استاد ما میفرمایند: «بعضیها خیال کردهاند که دعوت پیغمبر اکرم 2جنبه دارد؛ دنیایی و آخرتی. این را مایه سرفرازی هم میدانند و این مطلب را کمال نبوت فرض کردهاند. اینها از دیانت بیخبرند و از مقصد نبوّت عاری و بری هستند». ایشان خیلی زیبا میفرمایند: «دعوت به دنیا از مقصد انبیاء به کلی خارج است، به جهت اینکه حس شهوت و غضب و شیطان باطنی (وهم)، برای دعوت به دنیا کفایت میکند و دیگر احتیاجی به بَعث رُسُل نیست و شهوت و غضب، قرآن و نبی لازم ندارد». اینها حرفهای امام(رضوانالله) است.
این کودک که به دنیا آمده، هم «شهوت» او فعلی است، هم «غضب» او فعلی است و هم «وهم» او. این قوای حیوانی او در بستر طبیعت تقویت هم میشود. مثلاً وقتی که فرد به حد بلوغ برسد، شهوت جنسی او گل میکند. لازم نیست تو کاری بکنی؛ خود او گل میکند. احتیاجی به تو ندارد که بخواهی کاری کنی که شهوت جنسی او تحریک شود؛ بدون تو هم تحریک میشود. این تعبیراتی است که ایشان دارد.
ما در معارفمان راجع به پیغمبر اکرم داریم - که ظاهراً قابل انکار هم نیست- که حضرت فرمودند: «بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الاخلاقَ»؛ من فقط برای این مبعوث شدم که مکارم اخلاقی را تمام کنم. اصلا میگوید غایت از بعثت این است. نمیگوید مبعوث شدم برای اینکه اعتقادات شما را درست کنم یا بعثت برای این است که تو را به خدا نزدیک کنم. هرگز از این حرفها نمیفرمایند بلکه میگوید مبعوث شدم برای تربیت. مکارم اخلاق و اخلاق، همان امور تربیتی است. مبعوث شدم که به انسان روش رفتاری، گفتاری و کرداری بدهم. آمدم تا تو آدم شوی؛ به وادی حیوانیت نروی و- به تعبیر استاد ما- یک حیوان عجیب و غریب نشوی. من برای این مبعوث شدم.
خدا هم که در قرآن میخواهد پیامبرش را مدح کند، میفرماید: «إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظیم»؛ همانا تو دارای اخلاقی بزرگ هستی. بالاترین تعریفی که کرده است این است؛ یعنی همین تربیت و ارائه روش رفتاری و کرداری. من برای آن چیزها مبعوث نشدم بلکه آمدهام تربیتتان کنم. برای تربیت آمدهام. چون وقتی که من این روش را ارائه کردم، دیگر همه چیز درست میشود. وقتی که آدم شدی دیگر مسئله تمام است. رو به فساد رفتن معونهای لازم ندارد؛ تربیت است که به پیغمبر نیاز دارد.
حضرت علی(ع) میفرمایند: «النَّفس مَجبولَهٌ علی سوء الأَدَب وَ العَبد مَأمورٌ بِمُلازَمَهِ حُسنِ الأَدَب وَ النَّفسُ تَجری فی مَیدان المُخالفَه وَ العَبد یجهَد بِرَدِّها عَن سوءِ المُطالِبات فَمَن أَطلَقَ عَنانَها فَهُوَ شریک فی فَسادِها وَ مَن أَعانَ نَفسَه فی هَوا نَفسِه فَقَد أَشرَک نَفسَهُ فی قَتلِ نَفسِه»؛ نفس به بیادبی پیچیده است و بنده مأمور است به پایبندی به ادب نیک و نفس به سمت عرصه مخالفت میرود و بنده برای برگرداندن او از خواستههای ناپسند، تلاش میکند. پس هر کس افسار نفس را رها کند، در تباهکردن آن شریک شده و هر کس برای نیل به هواهای نفسانی خود تلاش کند، در قتل نفس خود شریک شده است.
این نفس که ما میگوییم یعنی آن نیروی حیوانیت تو فعلی است؛ غضب و شهوت و وهم تو فعلیت دارد. اما تو باید تربیتش کنی. اگر این حیوان را رهایش کنی، در بستر مخالفت پیش میرود؛ یعنی بر خلاف ودیعههای انسانی و الهی درون تو میرود؛ چون حیوانیت در او فعلیت دارد و احتیاج ندارد که آن را به فعلیت برسانی. حیوان که دیگر مرز نمیشناسد. مثلاً او نمیفهمد که این مال کس دیگری است که به او بگویی: آنجا نرو! اینها مال فلانی است...!
اصلاً این حرفها را نمیفهمد. بنده میداند که نفس، یک حیوان است؛ لذا به او مهار میزند، دهنه او را میکشد. اگر کسی هم این را مهار نکند و رهایش کند، در فساد آن شریک است. بعثت انبیاء و رسل برای این است که به نفس، مهار عقل و شرع بزند. میخواهد یک دهنه بزند که با این افسار حیوان نفس را مهار کنی تا شهوت و وهم و غضب فعلی او رها نباشد و بهطور افسارگسیخته عمل نکند و مهار شود.