دنیایی که در آن نه از ساختمانهای سر به آسمان سائیده خبری هست و نه از مغازههای پرزرق و برق که ویترینهای جادویی شان هر تازه واردی را به سوی خود بکشاند. اینجا اولین چیزی که توجه هر تازهواردی را به سوی خود جلب میکند، کوچههای پرپیچ و خمی است که در هم تنیده شدهاند و دیوارهای کاهگلی که گذشت زمان بیرحمانه پنجه بر چهره آنها کشیده و زخمهای بیشماری را برچهره آنها به یادگار گذاشته است.
آفتاب تا وسط آسمان بالا آمده است. کوچهها خلوتند و تو خود را سرزنش میکنی که بدترین زمان ممکن را برای آمدن انتخاب کردهای. اما پسرکان بازیگوشی که هیچ چیز نمیتواند مانع بازی و جست و خیز آنها در کوچه پسکوچهها شود آموختهاند که هر تازهواردی را میبینند به رسم ادب سلام کنند و همین ادب و احترام به یادت میآورد که در منطقه 20و در یکی از قدیمیترین محلههای آن یعنی «نفرآباد» هستی.
جایی که مردمانش خیلی زود حضور یک تازه وارد را در کنار خود احساس میکنند. به ابتدای کوچه بنبستی میرسی که در 2 خانه قدیمی به آن باز میشود. جلوی یکی از درها پیرزنی ایستاده است.
بدون آن که چیزی از او پرسیده باشی میگوید: «آدرس کجا را میخواهی؟» برای هم صحبت شدن با او همین بهانه کافی است. نامش «هاجر نورآبادی» است اما اهالی محله او را مادر محسن صدا میکنند. به داخل خانهاش دعوتت میکند. خانهای بسیار قدیمی و فرسوده. در آهنی خانه که ظاهراً چند سال قبل کار گذاشته شده، در کنار دیوارهای خشت و گلی و تیرهای چوبی خانه همچون وصله نچسبی خودنمایی میکند.
برای ورود به خانه باید از یک دالان تیرپوش بگذری عبور از این دالانها آدم را به فضای خیلی قدیمی رهنمون میکند. از چند پله پایین بروی و به اتاقهایی برسی که گویی برای فرو ریختن منتظر یک تلنگرند. خانه آنقدر قدیمی و فرسوده است که مادر محسن فقط میتواند آن را به اتباع بیگانه و یا کارگران فصلی اجاره بدهد. هاجر خانم با آن که سواد ندارد اما به خوبی میداند که خانهاش در طرح تملک شهرداری قرار دارد.
میگوید: «خانهام در طرح است. به همین دلیل نمیتوانم دستی به سر و گوش آن بکشم. یک ستون را که درست میکنم، ستون دیگر خراب است.» هاجر خانم درباره قدمت خانهاش چیز زیادی نمیداند. فقط میداند که این خانه زمانی که محسن 6 ساله بوده به آنها ارث رسیده و حالا محسن 34 سال دارد.
اما درهای چوبی زهوار دررفته و دیوارهایی که حتماً روزی و روزگاری رنگی به رخسار داشتند همه حکایت از آن دارد که زمان ساخت خانه بسیار بیش از اینهاست. ترکهای ریز و درشتی که بر سقف و دیوارها جا خوش کردهاند هول و هراس را به دل هاجر خانم میاندازد و او هر شب که سر به بالین میگذارد بیم آن دارد که این سقف و دیوارهای فرسوده بر سرش آوار شود.
ما در محسن که سند خانهاش را به نام پسرش زده بیصبرانه منتظر است تا شهرداری ملکش را خریداری کند تا او و پسرش بتوانند خانه دیگری خریداری یا اجاره کنند. وقتی که صحبتهایت با مادر محسن به پایان میرسد و قصد خداحافظی داری؛ او به نکته ظریفی اشاره میکند.
سیمهای برق را که بصورت روکار از در و دیوار خانه آویزان است نشانت میدهد و میگوید: «من شانس آوردم که بچه کوچک ندارم. وگرنه این سیمهای برق واقعاً خطرناکند.»
اینجا جای زندگی نیست
از مادر محسن خداحافظی میکنی و دوباره در کوچه پسکوچههای محله به راه میافتی. هنوز خیلی دور نشدهای که چشمت به مغازه بقالی میافتد. «فخریسادات حسینی» خیلی سعی کرده با تمیز نگه داشتن مغازه ظاهر کار را حفظ کند. اما حتی رنگ سفیدی که به دیوارها زده و گونیهای پلاستیکی که بصورت چند لایه به سقف چوبی مغازه چسبانده هم نمیتواند فرسودگی بنا را پنهان کند.
