسابی نشناسیم. به همین دلیل وقتی قرار شد آقایمهرجویی فیلمی در اینباره بسازد، علاقهمند شدم تا با ایشان همکاری کنم و همانطور که گفتم چون ایشان نمیخواهد کارشان حالت مستند داشته باشد یک داستان جذاب میخواستند.
من هم مدت زیادی در موردش فکر کردم و در نهایت آقایمهرجویی این طرح را که من به طور خلاصه برایشان تعریف کردم پسندید و بالاخره استاد اعظم این اجازه را به من داد که دیگر به تنهایی کار کنم. فکر میکنم یک جور امتحان هم بود و برای من خیلی اهمیت داشت که اینبار را بر دوش من گذاشتند و همه توانم را گذاشتم که کار خوبی شود و البته باید بگویم در تمام مدت از همراهی، تشویق و راهنماییهای ایشان استفاده کردهام.
- چقدر هم سخت بود که از حالت مستند دور باشید و در عین حال بخواهید راجع به محلهها و بناها توضیح دهید.
بله. ولی فکر میکنم چون شخصیتهای خود داستان با ذوق و شوق خاص خودشان درباره زیباییها و ناشناختههای شهر حرف میزنند و در واقع به نوعی تحسینش میکنند و برایشان مثل یک کشف و شهود تازه است حالت مستند گونه ندارد.
- درست است. چون شخصیتها نظرات شخصی خودشان را هم چاشنی آن میکنند.
و نظرات اطرافیان هم هست که دخالت میکنند و این اطلاعات به نظر من در این متن برای تماشاچی جذاب و لازم بود و نمیتوانستیم از آنها بگذریم و فقط تصاویری داشته باشیم.
- و داستانپردازی شما را هم آنجایی میبینیم که خانوادهای وقتی سقف خانهشان میریزد تصمیم میگیرند به تور تهرانگردی بپیوندند. این نمیتواند مستند باشد در حالیکه البته خیلی بعید هم نیست.
دقیقا. ممکن است خیلیها بگویند وقتی یکی سقف خانهاش ریخته دیگر چه حوصلهای دارد که برود تهرانگردی کند اما اگر این فرد زندگی را به کام خودش و بقیه تلخ کند، آن هم در ساعات اول سال و با همسرش دعوا کند عصبی شود اینکه دیگر داستان نیست، چیزی است که ما دور و برخودمان میبینیم اما وقتی شما در مقابل چنین حادثه وحشتناکی یک واکنش مثبت نشان میدهید، آنوقت تاثیرگذار خواهید بود. چون جهان هم به شما پاسخ مثبت میدهد.
- اهمیت اثر در این است که طوری این را تعریف کند که باورکنی باشد. حتی اگر خودتان اهل همان واکنش منفی عصبی هستید.
بله، باید باورپذیر باشد و چرا که نباشد؟ برای اینکه وقتی برای هرکسی حادثهای رخ میدهد میتواند واکنشهای مختلف داشته باشد. یکی اصلا ممکن است غش کند، مریض شود یا نه، حالت عملیاتی داشته باشد و سریع بخواهد بازسازی کند. اما همیشه آن چیزی که تبدیل به داستان، ادبیات و سینما میشود آن است که متفاوت است، ولی در عین حال دروغین هم نیست. چرا چنین آدمها و چنین برخوردهایی نباشد؟ من خودم دیدم آدمهایی را که در مقابل مسائل جا نمیزنند و خیلی خوب به استقبال همهچیز میروند و پاداش خود را هم میگیرند. همه چیز بستگی به نگاه ما به زندگی دارد. اگر خوشبین باشیم همیشه بهترینها در انتظار ماست. از آن گروه آدمهایی هستم که همیشه جای پارک پیدا میکنم، حتی در شلوغترین مکانها چون امیدوارم که اینطور باشد.
