1- کاستیهای قانونی
2- عقب ماندگیهای فرهنگی (برخی رسوم کهنه)
3- نداشتن آگاهی و توانایی فردی برای انجام رفتار معقول و سازنده در زندگی مشترک
4- مشکلات اقتصادی.
این عوامل میتوانند تاثیر متقابل روی یکدیگر داشته باشند و یکی موجب رشد، تغییر یا تکامل دیگری شود. بهعنوان مثال قانون میتواند با پیشبینی و تشخیص شرایط، نیازها و مقتضیات جامعه زمینه رشد و تکامل فرهنگی را در موردی خاص فراهم آورد و یا بالا رفتن آگاهی و فرهنگ عمومی، مطالبات قانونی را افزایش داده و قانونگذاران را وادار سازد دقت و ریز بینی بیشتری در تدوین قوانین بهخرج دهند.
گاهی برخی مسائل در نگاه افراد جامعه و فرهنگ عمومی، پذیرفته شده اما قانون در پرداختن به آن از نیازهای جامعه، عقب مانده است و گاه برخی رفتارهای قانونی، از پذیرش فرهنگی مطلوبی در جامعه برخوردار نیستند: زن مطلقه، کار قانونی انجام داده (طلاق) اما بهدلیل مطلقه بودن از امنیت اجتماعی و فرهنگی و حتی خانوادگی مطلوبی برخوردار نیست؛ یعنی فرهنگ جامعه در پذیرش امر قانونی طلاق به رشد کافی نرسیده است.
برخی قوانین نیز به شکل کهنه باقی مانده و نیازمند تکامل و تغییر به تناسب نیازهای روز جامعه هستند. به نمونهای دیگر از تاثیر عوامل 4گانه یاد شده میپردازیم: علم روانشناسی و مشاوران زندگی زناشویی به هیچ روی برنمیتابند که زنی از شوهرش، کتک خورده و بهطور مداوم مورد خشونتهای جسمی و روحی قرار گیرد و همچنان به زندگی مشترکش ادامه دهد اما دست پنهان باورهای فرهنگی و محدودیتهای قانونی زنان بسیاری را در چنین زندانهایی نگاه داشته است.
زنان بسیاری بهدلیل نداشتن توانایی اقتصادی، نبود امنیت اجتماعی و فرهنگی کافی برای زنان مطلقه، نداشتن حق طلاق و حق حضانت فرزند و یا دشوار و طولانی بودن پروسه طلاق، خشونتهای خانگی را تحمل میکنند.
شوهران خشن عموماً برای توجیه رفتار خود میگویند: دست خودم نیست، تا نزنم آرام نمیشوم و گاه تعدادی از این شوهران بهدلیل مهاجرت یا... ناچار به زندگی در جوامعی میشوند که قانون خشونت را یک بیماری دانسته و به محض بروز رفتار خشن فرد، او را از خانواده دور کرده و به درمان او میپردازند و پیش از اطمینان یافتن از درمان قطعی اجازه بازگشت به خانه را به او نمیدهند و در آنصورت میبینیم که همان فردی که خون جلوی چشمش را میگرفت و تا کتک نمیزد آرام نمیشد و... از قضا چقدر آرام و منطقی شده، میتواند عصبانیتش را کنترل کرده و به گفتوگو و تبادل نظر بپردازد. در اینگونه موارد، قانون به کمک اخلاق و تواناییهای فردی آمده و قانونگذار با بهرهبردن از دادههای روانشناسی به تکامل و سلامت زندگی خانوادگی یاری میرساند.
نقش فرد در حل مشکلات
با نگاهی گذرا به گفتار و کردار زن و شوهرها یا کسانیکه در آستانه ازدواج هستند، میتوان دریافت در بسیاری از اذهان و افکار تفکیک و تمایز روشنی بین امور قانونی، فرهنگی و شخصی وجود ندارد.
اگر به آقای داماد سفارش کنید: مهریه و مراسمی را که خارج از توان مالیات است نپذیر. میگوید: مهریه را کی داده؟ کی گرفته؟... تازه من زنم را میشناسم، اهل این حرفها نیست.
یا اگر به دختر خانمی بگویید: هنگام عقد میتوانی حق طلاق، حق حضانت فرزند، حق ادامه تحصیل و داشتن شغل و انتخاب محل زندگی را به شکل قانونی و محضری از آن خود کنی، ممکن است پاسخ بشنوید: من نامزدم را میشناسم، مرد خوبی است، نیازی به این کارها نیست، اصلاً زشته! به همسرم و خانواده او برمیخورد.