سیده خانم از بچگی در این محله زندگی میکند. دخترانش را در همین محله به خانه بخت فرستاده و پسرانش نیز در همین جا لباس دامادی به تن کردند. خانه قدیمی و فرسوده است. آوازه در طرح بودن محله نفرآباد به گوش سیدهخانم نیز رسیده و او هم جزو آدمهایی است که میخواهد خانه خاطراتش را به قیمتی عادلانه به شهرداری واگذار کند.
میگوید: «4 سالی میشود که منتظر اجرای طرح تملک محلهمان هستیم. خانههایمان آنقدر فرسوده و قدیمی است که جرئت هیچگونه دستکاری و تعمیری را نداریم.» اینجا دیگر جای زندگی نیست.
سیدهخانم یک ریز از مشکلات زندگی در بافت فرسوده میگوید که زن جوانی به همراه کودک خردسالش برای خرید تخممرغ وارد مغازه میشود و او رشته کلام را از دست میدهد و تو برای آنکه بار دیگر سرصحبت را باز کنی میپرسی: پس حاضرید ملکتان را به شهرداری واگذار کنید؟سیدهخانم با لبخندی میگوید: «از خدایمان است، به ظاهر این خانه نگاه نکنید دست به آن بزنید فرو میریزد. مغازه من فروشگاه مواد غذایی است.
بهداشت مرتب برای مرمت آن به ما هشدار میدهد، اما ما قادر به کوچکترین اقدامی در این زمینه نیستیم.» به نظر میرسد مغازه سیدهخانم تنها فروشگاه آن اطراف باشد. کمکم مشتریها یکی پس از دیگری وارد مغازه میشوند و تو ترجیح میدهی مزاحم کسب و کار او نشوی.
ممکن است خانهام فرو ریزد
بسیاری از خانهها در نفرآباد نمای خشت و گلی دارند. بنابراین دیدن خانهای با نمای سنگریزه هم میتواند برایت جالب باشد. اما «احمد هادی» که از سال 1364 ساکن این خانه است میگوید: «گول نمای این خانه را نخورید، خوب که نگاه کنید خانه به سمت راست خم شده است و هر لحظه احتمال ریزش آن وجود دارد. ممکن است فروریزد.» در طرف مقابل کوچه میایستی و خانه را به دقت ورانداز میکنی. حق با هادی است.
خانه کاملاً کج شده است. احمد هادی هم مانند مادر محسن و سیدهخانم اطلاع دقیقی از زمان ساخت خانهاش ندارد. فقط میداند مصالح به کار رفته در آن خشت و گل است. او میگوید: «بیشتر این خانهها روی شبکهای از کاریز ¨قنات© ساخته شدند. به همین دلیل همگی رطوبت دارند.» برای اثبات حرفش دیواری را که به آن تکیه زدهای نشانت میدهد که تا نیمه کاملاً مرطوب است.
اغلب خانههای نفرآباد بیش از 60 سال قدمت دارند. در این مدت زمان بارها برای آنها چاه حفر شده است. هادی میگوید: «برای خانه من که مساحت چندانی هم ندارد تاکنون 30 تا چاه حفر شده است،» وجود چاههای متعدد خطر مضاعفی را برای ساکنان این محله ایجاد کرده است. هادی و خانوادهاش مشکلی با فروش خانهشان ندارد و معتقدند این اتفاق دیر یا زود باید بیفتد.
وارث خرابهها
دیدن خانههای کاهگلی که بارش بارانهای فصلی چهره آنها را فرسوده کرده یا درهای چوبی شکسته در محله نفرآباد چیز عجیبی نیست. با این حال برخی از این خانهها ویژگیهایی دارند که حس کنجکاوی تو را بیشتر تحریک میکنند.
یکی از این خانهها در انتهای کوچه بنبست قرار دارد که در چوبی آن بوسیله قفل و زنجیر بسته شده است. همسایهای که متوجه کنجکاویت شده در خانه را باز میکند. داخل آن تلی از آوار است. همسایهها میگویند چند سال قبل سقف این خانه در اثر فرسودگی فروریخت و ساکنانش برای همیشه آن را ترک کردند. با این حال داخل این خانه مخروبه هم خالی از حیات نیست. چند اردک و یک خرگوش ساکنان دائمی آن هستند و گویا آن را به ارث بردهاند.
خانهای به قدمت تاریخ
به گشت و گذارت در محله نفرآباد ادامه میدهی. کوچهها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاری تا به کوچه شهید علیاصغر دیهیم برسی. خانههای این کوچه بنبست همه قدیمیاند. اما یکی از خانهها ویژگی منحصر به فردی دارد. برای ورود به آن باید از چند پله پایین بروی و وارد کوچه دالان مانندی بشوی که سقف گنبدی دارد.
بعد از طی چند ده متر تازه به در اصلی خانه میرسی. این صحنه برای فیلمسازها شاید رؤیایی باشد اما برای دختر جوانی که چشم به راه مرد رؤیاهایش است هیچ مفهومی جز یأس ندارد. «رـ ک» چند دختر جوان دارد که نگران آینده آنهاست. میخواهد خانهای آبرومند داشته باشد تا دخترانش احساس سربلندی کنند.
