در اردیبهشت سال 1386 مقام معظم رهبری در دیداری که با دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد داشتند درباره هدف از مطرح کردن الگویی برای پیشرفت کشور فرمودند«بحثی که برای الگوی پیشرفت میکنیم، برای این نیست که میخواهیم پیشرفت را شروع کنیم- پیشرفت از انقلاب شروع شده- بلکه به این معناست که با بحث نظری و تعریف شفاف و ضابطهمند از پیشرفت، قصد داریم یک باور همگانی در درجه اول در بینِ نخبگان، بعد در همه مردم بهوجود بیاید که بدانند دنبال چه هستیم و به کجا میخواهیم برسیم و بخشهای گوناگون نظام بدانند چه کار باید بکنند.»
اکنون این تلقی روشن بهعنوان فصلالخطابی است که در کنکاو پیرامون موضوع الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت مورد توجه اهالی خرد و اندیشه و همچنین مسئولان تصمیمگیر واقع شده است. الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت چیست؟ ضرورت پرداختن به آن چیست؟ چه پیشفرضهای معرفتی و مبنایی را در دل خود نهفته دارد؟ ساختارهای مرتبط با آن کدامند؟ الگوی توسعه اسلامی چه وجوه مفارق و مشارکی با دیگر الگوهای رایج توسعه دارد؟... اما بسیاری از این دست سؤالات جستوجوگری ما بود در میان اهالی اندیشه برای پاسخیافتن که از این پس به تناوب در این صفحه منتشر خواهد شد.
- الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت چه پیشفرضهایی را در درون خود نهفته دارد؟
پاسخ این پرسش بستگی به نوع نگاه ما به مقوله «پیشرفت» دارد. پرسش شما حداقل 4مفهوم دارد؛ الگو، اسلامی، ایرانی و پیشرفت. باید با دقتنظر به این مفاهیم توجه کرد و در نهایت پیشفرض ترکیبی آنها را به دست آورد. اولین پرسشی که مطرح میشود و میتواند پیشفرضها و ملزومات خود را داشته باشد، این است که «پیشرفت چیست؟» دقت کنیم که «توسعه»، «پیشرفت» نیست. پیشرفت ترجمه واژه «Progress» و توسعه ترجمه واژه «development» است. این قول جاافتادهای است که «پیشرفت»، توسعه نیست. پیشرفت جهات فرهنگی، معنوی، اخلاقی و ابعادی متناظر و متناسب با فرهنگ یک جامعه دارد که الزاما ممکن است در تعریفی خاص از توسعه قرار نگیرد. وقتی فیالمثل توسعه را با الگوهای رایج آن درنظر میگیریم، در آنجا نمیتوان از تعالی اخلاقی و معنوی دم زد بلکه باید بیشتر به دنبال توسعه اقتصادی بود. حتی زمانی که بحث توسعه همهجانبه مطرح میشود، باز در آن ابعاد اخلاقی و معنوی را نمیتوان دید. در نظریههای رایج توسعه و نوسازی بیشتر بر رشد اقتصادی شاخصهای گوناگون توجه میشود.
حالا ممکن است در نظریهای شاخصها محدودتر باشد و در یکی جامعتر یا در یکی به ملزومات هنجاری و فرهنگی توجه شود و در دیگری نه و یا ممکن است نظریهای تنها عوامل درونی را ببیند و از عوامل بیرونی غفلت کند و نظریهای دیگر برعکس، تنها بر عوامل بیرونی تکیه کند و عوامل درونی را کنار بگذارد، برخی نظریهها هم تلاش دارند همزمان بر عوامل درونی و بیرونی و ربط آنها به یکدیگر توجه نشان بدهند. این کمی کار را مشکل کرده است؛ به این معنا که اگر پیشرفت را به توسعه تقلیل بدهیم، با مجموعهای از پارادایمهای مختلف توسعه مواجهیم که بین آنها هیچ وجه مشترکی وجود ندارد و تنها بسته به رویکرد نظریای است که اتخاذ میشود؛ اما وقتی پای پیشرفت به میان میآید، کار هم سختتر میشود و هم راحتتر؛ سختتر از این حیث که ابعاد اخلاقی، فرهنگی، معنوی و تاریخی وارد میشوند و سادهتر از این نظر که با مقوله ملموستر و خودیتری مواجهه خواهیم داشت.
