فیلم نوآر، ژانری مشخص همچون فیلمهای گنگستری نبود، بلکه بیشتر کیفیتی بود که شاید بهترین توصیف آن را بتوان در دیالوگی از «بیراهه»ی ادگار جیاولمر یافت؛ «هر طرف که میچرخی، تقدیر پایش را دراز میکند تا به تو پشتپا بزند» (مارتین اسکورسیزی در «گشتوگذاری با سینمای آمریکا»).
خالق «راننده تاکسی» و «تنگه وحشت» در آخرین ساختهاش بیش از هر چیز در مقام مؤلفی ظاهر میشود که با تسلط و احاطهای کم نظیر در تاریخ سینما گام برمیدارد و با ارجاعهایی هوشمندانه به فیلم نوآرهای مورد علاقهاش سویه تاریک جهان را به تصویر میکشد؛ چیزی نزدیک به تعبیری که از شاهکار ساموئل فولر ارائه داده بود. «راهروی شوک» پر از مصالح صفحه اول روزنامههاست. «دیوانهها»، ماحصل پارانویی جنگ سرد و نژادپرستی جنوبی است. تمام شکلهای جنون آمریکایی در این فیلم بازنمایی شده است. استعاره خیلی روشن و شفاف بود. به تعبیر فولر، آمریکا تبدیل به دارالمجانین شده بود... .
اسکورسیزی «جزیره شاتر» را سال2009 جلوی دوربین برد. این فیلم که در 29فوریه 2010 اکران شد اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته دنیس لهان است. همانند 3فیلم قبلی اسکورسیزی باز هم لئوناردو دیکاپریو در نقش اصلی ظاهر شده است. پس از «دار و دستههای نیویورکی»، «هوانورد» و «مردگان» بار دیگر دیکاپریو در فیلمی از اسکورسیزی حضور دارد تا عملا تبدیل به بازیگر ثابت فیلمهای متأخر خالق راننده تاکسی شود. پس از رویکرد به مضامین گوناگونی چون جنایی- تاریخی و زندگینامهای، این دو اینبار تجربهای پرتعلیق و دلهرهآور را به ثبت رساندهاند.جزیره شاتر با فروش 41میلیون دلاری در اولین هفته اکران خود، علاوه بر اینکه رکورد موفقترین افتتاحیه فیلمهای مشترک اسکورسیزی و دیکاپریو را ثبت کرد، توانست عنوان پرفروشترین افتتاحیه را نیز در کارنامه اسکورسیزی به دست آورد.
در جـــزیره شاتـر جـهانبینی سیاه اسکورسیزی موجب به تصویر کشیدهشدن ماجرایی شده که ذهن بیننده را مدام آزار میدهد؛ ماجرا در سال1954 رخ میدهد؛ در دوران اوج جنگ سرد که بوی خیانت در هر گوشه به مشام میرسید. تدی دانیلز (لئوناردو دیکاپریو) که یک مارشال آفریقایی است به همراه دستیار جدیدش (مارک روفالو) برای انجام تحقیقاتی به یک تیمارستان که در آن مجرمان روانی نگهداری میشوند، میآیند؛ آن هم در حالی که یک زن بیمار که 3فرزندش را به قتل رسانده از تیمارستان گریخته است؛ در شرایطی که به صورت 24ساعته تحت مراقبت شدید قرار داشته و در سلول نیز از بیرون قفل میشده است.
تدی دانیلز در این زندان - تیمارستان با مسائل تکاندهندهتری هم مواجه میشود؛ جایی که با وجود گذشت یک دهه از پایان جنگ جهانی دوم، فضایش یادآور اردوگاههای زندانیان آلمان نازی است. کمی بعد دانیلز متوجه میشود که در اینجا پزشکان آزمایشهای پزشکی خطرناک را روی مجرمان انجام میدهند. توفانی نیز سایه تهدیدش را بر سر تیمارستان انداخته که اگر رخ دهد همه چیز را ویران خواهد کرد.
اسکورسیزی در آخرین ساختهاش همه آنچه را که از فرط خوفآور بودن بیشتر به کابوس میمانند تا واقعیت، بر دوش تدی میاندازد؛ کسی که متوجه میشویم در واقع زخم عمیقی که در دل داشته او را به این دنیای سرشار از جنون و سبعیت کشانده. تدی به دنبال قاتل همسرش است که در همین تیمارستان حضور دارد.
میتوان گفت اسکورسیزی در جزیره شاتر بیش از همکاریهای قبلیاش با دیکاپریو، روی توانایی بازیگری او حساب باز کرده. فیلم به شدت وابسته به حضور دیکاپریواست و او مستعدتر از همیشه موفق میشود حسی از اضطراب و استیصال را به خصوص در کلوزآپها به خوبی به تماشاگر منتقل کند. تماشاگر خیلی زود خود را غرق در جهنمی مییابد که اسکورسیزی بنایش را در جزیره شاتر گذاشته است. همه اتفاقات در یک جزیره دورافتاده در حاشیه شرقی لنگرگاه بوستون اتفاق میافتد؛ جایی که تیمارستان «اش کلیف» در جزیرهای دور و محصور بنا شده و به نوعی تداعیکننده زندان آلکاتراس نیز هست.
فضای اثر به گونهای است که انگار روح شیطان در کالبد کاراکترها از مجرمان روانی گرفته تا مأموران و پزشکان، حلول کرده است. به همین دلیل این حس که خطر هر لحظه در کمین است در سراسر فیلم تماشاگر را تحت تأثیر قرار میدهد.
