اگرچه امکانات مثل حالا نبود، ولی با همان اوضاع، دلها خوش بود و شرایط خانوادهها برای وصلت، شروع و ادامه زندگی خیلی سادهتر و کارسازتر از امروز. مرد خانه بهدنبال رزق و روزی و کسب و کار بود و زن در خانه با بچههای قد و نیمقد خود سرگرم. روزی نبود که همسایه و فامیلها از هم بیخبر باشند و سری به هم نزنند. چند سالی که گذشت انگار دنیا زیر و رو شد و همه آداب، رسوم و روابط به هم ریخت؛ حالا بچهها درس میخوانند، دانشگاه میروند و بعد دنبال کار میگردند تا شرایط و امکانات زندگی را فراهم کنند.
آمارها نشان میدهند سن ازدواج در دختران 6/27 سال و در پسران 8/28 سال در سال 84 بوده است. بهعبارتی در حال حاضر نیمی از مردان جوان و یک سوم زنان جوان مجردند.
راستی بر سر دنیا چه آمده؟ چرا این همه تغییر؟!
دکتر رهسپار، متخصص نازایی میگوید: «اغلب زنان و مردان بهدلیل ازدواجهای بیموقع، امکان بچهدارشدن ندارند و موقعی شروع به درمان میکنند که دیر شده و زمان یائسگی نزدیک است». در این نوشتار به معضلات ناشی از ازدواج دیرهنگام در امر فرزندپروری و تبعات آن میپردازیم. لازم به ذکر است که نکات یادآوریشده شامل تمامی والدین و فرزندان نیست ولی اغلب اینگونه اوضاع را دربرمیگیرد.
1- معضلات بهداشتی:
ازدواج در سنین بالا امکان باروری را در مردان و زنان کاهش میدهد و اگر دوران درمان را به آن اضافه کنیم، عملاً عدهای از دختران و پسران ما فرصت فرزنددارشدن را از دست میدهند. پزشکان توصیه میکنند: «بعد از 35سالگی زنان از بارداری اجتناب کنند» ولی بهخصوص در شهرهای بزرگ این شانس برای خیلی از کودکان فراهم نیست و اغلب از مادران مسن به دنیا میآیند. با توجه به تبعات سالخوردگی و میانسالی حتی از نظر فیزیکی بهخصوص مادران در این زمینه با محدودیتهای زیادی مواجه هستند.
بنابراین درصورت بارداری، جنین امکان رشد مطلوب را نخواهد داشت و حتی در دوران شیرخواری نیز بهدلیل جسم نحیف مادر تغذیه کامل به او نخواهد رسید. بالابودن امکان تولد کودک عقبمانده در اشکال مختلف بهخصوص پدیده منگولیسم در والدین بالای 35سال چشمانداز وضعیت را نازیباتر کرده است.
دکتر الوندی، متخصص تغذیه میگوید: «امکان امراض عفونی، ناتوانیهای فیزیکی در زمینه فعالیتهای جسمی و مواردی از این دست در کودکانی با والدین میانسال، بیشتر بهچشم میخورد».
2- تبادلات عاطفی:
والدین بهدلیل شرایط زندگی طولانی همراه با آزادی و اشتغالات فردی بههنگام ازدواج و بهخصوص تولد فرزند دچار تنشهای اساسی میشوند. هرچه سن تاهل بالاتر باشد تکانهها عمیقتر خواهد بود. این وضعیت همانطور که گفته شد با آمدن کودک، وخیمتر میشود، چرا که مسئولیت و محدودیتپذیری تحمیلی زن و مرد را افزایش میدهد.
عدمآمادگی روحی و تحول در نوع و روند زندگی از سویی و احساس گناه ناشی از بهدنیا آوردن دیروقت فرزند از سویی دیگر، منجر به رفتارهای متضاد، دوگانه و ناهماهنگی میشود که کودک را در معرض استیصال، بیقراری و عدمتعادل قرار میدهد. بیحوصلگی، نداشتن اوقات خالی برای فرزند، عدمتوانایی جسمی و فاصله سنی زیاد، با دادن امکانات رفاهی بیش از حد لزوم و دورکردن طفل از خانه با سپردن به مهدکودک یا پرستار پر میشود.
پس از چند سال با بزرگترشدن فرزند، فاصله سنی والدین و کودک بیشتر و بیشتر میشود. شاید سادهترین مشکل این فرزندان که هیچگاه به آن فکر هم نکردهایم، این است که اصولاً این اطفال از دیدهشدن والدین پیر نزد دوستانشان شرمنده و خجالت زدهاند.
فاصله سنی و در نتیجه فرهنگی بین این دو نسل آنقدر زیاد است که هیچ راهی را بهسوی تفاهم و همدلی باز نمیگذارد.
دکتر صاحبی، جامعهشناس میگوید: «فاصله نسل با نسل بعدی از لحاظ فرهنگی 6 سال است؛ یعنی هر 6 سال به نوعی یک نسل فکری عوض میشود. حالا تصور کنید بین مادر و دختری که 35 سال اختلاف سنی هست، چند نسل دیدگاهی مطرح میشود و اینها چقدر میتوانند با هم کنار بیایند یا اصلاً همدیگر را بفهمند! شاید این هماهنگی حتی به 10درصد هم نرسد. این وسط چه کسی مقصر است؟».
