به علاوه علم یگانه شیوه نیل به حقیقت و صدق نیست و حتی در میان گزارههای شعب مختلف علمی، تجانس وجود ندارد تا بتوان آنها را به یکدیگر تحویل کرد.
نگاه اتوپیایی به مناسبات علم و جامعه گویای آن است که استدلال علمی به لحاظ بینشی و روشی از بیطرفی ارزشی نسبت به واقعیات اجتماعی برخوردار است. به عبارت دیگر علم، منطق فکری و آرمان عقلانیت بشری است و به رغم تکامل تاریخی، اما نسبت به شرایط عینی بیطرف میماند.
معهذا پذیرش و نقد این بینش و روش از سوی دیگر عالمان به شرایطی مردمسالار بازمیگردد. حتی به نظر میرسد در غیاب این شرایط مردمسالار، اثباتگرایی اساساً نمیتوانست اصل بیطرفی روشی را به نحو ارزشمندی در حیطه بینشی علم، تعمیم بخشد و از آن برای نفی دگماتیسم و برتری بخشی به پراگماتیسم در قبال نظرورزی صرف بهره گیرد. در همین احوال بود که آدمی پس از پشتسر گذاشتن تصورات ماورایی و ذهنی (احکام مدلل) و فردی (علل موجبه شخصیه) راجع به شرایط زیست، توانست از روش علمی برای برنامهریزی استفاده کند.
در واقع در دوره اثباتی تاکید شد «روش علمی بهترین شیوه کسب معرفت است و لذا علم باید به عنوان یکی از ارزشمندترین ابزارهای بهبود زندگی تلقی شود». (Carnap 1963:83) معهذا همچنان که گفته شد، همین دریافت اثباتی نیز به اتکای فضای مردمسالار عمومیت یافت. به سخن دیگر، تعمیم اثباتگرایی هم معلول و هم شاخص ترقی بشر بود و البته بیطرفی ارزشی را به واسطه تاکید بر خطی بودن ترقی تا اثباتیگری به دست فراموشی میسپرد.
به این سان از این نکته غفلت شد که علم و ارزش سخت به یکدیگر درآمیختهاند و تاکید بر بیطرفی علم، آن را سلاحی کارآمد در دست گروههای برخوردار اجتماعی میکند و از توسعه ناپایدار مذکر تا سلطهطلبی و نظامیگری پیش میرود و شرایطی غیرمردمسالار را موجب میشود. در همین جاست که از منظر کردار مفهومی قدرت (Smit 1990) میتوان به چارچوبهای فرهنگی علمباوری در نگاهی نابرابر به جنسیت نگریست.
بنابراین ذات دریافت علمی از شرایط اجتماعی جدا نیست و نمیتوان بیطرفی ارزشی را در این عرصه، ارزشی ندانست. به علاوه علم یگانه شیوه نیل به حقیقت و صدق نیست و حتی در میان گزارههای شعب مختلف علمی، تجانس وجود ندارد تا بتوان آنها را به یکدیگر تحویل کرد. علم نه تنها نماینده کردار مداخلهجویانه آدمی در طبیعت است، بلکه از تکنولوژی و برنامهریزی نیز برکنار نمیماند. سوژه اندیشنده در علم راجع به نظم طبیعی نیز انسان معقولی است که در شرایط میبالد و بیشرایط نمیماند.
دانشمندان ترکیبی از علم و باورهای روزمره کسب میکنند و میکوشند آنها را با مشاهدات ابطال کنند. مع هذا مشاهده نمیتواند کاملاً نظریه را کنترل کند و نظریه نیز قادر نیست تماماً به حقیقت برسد و کذب را اساساً مشخص کند، زیرا به عنوان نمونه، خود اصل ابطالپذیری هم از جریان تکامل تاریخی علمزاده شده و امکان تصحیح یا تکمیل آن صرفاً به شکل نامعقول منتفی نیست و به علاوه علم قادر است به واسطه گسستهای مفهومی رشد کند.