- پانسیونی که به عنوان خانه سالمندان در فیلم میبینیم واقعی بود؟
نه. آنجا در واقع یک گالری است که نمایش خط و نقاشی در آن برپا میشود و ما دنبال جایی میگشتیم مثل این خانه که تبدیل به گالری شده و خیلی هم تلاش کردیم تا بالاخره پیدا شد، چون آقای مهرجویی دوست داشت خانهای که از این افراد استقبال میکند خیلی جای زیبا و باشکوهی باشد چون این جواب مثبتی به اندیشه مثبت آنهاست که به یک جای بهتر میروند به خاطر تفکر زیبایی که دارند.
- کنایه زیبایی است که افراد سالمند هم مثل همان بناها ارزشمندند و باید در فضایی شاد و زیبا، خانه سالمندان را برپا کرد چون اغلب از چنین فضایی به دورند.
همینطور است. آنان معمولا دلگیرند ولی نباید اینطور باشد.
- حالا همینکه به جای ساختن یک خانه سالمندان رویایی الکی ایده پانسیون به ذهنتان رسید فوقالعاده بود.
پانسیون یا یک اقامتگاه جمعی مکانی است که همیشه در آرزوهای ما جایگاه ویژهای دارد. مخصوصا ما ایرانیها که در قدیم خانههایمان بیشباهت به یک اقامتگاه جمعی نبوده؛ خانههایی بزرگ با حیاط و یک حوض و باغچه و اتاقهای دورتادور که محل زندگی چند خانواده بوده که تقریبا مثل فامیل با هم زندگی میکردند و در اشک و لبخندهای هم سهیم بودند؛ در واقع یک جامعه کوچک بودند. برای همین این موضوع همیشه بستر مناسبی برای پرداختن به داستان است. حتی غربیها هم به این موضوع علاقه دارند.
تا به حال داستانهای زیادی در مورد پانسیون یا زندگی جمعی نوشته شده که از همه معروفتر «باباگوریو»ی بالزاک است؛ پانسیونی در یکی از محلههای پاریس که آدمهایی را با افکار و عقاید و سلیقههای گوناگون در خود جا داده و یک مادام فرانسوی آن را اداره میکند و معمولا اینها هم آدمهای تنهایی هستند که دوست دارند در جمع زندگی کنند. در داستان ما هم خانواده نجیب که در آغاز سال نو با یک بحران روبهرو شدهاند به نوعی به جایی کشیده میشوند که آرزویش را دارند تا احساس تنهایی نکنند.
- و این حقی است که همیشه برای آدمهای مظلوم و دوستداشتنی شما و آقای مهرجویی محفوظ است مثل سفرهای که در مهمانمامان پهن شد و مثل آموزش سنتور در کلینیک ترک اعتیاد در فیلم سنتوری.
شاید به خاطر اینکه نگاه هر دوی ما نگاه تلخی به زندگی نیست. وقتی نگاه کسی به زندگی تلخ باشد هرکاری هم انجام میدهد، نتیجهاش تلخ است و فکر میکنم این روحیه ایرانی ماست که مهمان نوازیم، انسان دوستیم و به زیبایی اینقدر اهمیت میدهیم و این روحیه در معماری، ادبیات و هنرما هم هست.
- و این نگاه میتواند حسوحال تهرانیها را نسبت به شهری که در آن زندگی میکنند تغییر دهد و باعث شود غیر از خشونت دود و آهن و فریاد، زیباییهایش را هم ببینند.
بله. در داستان فیلم فکر میکنم شخصیت اول و اصلی داستان همین شهر تهران است که آدمها را با انواع سلیقهها، تفکرات، لهجهها و اقشار مختلف در پناه خود گرفته و شاهد زندگی آنان است. حتی اگر سقف خانهای درست سرسال تحویل بر سر خانوادهای فرو بریزد، آنها میتوانند در این شهر تنها نباشند و از حمایت همشهریهایشان بهرمند شوند.
- راستی هنوز در زمینه شعر فعالیت میکنید؟ چون یک زمانی شعرهایتان در مجلات به چاپ میرسید ولی مدتی است که از آنها خبری نیست.
چرا، اتفاقا شعر دغدغه اصلی من است و الان هم روی مجموعه شعرم کار میکنم که به زودی اقدام به چاپ آن خواهم کرد و عنوان آن هم «همیشه خانهها دورند ولی دوری دستهای تونزدیک است» خواهد بود.