خودیتر از این باب که هر فرهنگی ارزشهای نسبتا ملموس برای خود دارد. اگر از زاویه «زیست جهان» به این مقوله نگاه کنیم، پی میبریم که هر فرهنگی، جامعه، زیست جهان و ارزشهای خود را به خوبی میشناسد و نیز مؤلفههای مربوط به اعتلای روانی و روحی خود را. بنابراین در الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت در خصوص مقوله پیشرفت آن به دنبال «توسعه فرهنگی» هستیم. میتوان گفت پیشرفت، یعنی «توسعه فرهنگی» و نه «فرهنگ توسعه»؛ یعنی توسعهای که خود را با ارزشها و هنجارهای یک جامعه وفق میدهد و باردار آنها هم میشود. ترابطی بین وجه مادی و معنوی پیدا میشود و آنها از هم تأثیر و تأثر پیدا میکنند.
- طبق این تعریف میتوان گفت؛ توسعه اصطلاح عامی است که پیشرفت را در درون خود دارد به این معنا که پیشرفت، رویکرد نظری و عملی ویژهای به توسعه است؟
به نظرم برعکس است؛ یعنی پیشرفت توسعه را هم دربردارد و توسعه الزاما پیشرفت را دربرندارد. البته بستگی به تعریفی دارد که از توسعه ارائه میدهی. اگر تحت تأثیر رویکردهای جاری توسعه قرار بگیریم، متوجه میشویم که توسعه الزاما پیشرفت نیست اما اگر پیشرفت را اساس و نوعی برونشدگی از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب را مطمح نظر قرار دهیم و نگاه جامعی به این برونشدگی داشته باشیم و از جهتهای این برونشدگی هم غفلت نکنیم، آنگاه میتوان گفت که پیشرفت، توسعه را هم دربردارد.
نظریههای نوسازی، شاخصهای خاصی هستند و بیشتر نگاهی معطوف به تمایزیافتگی و تفکیک ساختاری دارند. در این وضعیت، در برابر این سؤال قرار میگیریم که آیا انسانی که در یک شهر زندگی میکند، الزاما پیشرفتهتر از انسانی است که در روستا زندگی میکند؟ شاید در اوایل شکلگیری جامعهشناسی این پرسش جواب روشن و قاطعی داشت اما امروزه با قاطعیت نمیتوان آن را پاسخ گفت. امروزه میگویند هیچ ضمانتی وجود ندارد کسی که در شهر زندگی میکند، یک زندگی راحتتر، روانتر، با نشاطتر، اخلاقیتر و با مشکلات هویتی کمتری نسبت به کسی که در روستا زندگی میکند، داشته باشد.
بنابراین باید هم نگاهی جامع و هم فرهنگی به توسعه داشت. فرهنگ توسعه با توسعه فرهنگی متفاوت است. فرهنگ توسعه به این معناست که توسعه الگوی واحدی دارد و این الگو در غرب شکل گرفته است و امروزه هم آمریکا در اوج این توسعهیافتگی و کشورهای دیگر هم باید متوجه این معنا باشند که غرب چگونه توسعه یافته است. یکی از الگوهایی که در نظریههای توسعه مطرح میشود، الگوی فرهنگی است. در الگوی فرهنگی توسعه براین تکیه میشود که چه اتفاقاتی در غرب رخ داده که منجر به توسعه شده است. حال در ذیل این الگو، نظریههای روانشناختی و تاریخی مطرح میشود.
در این نگاه فرهنگ توسعه، باید به بسترهای توسعه در غرب توجه نشان داد و آنگاه باید فرهنگ و ارزشهای بومی و خودی را برای نیل بدان تغییر داد. به این معنا که اگر میخواهید به توسعه برسید، توسعه را در ربط عقبماندگی خود با بیگانه تعریف نکنید بلکه به دنبال عوامل فرهنگی و روانشناختی عقبماندگی بگردید. در این دیدگاه، عکس این عوامل (فرهنگی و روانشناختی) را باید در غرب دنبال کرد و آنگاه لازم است تا روانشناسی و فرهنگ خود را کنار نهاد. در این بین بحثهایی از این قبیل که غربیها عقلگرا، تحلیلی و دنیاگرا و شرقیها ترکیبی، احساسی و آخرتگرا هستند، بروز مییابد.