به هر تقدیر اما شناخت و فن نمیتوانند از فرهنگ (ارزش و باور) یا سیاست (منافع و تعلقات) جدا بمانند و مثلاً بر این مبنا علوم را نمیتوان به یکدیگر تحویل کرد. پس نظریات علمی از پویایی مداخلهگری بشر در طبیعت و تعاملات اجتماعی برکنار نمیمانند؛ یعنی روابط اجتماعی و کردارهای علمی متقابلاً یکدیگر را شکل میبخشند. یکی از برهههای خودآگاهی تاریخی علم در این میان عبارت است از برملا شدن مفروضات جنسیتی در این عرصه و به عبارتی معنایابی مذکر شناخت و فن در تاریخ فرهنگ.
از منظر اخیر چنین برمیآید که علوم در متون فرهنگی از زاویه نظریات و روشها و مکانیابی در نظم متجانس اجتماعی متفاوتند. به دیگر سخن به نظر میرسد هر فرهنگ، تولید معرفت را به شیوهای مشابه با سازماندهی سایر اشکال کار و زندگی و تنظیم حیات جمعی، سازمان میدهد. نظامهای شناختی، مبین تعلقات و عادات فرهنگی هستند و نگاه و راهحلی خاص به مسایل را در متون فرهنگی میطلبند.
البته بسط نگاه فرهنگی واحد به علم از جهانگشایی اروپایی- آمریکایی و تعمیم ارزشهای فرهنگی آنها به کل جهان برکنار نمانده و نشان از فتح روشمند طبیعت توسط عقل مذکر دارد و حتی در قالب همین شرایط است که برمیآید مردسالاری از طریق فرهنگ مردانه و بینشها و روشهای منتج از عقل مذکر به جهان بسط یافته باشد.
در این نگاه، محتوای علم تابع شرایط اجتماعی است؛ زیرا به پرسشهای فرهنگی- طبیعی پاسخ میدهد و چون فرهنگ و طبیعت و حتی تعامل آنها، متغیر است؛ پس علم نیز تغییر میکند. نظامهای معرفتی از این حیث به متون خاص فرهنگی معنا میدهند، زیرا معرفت محصول فرهنگ است و خود، فرهنگ میآفریند و مثلاً بیطرفی ارزشی، خود فرهنگی ارزشی در علم به شمار میآید. به علاوه ارزش علوم به تکثر نگاه و نه تحویل آنها به یکدیگر است و این ارزش خصوصاً در عرصه تکنولوژی، نمود عینی مییابد. بالاخره اینکه سوژههای متعامل در علم میتوانند از مناظر متفاوت به آن بنگرند. در این صورت سوژهها، یکدست و متجانس و دارای جایگاه برابر معرفتی- اجتماعی نیستند و لذا به همین لحاظ هم هست که گفتمان علمی را پیش میبرند.
این مفروضات زمینهساز تولید معرفت علمی برپایه دیدگاههای چندگانه و نامتجانس و سوژههای متکثر راجع به متون تاریخی- فرهنگی خاص هستند. این سوژههای اندیشنده علمی، در واقع متحرک و چندبعدی بوده و فینفسه عاقل یا دارای عقلی به نفسه به شمار نمیآیند؛ بلکه از جایگاهی سیاسی و به لحاظ فرهنگی به معرفت مینگرند. در این صورت قدرت و معرفت به یکدیگر تبدیل میشوند و موجبات تحرک فرهنگ را بر مبنای تکوین هویتهای جنسیتی مستقل موجب میگردند.
منابع:
Carnap, R.(1963). Autobiographical Statement. In P.A.Schilpp(ed). The Philosophy of Rudolf Carnap.La Salle: Open Court.
- Harding,s. (1995). Is Science Multicultural? In D.J.Hess.Science and Technology in a Multicultural World: The Cultural Politics of Facts and Artifacts. NewYork: Columbia University Press.
- Smith,D.(1990). The Conceptual Practices of Power:A Feminist Sociology of Knowledge. Boston: Northeastern University Press