میگوید: «مدتهاست که خانه ما در طرح تملک قرار دارد. اما هنوز اقدام جدی در این زمینه صورت نگرفته است. خانه ما از خشت و گل ساخته شده و تعمیرات پراکنده کمکی به بهتر شدن شرایط زندگی ما نمیکند.» آنها بیصبرانه منتظر اقدام جدی شهرداری برای تملک ملکشان هستند.
اما این تمام مشکل این خانواده نیست. مادر خانواده میگوید: «بعضی از خانه ها که خالی از سکنه هستند به مکان تجمع معتادان تبدیل شدند.» بعد خانهای را نشان میدهد که قفل بزرگی به در آن خورده و میگوید: «این قفل را خودم زدم. تا چند روز قبل 10ـ 15 نفر آدم معتاد اینجا جمع میشدند و مواد مصرف میکردند.»
... و افغانیها
در انتهای کوچه دیهیم خانهای دیگر است که تمام ساکنان آن افغانی هستند. اتاقهای این خانه سقف ندارند و ساکنانش با گذاشتن تیرهای چوبی و کشیدن پلاستیک بر روی آنها سقفی را روی سرشان ایجاد کرده اند. این خانه تقریباً هیچ در و پیکر درستی ندارد. مانند این خانه در محله نفرآباد کم نیست.
نمونه دیگر آن را میتوانی در خیابان روبروی کوچه دیهیم ببینی. خانه کاملاً مخروبه است دیوارهایش دود اندود شده است. خانم کرمی که در ادامه گزارش همپای تو شده میگوید: «تمام ساکنان این خانه هم افغانی هستند چند سال قبل آتش گرفت اما به دلیل مخروبه بودن آن، تعمیرات چندانی انجام نشد.»
صاحب خانه حیدر مرحمتی است که مغازه خواربارفروشی درست کنار همین خانه دارد. او بهترین راهحل را اقدام جدی شهرداری برای تملک این خانهها میداند و میگوید:«چند سال است که بلاتکلیف ماندیم. هیچ امکانی برای فروش یا مرمت خانههایمان نداریم.»
این آقا ناراحت است
هنوز صحبتهایت با آقا حیدر تمام نشده که مردی میانسال با موهای جوگندمی وارد مغازه شده و به محض آنکه متوجه میشود موضوع گزارش اجرای طرح تملک خانههای محله نفرآباد است تو را به بوستان کوچک محلهشان دعوت میکند تا مفصل در این باره صحبت کند. خودش میگوید یکی از معروفترین معتمدان محله نفرآباد است و در هر کجای منطقه که نام علیمحمد نعیمی را ببری او را میشناسند.
نعیمی چندین ملک تجاری و مسکونی در نفرآباد دارد. او از اینکه در بافت جمعیتی کفه اتباع بیگانه دارد سنگینتر میشود ناراحت است. میگوید: «نفرآباد در مجاورت حرم حضرت عبدالعظیم قرار دارد و شهرداری میتواند با تملک املاک آن طرحهای زیرساختی مهمی را اجرا کند. اینجا به یک پارکینگ طبقاتی مجهز نیاز دارد تا زوار در روزهای پرازدحام خودروهایشان را در سبزیکاریها و باغات مردم پارک نکنند.» به عقیده نعیمی احداث هتلی ویژه زوار نه فقط یک نیاز بلکه یک ضرورت است.
«در روزهای خاص مانند عاشورا یا شبهای احیا بسیاری از زوار شب را در کوچه و زمینهای اطراف سپری میکنند. شهرداری با تملک املاک نفرآباد میتواند هتلی آبرومند برای آنها احداث کند.» علیآقا بافت فرسوده را زمینهساز بهوجودآمدن معضلات اجتماعی میداند و میگوید: «در سالهای گذشته شاهد بروز برخی مشکلات اجتماعی از جمله اعتیاد و فساد در محلههای فرسوده هستیم. غفلت از این موضوع میتواند پیامدهای جبرانناپذیری داشته باشد.»
علی نعیمی مانند دیگر هم محله ای ها صمیمی و مهماننواز است. از تو دعوت میکند تا ناهار را مهمان خانوادهاش باشی اما تو از همان راهی که رفتهای باید برگردی تا حاصل دیدهها و شنیدههایت را بر روی کاغذ بیاوری.
در مسیر بازگشت، وقتی دوباره از روی آوارهای برجای مانده از تخریب خانهای قدیمی گام میگذاری همچنان در ذهنت مشغول مرور بعضی از گفتههای اهالی هستی. ... بافت فرسوده... افزایش حضور افراد معتاد در محله... معضلات اجتماعی و... با خود میاندیشی بافت فرسوده تنها یک مشکل نیست بلکه مجموعهای از مشکلات است که مسئولان باید هر چه سریعتر در اندیشه حل آن باشند.
همشهری محله