بنابراین وقتی پای پیشرفت با این مؤلفهها به میان میآید، آنگاه راحتتر میتوان الگوهای بومی چون الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت را مطرح کرد؛ اما اگر بحث توسعه را مطرح سازیم و آن را عام بدانیم، دیگر نمیتوان از الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت سخن به میان آورد. از اینرو ناچاریم بگوییم که توسعه یک الگو بیشتر ندارد و آن هم اتفاقی است که در غرب افتاده و سپس به تأسی از نظریه داروین قائل به تکامل شویم و یکدسته پیشفرضها را به تبع آن بپذیریم؛ یعنی اینکه روزگاری غرب مثل ما بوده و اتفاقاتی در آنجا رخ داده و اقداماتی در پی آن صورت گرفته است و لذا ما هم برای رسیدن به توسعه باید در راه غرب گام نهیم. در این رویکرد عنوان میشود که عقبماندگی کشورهای غیرغربی ربطی به کشورهای توسعهیافته ندارد و عامل را باید در خود آنها جست. پس، اگر توسعه را با پیشرفت خلط نکنیم و ابعاد روحی، معنوی و اخلاقی را در آن نه مستقل از ابعاد دیگر توسعه؛ بلکه مرتبط با آنها لحاظ کنیم و البته روح را در این ارتباط به فرهنگ بدهیم یعنی یک توسعه جامع و فرهنگی را دنبال کنیم آنگاه میتوان پای الگوهای بومی ازجمله اسلامی- ایرانی را به میان کشید.
بنابراین خلاصه کنم: نخست باید تسلطی بر نظریههای گوناگونه داشته باشیم و متوجه این معنا بشویم که اگر از یک الگوی غالب توسعه پیروی کنیم، نمیتوانیم از الگوهای بومی دم بزنیم اما اگر بگوییم که توسعه، پیشرفت نیست و پیشرفت، توسعه به علاوه عوامل دیگری است که میتواند در نتیجه هم متفاوت با الگوهای توسعه منهای ابعاد معنوی و روحی باشد، میتواند زمینه را برای توجه به زمینههای متفاوت تاریخی، ارزشهای معنوی و فرهنگی فراهم کند. البته بحثی که هماکنون مطرح میکنم، در جهان امروز تحت عنوان «توسعه فرهنگی» شناخته میشود.
- امروزه در ادبیات جامعهشناختی غرب از توسعه سخن میرود و بحثهای مرتبط با پیشرفت جایگاه چندانی ندارد. به نظرم از دیدگاه آنها پیشرفت حاصل توسعه است. به این معنا که اگر توسعه را برنامهای آگاهانه در جهت ارتقای سطح کیفی همه ابعاد زندگی درنظر آوریم، جامعهای که چنین برنامهای را در خود تحقق بخشد، پیشرفته محسوب میشود. با این حال، در بحث شما یا در دیدگاههایی که در جوامع به اصطلاح در حال توسعه تا توسعهنیافته مطرح میشود، واژه پیشرفت بار ارزشی دارد که عمدتا از تقابل میان این کشورها با کشورهای (پیشرفته) غربی حاصل آمده است. به هر روی، نکته قابل طرح این است که چرا در ادبیات غربی از پیشرفت صحبتی به میان نمیآید و... .
در روزهای اول در غرب بحث توسعه مطرح بود؛ یعنی پس از جنگ جهانی دوم و سپس در اثر نقدهایی که به الگوهای گوناگون توسعه و نظریههای نوسازی وارد شد. به تدریج الگوهای دیگری مطرح شدند. در برابر نظریه نوسازی، نظریه وابستگی مطرح شد، خود نظریه وابستگی 4 نظریه در دل خود دارد. بعدها نظریه صورتبندی اجتماعی مطرح شد که افرادی مثل «تایلور» به پیروی از «آلتوسر» و «پولانزاس» دیدگاههای خود را بیان کردند نیز به تدریج نظریههایی چون «تودهگرایی نو» و «نیازهای اساسی» مجال ظهور یافتند و این اواخر «توسعه فرهنگی».
- شما توسعه فرهنگی را با مقوله پیشرفت یکی میانگارید؟
یکی نمیبینم اما نزدیک به هم میدانم. براثر نقدهایی که به نظریههای توسعه و نوسازی در غرب وارد شد، آنها (غربیان) به ابعاد معنوی و اخلاقی (توسعه) توجه نشان دادند و خیلی راحت پذیرفتند که توسعه الزاما پیشرفت نیست. حال اگر جامعهای توسعه منهای پیشرفت میخواهد، این نظریه (توسعه غربی) در اختیارش است، آن را به کار بندد و ببیند به کجا میرسد؟ مگر زمان شاه ما از کدام نظریه پیروی میکردیم و روند به کجا انجامید و اکنون از کدام نظریه پیروی میکنیم؟ اما اگر بگوییم که زندگی و حیات انسان یک زندگی صرفا مادی نیست و ابعاد معنوی را باید مرتبط با آن دید و در این بین اصالت را معنا بخشید، آنگاه یک الگوی خاص توسعه خواهیم داشت. بحث مهم این است که توسعهای را دنبال کنیم که هم جامع باشد و هم توجه به ابعاد تاریخی و فرهنگی از یکسو و ابعاد معنوی و اخلاقی را از سوی دیگر داشته باشد.