جذابیت واقعی این دسته از متون بیش از آنکه به تکنیکهای بهکاررفته در آن، زبان یا فرم اثر بازگردد به انگارههای آشنایی است که همواره در ذهن مخاطب وجود داشته اما هرگز محملی برای بیان آن نیافته است البته این بدین معنی نیست که این دسته از آثار خالی از تکنیک یا زبان قدرتمند دراماتیک هستند بلکه بحث بر سر جاذبهای است که مخاطب را در وهله اول درگیر میسازد.
محمد یعقوبی از آن دسته نویسندگانی است که همواره دغدغههای اجتماعی در آثارش حضوری پررنگ دارد اما در این میان آنچه یک دقیقه سکوت را تبدیل به متنی خاص درمیان مجموعه آثار او میکند همین نگاه واقعبینانه به مسائل و مشکلات انسانهای پیرامونش است؛ حرفهایی که همه میدانیم اما هرگز بر زبان نراندهایم؛ حرفهایی که همه در خلوت خود بدان اندیشیدهایم اما هرگز آن را بهعنوان موضوع یک اثر هنری انتخاب نکردهایم و یعقوبی این همه را در ترکیب با زیباییشناسی و تمهیدهای خاص خود قرار میدهد و یک دقیقه سکوت را بهعنوان یکی از قدرتمندترین آثار نمایش بعد از انقلاب خلق میکند.
جذابیت اجرای آیدا کیخایی برای مخاطب و استقبال از این اجرا بیش از هر چیز جذابیت نمایشنامه است. البته این به این معنا نیست که اجرا چیزی برای عرضه به مخاطب ندارد یا اجرای ضعیفی است بلکه بدین معنی است که آنچه مخاطب را واقعا درگیر اجرا میسازد و او را تحت تأثیر قرار میدهد، مضمون اثر، دیالوگها و تمهیدات آن است و شاید هنر بزرگ کارگردانی آیدا کیخایی پنهانشدن در پس متن است؛ یعنی او در مقام کارگردان سعی میکند بدون حضور چشمگیر و پررنگ در اجرا، واسطهای قابلاعتماد برای انتقال متن به مخاطب باشد.
دربرداشتی دوگانه این را هم میتوان نقطه ضعف و هم نقطه قوت کارگردانی آیدا کیخایی بهشمار آورد؛ نقطه ضعف از آنرو که در هر اجرای تئاتری کارگردان بهعنوان مؤلف دوم اثر ردپایی قدرتمند از خود برجای میگذارد و اصلا دلیل و انگیزهاش برای رفتن به سراغ یک نمایشنامه بیش از هر چیز بیان سویهای دیگر از اثر است و از این منظر نمیتوان اجرای آیدا کیخایی را در مقام کارگردان اجرای موفقی بهشمار آورد.
اما در عین حال این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که در تاریخ، فراوان کارگردانهایی را سراغ داریم که اجرایی کاملا وفادارانه از متن ارائه دادهاند و سعی کردهاند نعل به نعل آنچه را که در فضای متن اتفاق میافتد به مخاطب انتقال دهند و خود تنها در مقام یک واسطه بین متن و مخاطب عمل کنند و از این منظر میتوان اجرای کیخایی را اجرایی موفق قلمداد کرد چرا که بهخوبی موفق میشود فضای تلخ اثر و گزارش تکاندهنده آن را به مخاطب منتقل کند.
از این منظر بخش عمدهای از موفقیت کیخایی مدیون حضور بازیگران جوان اما بااستعدادی است که بهخوبی ازعهده پیچیدگیهای موجود در نقشها برمیآیند و نوید حضور نسلی از بازیگران جوان، پرانرژی و در عین حال قدرتمند را به تئاتر ما میدهند. از دیگر عناصری که باعث میشود فضای موجود در متن به خوبی انتقال داده شود، طراحی صحنه استیلیزه اما در عین حال مفهومی سعید حسنلو است که هر چند کمی متأثر از طراحیهای رضا مهدیزاده بالاخص در نمایش داستان «یک پلکان» است ازجمله در چیدن قابها در پسزمینه صحنه اما تمهیدی چون کوچکشدن صحنه و تنگشدن فضای بازی بازیگران ازجمله تمهیداتی است که بسیار همسو با فضای نمایش و تمهیدی خلاقانه است.