و بههمین سادگی فراموش میشود که قانون کارکردی شبیه واکسن دارد و در حکم پیشگیری است. هرقدر هم که تغذیه سالم داشته و نکات بهداشتی را رعایت کنیم از تزریق واکسن بینیاز نیستیم. به همان ترتیب، عشق و محبت و شناخت کافی عروس و داماد از یکدیگر، آنها را از داشتن و مطالبه حقوق قانونی بینیاز نمیسازد؛ به این دلیل ساده و روشن که هیچیک از ما از آینده با خبر نیستیم.
هنگامی که پرده از بسیاری دلخوریها و مشاجرات خانوادگی برگیریم، خواهیم دید یکی از دلایل این درگیریها، پایبندی به آداب و رسومی است که چندان ریشه عقلی و اخلاقی ندارد؛ مراسم مفصل جشن عروسی، شرکت در مهمانیهای پاگشا، الزام زوج جوان به معاشرتهای اجباری و کسلکننده با فامیل و اقوام همسر، مداخله خانوادهها در زندگی زن و شوهر جوان، اینکه زوج جوان پس از ازدواج و تشکیل خانواده موظف میشوند برای خانه خریدن، بچه دارشدن و... سایر خانوادههای فامیل هدیه ببرند و... . برای حل اینگونه مشکلات، در کنار امید داشتن به پیشرفت فرهنگ جامعه در راستای برآوردن نیازهای حقیقی افراد و کمتر قربانی شدن آنها خود نیز باید تلاش کنیم.
چنانکه گفته شد یکی از لوازم رسیدن به زندگی مشترک موفق و شاد و آرام، یافتن آگاهی و توانایی و مهارت کافی در داشتن تعاملات و اخلاق و رفتار درست است.
به میزانی که زن و مرد اراده و پویایی بیشتری در اصلاح رفتار خویش و ساختن رابطه سالم با همسر داشته با شند به هدف یاد شده، نزدیکتر خواهند بود. مطالعه، مشورت با افراد متاهل موفق دوست و فامیل و استفاده از تجارب دیگران میتواند راهکار مفیدی باشد اما برای گشودن گرههای پیچیدهتر باید از مشاور و متخصص امور زناشویی یاری گرفت.
نکته شایسته توجه در این میان آن است که هنگام روبهرو شدن با سوءتفاهمها و یا کاستیهای اخلاقی و رفتاری همسر در زندگی مشترک، قهر و آشتیهای مکرر و گلهگذاری نزد خانواده و درددل و قول دادن و قول گرفتن و عذرخواهی و شیرینی و دسته گل میتواند موجب تداوم زندگی مشترک شود اما مشکل رابطه زن و شوهر را حل نمیکند و کاری است شبیه استفاده از داروی مسکن برای بیماری که نیاز به عمل جراحی دارد. رفتن نزد مشاور در چنین مواردی سپردن کار به دست کاردان است؛ روشی که هنوز به قدر کافی در اذهان پذیرفته نشده. افراد هنگام بیماری جسمی بدون هیچگونه تردید به پزشک مراجعه میکنند اما در مورد مشکلات روحی، معمولاً تا به عجز کامل نرسیده و سختی بنبست را با تمام وجود حس نکنند به سوی مشاور نمیروند.
مشکلات اقتصادی و دور از دسترس بودن امکانات ابتدایی زندگی، تاثیرات ویرانگر و نامطلوبی بر شکل و شیوه انتخاب همسر داشته و آرامش روحی افراد خانواده را نیز تهدید میکند. دشواریهای یاد شده گاه موجب میشود جوانان هنگام انتخاب همسر، معیار توان مالی را بیش از آنچه باید مورد توجه قرار دهند تا حدی که به زندگیهای مرفه اما بدون عشق و تفاهم تن دهند.کمترین بهای چنین زندگیهایی، گذراندن لحظات عمر با رنج و تحمل و مدارا بهجای عشق و آرامش و لذت است؛ بیپناه شدن فرزندان و جدایی و خیانت و... پیامدهای دیگر است. از سوی دیگر عدمموفقیت پدر در رساندن امکانات رفاهی به خانواده، آستانه تحمل اخلاقی او و سایر افراد خانواده را پایین آورده و افزایش تنش و درگیری را بهدنبال میآورد.
برای دور ماندن از پیامدهای منفی مشکلات اقتصادی بر انتخاب همسر و روابط اعضای خانواده، روانشناس و فرهنگساز تنها میتوانند انسانها را به مقاومت روحی بیشتر فراخوانند و در این میان مسئولیت اصلی برعهده برنامهریزان اقتصادی در سطح کلان جامعه است وگرنه همچنان که آدم گرسنه را ایمان نیست، پدر بیپول و خانوادهاش را نیز آرامش و شادی نیست.