استادی اسکورسیزی به کنار، باید از کار درخشان دانته فرتی نیز یاد کرد که در هفتمین همکاریاش با کارگردان جزیره شاتر، با خلق فضایی منحصر به فرد، تیمارستان را به سبک معماری گوتیک درآورده تا تهدیدآمیزتر به نظر برسد. به حاشیه صوتی غنی فیلم به عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار نیز باید اشاره کرد. موسیقی متن همخوانی کامل با فضای فیلم و مضمون داستان دارد و کار رابی روبرتسون ترانهسرا و خواننده، در تقویت تدریجی صدا به گونهای است که مخاطب را به صورت ناخودآگاه به همراهی با تم ترانه وادار میسازد.
اسکورسیزی فیلمهایش را طوری میسازد که گویی کارگردانی همه زندگیاش است.
به همین دلیل فیلمهای او چه آنها که شاهکارهای مسلم سینما هستند (راننده تاکسی و گاوخشمگین) و چه آثار متوسط (هوانورد، نیویورک نیوریورک) و چه حتی شکستهایش (رنگ پول) همگی پیداست که با تمام وجود ساخته شدهاند. اسکورسیزی هرگز در نمایش خشونت و احساسات کم نمیگذارد، همچنان که از آزمودن و ترکیب ژانرهای مختلف که او استاد تحلیل و موشکافیشان است. در جزیره شاتر پیداست که اسکورسیزی با اقتباس از داستان دنیس لیهان و بردن زمان رویدادها به دهه50 میلادی کوشیده تا نوآر دلخواهش را بسازد؛ فیلمی که حس تعلیق نهفته در آن مخاطب را همچون کاراکترها تا سرحد جنون پیش میبرد.
سینما در رگهای اسکورسیزی جریان دارد و هر نمای جزیره شاتر، هر حرکت دوربین و هر لحظه پرهراسش میتواند ادای دینی به یکی از نوآرهای محبوب اسکورسیزی باشد؛ از «آدمهای گربهای» و «از گذشته» ژاکتورنور گرفته تا «بیراهه» ادگار جی اولمر و «راهروی شوک» ساموئل فولر. خود اسکورسیزی هم قبلا اشاره کرده که در جزیره شاتر به صورت مشخص قصد ادای دین به فیلمهای ژاک تورنور را داشته است؛ فیلمسازی که به قول اسکورسیزی هرگز خود را هنرمند نمینامید و در کمال فروتنی و تواضع کار خود را با نجاری بیشتر قابل مقایسه میدانست تا انجام فعالیتی خلاقانه.
این تواضع که البته حاصل استادی و کمال است در جزیره شاتر نیز به چشم میخورد. شاید به همین دلیل است که اسکورسیزی این بار با تمام وجود خود را با قواعد ژانر همراه کرده است. آخرین ساخته اسکورسیزی بیش از آنکه اثری جاهطلبانه چون بازسازی درخشانش از «تنگه وحشت» در اوایل دهه90 باشد به ادای دینی متواضعانه به شاهکارهای نوآر شباهت دارد و به صورت مشخص به فیلمهای رده «ب» این ژانر در دهه1950.
البته لازم نیست همه فیلمهایی که اسکورسیزی به آنها ارجاع داده را ببینید تا جزیره شاتر برایتان قابل فهم باشد ولی بدیهی به نظر میرسد که تماشای فیلم اسکورسیزی برای کسانی که آثار تورنور و ساموئل فولر را دیدهاند، لذتی مضاعف را در پی دارد؛ اینکه او تا چه حد دقیق آثار محبوبش را بارها و بارها تماشا کرده، از آنها تأثیر پذیرفته و به شکل خلاقانهای تغییرشان داده است. بعد از دیدن این فیلمهاست که متوجه میشوید کارگردان چه بازی بزرگتر و مهیجی را به تصویر کشیده است. داستان در زمانهای رخ میدهد که جنگ سرد، پارانویا و ترس از بمب اتمی و انجام آزمایش های پزشکی خطرناک مشخصهاش هستند و اسکورسیزی تمام اینها را به شکلی استادانه در جزیره شاتر گنجانده است.
به ندرت پیش میآید که بازیگری بتواند بازی بدی در فیلمهای اسکورسیزی ارائه دهد و معمولا بازیگران بهترین حضورشان در سینما را مقابل دوربین اسکورسیزی به ثبت میرسانند. دیکاپریو و مارک روفالو در همسویی فوقالعاده با نقشهایشان قرار دارند. بن کینگزلی در نقش سرپرست پزشکان زندان انتظاری را که از این بازیگر کهنهکار میرود برآورده میسازد و بازی امیلی مولتیمر و پاتریشیا کلارمحسون نیز بسیار قابل توجه است. اسکورسیزی دنیای تیره و تاری را به تصویر میکشد که در آن مرز میان پیروزی یا شکست اخلاقی مخدوش یا دستکم نامعلوم شده است.
فیلم مفهوم اضطراب را هنرمندانه به نمایش میگذارد و مثل هر اثر خوب دیگری از اسکورسیزی قهرمان اصلیاش زخم خوردهای است که کابوسهای ذهنیاش رهایش نمیکند. این منظر تدی دانیلز (که در فلاشبکها متوجه میشویم کهنه سربازی در جنگ جهانی دوم بوده و زندگی شخصی تلخ و محنتباری داشته) به نوعی میتواند یادآور تراویس در راننده تاکسی نیز باشد.گویی اسکورسیزی در آخرین ساختهاش از کابوسهای تمام نشدنی میگوید.