در این راستا فرزند هم حس ترحم والدین میانسال را دارد، هم از سویی بهدلیل برآوردهنشدن نیازهای اساسی مثل تبادلات عاطفی، خشم و ناکامی را تجربه میکند و این اندیشههای مختلف در نهایت به تعارض عمیقی منجر میشود که در مقاطع مختلف حیات، نشاط و شادابی طبیعی که حق مسلم همه انسانهاست را مختل میکند. در مواردی سن یائسگی مادر با دوران بلوغ فرزند همزمان میشود و 2موجودی که نیاز به توجه، آرامش، کمک و حمایت همهجانبه دارند بدون هیچ پشتوانهای مجبور به نه تنها تحمل هم، بلکه درک یکدیگر هستند.
فقط کسانی این وضعیت را درک میکنند که خود دچار آن بوده یا در نزدیکان، این «حادثه» را تجربه کردهاند. بهنظر میرسد، در وضعیت فعلی اغلب والدین و بچهها هر دو بهطور همزمان بحران هویت را تجربه میکنند و در این زمان سوءتفاهمها و تنشها به حداکثر خود میرسد و امکان برخورد میان والدین میانسال و فرزندان نوجوان افزایش مییابد.
مادری میگوید: «نوجوانها هر فرد بالای 25سال را بر بالای تپه میبینند که قرار است حرکت نزولی خود را شروع کند». مادر دیگری میگوید: «هر چه صبر و تحمل کاهش مییابد، دشواری سرکردن با نوجوانها بیشتر میشود». درک کردن نوجوانها در سنین بالای والدین، چالش بزرگی است. بیرون آمدن از دوران کودکی نیازمند تغییرات فراوانی است و به همین دلیل هرگز عجیب نیست که نوجوانان تا این اندازه خودمحور هستند و والدین تا این اندازه مستأصل.
3- پیری و رقابت با فرزندان جوان:
بعضی از والدین بهراحتی نمیتوانند با جذابیت و قدرت جسمانی فرزندان خود کنار بیایند. این وضعیت در پدر و مادران میانسال بیشتر به چشم میخورد. اغلب ما دوست نداریم با شکوفاشدن دختران و پسرانمان احساس پیری کنیم. البته بسیاری از والدین اصولاً این امر را انکار و از هزار راه آن را رد میکنند ولی هستند کسانیکه صادقانه با این احساسات هراسناک خود در تماساند و در نتیجه متوجه میشوند که میتوانند خود را از این احساسات رهایی بخشند.
مادری میگوید: «دخترم زیباست و خواستگارهای فراوانی دارد. دنیا از آن اوست. من وقتی به سن او بودم تا این حد امتیاز و امکانات نداشتم. گاه از اینکه حسادت میکنم شرمنده میشوم، با این حال حاضرم هرکاری را که از دستم برمیآید برایش انجام بدهم. باید یک مادر غیرطبیعی باشم. چگونه میتوانم با این احساسات آمیختهام کنار بیایم؟»
واقعیت آن است که این مسئله بیش از حدی که گمان میکنیم عمومیت دارد. غیرطبیعی نیست که انسان در مورد گذشته خود تأسف بخورد و از امکاناتی که حالا در اختیار دخترش قرار دارد غبطه بخورد. این حسادت را در پدران نیز بهراحتی میتوان تجربه کرد. وضعیت زمانی به اوج میرسد که مادر علاقه خود را بیشتر به فرزند ذکور نشان دهد و استعداد و توانمندیهای تحصیلی و محبوبیت فردی- اجتماعی پسرش را بهرخ شوهر بکشد. این مقایسه بین خود و فرزند و حس خودکمبینی و ازدستدادن فرصتها در میان والدین پیر به تنش بیشتر با فرزندان و ایجاد حس کدورت و گاه خشم و دلشکستگیهای عمیق دامن میزند.
در سالهای اخیر نظریات مختلفی برای جلوگیری از بالارفتن سن ازدواج از سوی صاحبنظران پیشنهاد شده که در عمل جوابگوی این بحران ملی نبوده و نیست. نظریاتی مانند «ازدواج حین تحصیل و کمک والدین برای حل و فصل مشکلات اقتصادی جوانان، کاهش تجملات و چشموهمچشمیها و سادهبرگزارکردن مراحل ازدواج از قبیل مهریه، جهیزیه، مراسم عروسی و پشتیبانی دولتی مانند دادن وام، خانههای اجارهای و فروشی ارزان قیمت و راهکارهایی از این دست، بیشتر در حد تئوری باقی مانده و در زمان اجرا به دلیل موانع مختلف مثل عدمارائه راهحلهای عملی، عدمپشتیبانی ارگانهای مسئول، عدمپیروی الگوهای جامعه از راههای پیشنهادی مثل سادهزیستن و... عملاً به بنبست رسیده است.
با همه این احوال از رعایت اعتدال و تفکر بالغانه در درازمدت میتوان به راه حل عاقلانه و منسجمی رسید که هم از مواهب زندگی در عصر حاضر استفاده و لذت برد و هم روند طبیعی زندگی را رعایت کرد و از آن محروم نشد. در این راه نمونههای بسیار موفقی نیز در جامعه وجود دارند که به نوبهخود بهعنوان مدلهای عملی قابل برداشت خواهند بود.