در سومین گام نیز خود کیخایی در مقام کارگردان بازی هوشمندانهای با عنصر فضا در نمایش انجام میدهد. این بازی مبتنی بر خنده و گریه مداوم است؛ یعنی مخاطب گاه در فضایی طنزآمیز و شاد قرار میگیرد و یکباره به درون فضایی تلخ پرتاب میشود و این عمل آنقدر تکرار میشود که مخاطب مانند شیشهای که مدام در فضای سرد و گرم قرار گیرد به لحاظ حسی میشکند و در پایان کاملا تحتتأثیر فضای اثر قرار میگیرد.
آنچه در اجرای کیخایی این تمهید را قدرتمندتر میسازد، پاساژها و لایههای مابین این دو فضاست یعنی تعویض این دو فضا چنان سریع انجام میگیرد که امکان قضاوت را از مخاطب سلب میکند و او را کاملا تسلیم فضای اثر میسازد. مثال بارز آن، بخشی است که شیدا در حال تعریف قصه برای خواهرش شیوا است و در میانه قصه هر بار سعی میکند حقیقت خیانتش به او را برایش بازگو کند و هر بار مخاطب در میان این دو فضا در رفت و آمد است؛ رفت و آمدی که مژگان خالقی در مقام بازیگر نقش شیدا بهخوبی از عهده آن برمیآید.
در عین این بازی هوشمندانه با فضا یک ایراد عمده را نیز میتوان متوجه فضاسازی اجرای آیدا کیخایی دانست. این نمایش در دو جهان کاملا متفاوت رخ میدهد؛ جهانی که متعلق به نمایشنامهنویس سهراب یکتا است که در حال نگارش یک نمایشنامه درباره اتفاقات سال 59 به بعد است و فضای دیگر فضای نمایشنامه وی است که به شکلی زنده در مقابل چشم تماشاگر ساخته میشود و مسیر تحول جامعه ایرانی را در سالهای پرفرازونشیب دهه60 و 70 نشان میدهد.
درواقع یکی از این دو فضا یعنی فضای نویسنده را میتوان فضای عینی نمایش نامید و فضای دیگر یعنی فضای نمایشنامه را بهرغم رئالیستیبودنش فضای ذهنی نمایش خواند. اما در اجرای آیدا کیخایی هیچ تفکیکی میان این دو فضا انجام نگرفته و هر دو فضا، جنس بازی بازیگران، نوع طراحی خطوط و طراحی صحنه کاملا شبیه به هم است درحالی که با تمهیداتی ساده بهراحتی میشد این دو فضا را از هم جدا کرد.
از دیگر مواردی که اجرای کیخایی را به لحاظ فضاسازی و تأثیر بر مخاطب با مشکل مواجه میکند تعویض صحنههای متعددی است که البته میتوانست تبدیل به تمهیدی اجرایی شود همانگونه که در اجراهای خود یعقوبی این اتفاق صورت میگیرد اما در اجرای کیخایی این تعویض صحنهها با قطعهایی بسیار ناگهانی انجام میگیرد که در عین حال بسیار شتابزده است و هر آنچه مخاطب به لحاظ حسی در طول یک صحنه نمایش در خود ذخیره کرده است با یک قطع یکباره نور و تعویض صحنه شتابزده از ذهن او خارج میشود.
با این همه و با وجود ایراداتی که به اجرای کیخایی از یک دقیقه سکوت وارد است اجرای این نمایش را میتوان اجرایی موفق در جذب مخاطب، مناسب به لحاظ زمان اجرایی و خاطرهانگیز بهلحاظ متنی ذکر کرد و در مجموع میتوان آن را اثری قابلقبول از کارگردانی دانست که تجربه کارگردانی زیادی ندارد و با گروهی دانشجویی به سراغ نمایشنامهای سنگین و پیچیده رفته است. شاید اگر کیخایی در مقام کارگردان سعی میکرد از زیر سایه محمد یعقوبی بیرون بیاید و اجرایی مستقلتر و خلاقانهتری ارائه دهد بهمراتب میتوانست اثر موفقتری نیز به مخاطبانش ارائه دهد.