سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۸:۲۸
۰ نفر

نیره سادات دیانه: این دهمین جلسه مشاوره فردی بود که ادعا می‌کرد عاشق است و در هر جلسه از خیانت و بی‌مهری همسرش در فغان بود.

 البته در یک جلسه از مهر و وفا و صمیمیت و شادی می‌گفت و استدلال می‌کرد و در جلسه بعد از کلافگی، نفرت، دوری، استقلال و رهایی از وابستگی و هزاران عذر برای توجیه عذر خویش و در جلسه بعدتر گاهی از  بی‌تفاوتی به هر دو میل پر خروش و پنهان در نهان و در جلسه بعد‌تر از زمزمه‌های خوش نسیم شکل‌گیری یک رابطه جدید در ذهن و قاب کردن تندیس رابطه قبلی و خاطره ساختن آن.

و اینگونه، این سرگذشت در جلسات متوالی و مستمر، بالا و پایین‌های مکرری را پشت سر می‌گذاشت و گویی او در درونش با دیوهای متعددی که خودش از آن بی‌خبر بود در حال کشمکش و جنگ بود و فقط حالات روحی خستگی، کلافگی، کرختی، بی‌انگیزگی و گاهی گریه و اشک و بی‌حوصلگی را تجربه می‌کرد و به زبان می‌آورد.

این‌چنین در هر یک از جلسات، بعد از گوش دادن‌های دقیق و مستمر به درددل‌ها و گفت‌وگوهای ذهنی بلند‌بلند او و گهگداری هم برخی از تظاهرات روحی روانی و احساسات و عواطف سرگردان در پیچ و خم شخصیتش و کمی هم حرف‌های به ظاهر با استدلال ولی در واقع دروغ‌های ضمیرناخودآگاه به‌خودش، کم کم آیینه‌ای پیدا کرد تا خودش را با آرامش و بدون اضطراب و استرس و با حمایت‌های مشاورانه لحظاتی خوب ببیند و با هر یک از تلاطم‌های عاطفی کلامی و رفتاری‌اش بیش از پیش آشنا شود و بتواند خوب و بد خویش را تشخیص دهد و از رهگذر شناخت خویش به آرامش درونی دست یابد و از پس آنها رفتارهای متعادلی در پیش گیرد.

دفترش را باز کرد و اجازه خواست تا یافته‌هایی را که طی این مدت به‌دست‌آورده‌بود در میان گذارد.

بعد از دریافت حس تأیید و همدردی مشاور نفس عمیقی کشید و لحظاتی به سکوت گذشت و بالاخره خیره به مشاور شروع به صحبت کرد.

صدای او در این جلسه برخلاف جلسات گذشته که بسیار تلاطم و لرزش داشت و گاهی منقطع بود، این بار آرام و حتی کمی شاد به‌نظر می‌رسید. با لبخند گفت شما درست گفتید که اینقدر خودم را در این زندگی مشترک به مظلومیت نزنم و قدری هم کلاهم را قاضی و رفتار خودم را بررسی کنم و از نقش‌های ظالم‌گرایانه خود هم سخن بگویم.

این هفته موفق شدم توی خلوت‌های خودم در کمال آرامش، ببینم واقعا من چه جور آدمی هستم، و توی این زندگی مشترک چه نقش‌های درست و غلطی بازی کرده‌ام یا به‌جای اینکه خودم باشم به‌واقع چقدر نقش بازی می‌کردم.

ثانیه‌ای صفحات دفترچه را ورق زد گویی نیاز به یک فرصت تنفس عمیق داشت و مجددا آرام‌تر و راحت‌تر ادامه داد:

* من در این سال‌های زندگی مشترک، با خودم صادق نبودم و مسلما با او هم صداقت نداشتم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، پشت چهره عاشق نمای خودم، نیازها و خواسته‌های شخصی‌ام را دنبال می‌کردم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، او را اسیر کرده‌بودم تا فقط برای من و اجابت خواسته‌ها و توقعات من باشد.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، از او بیگاری می‌کشیدم و به بهانه با هم بودن و زندگی مشترک، فقط پیشبرد آرزوها و رویاهایم را دنبال می‌کردم.

* من در این سال‌های‌ زندگی مشترک، به خاطر توقعاتم که روز به روز هم بیشتر می‌شد او را تحقیر و سرزنش می‌کردم و بعد سعی می‌کردم با محبت و ترحم رضایتش را جلب کنم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، بابت ترس از جدایی، ریاکارانه رفتار می‌کردم و خیلی وقت‌ها جرات نمی‌کردم احساسات منفی خودم را بروز دهم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، برای نگهداشتن و حفظ او مظلوم‌نمایی‌ها و نقش‌های مزورانه بسیاری بازی کردم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، برای مجاب و تأیید او، تظاهرات اخلاقی ارزشی ریاکارانه بسیاری در رفتارها و حمایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایم نشان می‌دادم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، برای تشدید عذاب وجدان و تقویت وفاداری او محبت‌های نطلبیده بسیاری انجام می‌دادم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، برای مدیون کردن او پول‌های زیادی به‌خودش و خانواده‌اش بذل و بخشش می‌کردم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، با بذل و بخشش و کادو دادن‌های متنوع به‌خودش و خانواده‌اش سعی می‌کردم فخر بفروشم و او را تحقیر و اجیر کنم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، به خاطر خودخواهی‌های خودم محبت‌های حساب شده و با نقشه بسیاری برای او انجام می‌دادم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، برای حفظ و نگهداشت او همیشه نقش یک همسر نگران و دلسوز را بازی می‌کردم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، برای حفظ او خیلی سعی می‌کردم مثل یک همسر فداکار او را ‌تر و خشک کنم و با منت این زندگی را نگه‌دارم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، برای رسیدن به خواسته‌ها و انجام کارهای روزانه‌ام سعی می‌کردم با شیرین زبانی و مظلوم نمایی خودم را لایق ترحم نشان دهم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، هر وقت احساس می‌کردم متوجه نقشه‌های من شده عقب می‌کشیدم و چند روز با مظلوم‌نمایی منتظر فرصت دوباره بودم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، دائم با ذکر مشکلات شخصی، خانوادگی و اداری‌ام سعی می‌کردم عواطف و احساس ترحم او را تحریک کنم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، خودخواهانه پشت یک چهره همسر حامی آرمان‌ها و رویاهای شخصی خودم را با کمک  او دنبال می‌کردم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، مثل یک گدای دریوزه برای اینکه بهای رویاهایم را ندهم با تندخویی، مظلوم‌نمایی و هزاران نقش ریاکارانه او را تحت سلطه می‌گرفتم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، از ترس اینکه او را از دست ندم روابط اجتماعی‌ام را محدود کردم و دائم سرش منت می‌گذاشتم که تو خائنی که با دیگران ارتباط برقرار کردی و من آدم اخلاقی و درستی هستم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، بابت تمام ترس‌ها و تنهایی‌هایم این ارتباط را حفظ کردم و دائم دم از عشق و محبت می‌زدم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، در نقش یک همسر محجوب و مظلوم و ساده، اما در واقع یک ظالم خودخواه نقش‌بازی می‌کردم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، برای ارضای خواسته سلطه‌گری‌ام دائم در فعالیت‌های روزانه او دخالت می‌کردم و می‌خواستم با مشورت دادن سر از تمام رموز و کارهای او دربیاورم تا اینطور تحت سلطه من بماند.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، به بهانه ارزشی و اخلاقی زندگی کردن تمام ارتباطات اجتماعی او را کنترل می‌کردم و دائم او را نصیحت می‌کردم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، به خاطر دل‌نگرانی‌هایم، حتی برای لحظاتی هم متوجه وخامت وضعیت این رابطه نشدم یا اگر هم شدم او را ندیده گرفتم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، آنقدر درگیر گفت‌وگو و نشخوارهای ذهنی‌ام بودم و به او مثل یک چوب شکسته در اقیانوس آویزان شده بودم که حتی فرصت بازسازی این رابطه به‌طور سالم‌تر و متناسب‌تر را از خودم گرفتم.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، زندگی نکردم. همه زندگی من ترس، گریه و خنده‌ها و شادی‌های ظاهری و زودگذر بود.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، زندگی را هم به‌خودم سخت کردم هم به او.

* من در این سال‌های زندگی مشترک، نه به‌خودم اجازه زندگی دادم نه به او.

* در این سال‌ها، ما چقدر می‌توانستیم شادتر و مهربان‌تر با هم باشیم و نبودیم.

* من در این سال‌ها، من در این سال‌های زندگی مشترک ...

کم‌کم صدایش آرام شد و سکوت کرد؛ سکوتی عمیق. خیسی چشمانش را پاک کرد. با فشار، هوای بازدمش را بیرون فرستاد و گفت متشکرم.

فضای آگاهی آنقدر شیرین است که کافی است حس شود، کافی است هر کس این فرصت را بجوید و بیابد تا بتواند برای لحظه‌ای هم که شده در برابر آیینه آگاهی، خود و واقعیت‌های زندگی را ببیند و حس کند. می‌توان به یقین گفت که بعد از این مشاهده و کسب آگاهی، دیگر مشکل رابطه زناشویی به سختی گذشته نیست و این درک و فهم در جای جای این رابطه خودش را نشان خواهد داد.

سکوت جلسه با صدای بلند خنده او شکست و گفت خدای من، در این مدت چقدر به‌خودم و به او دروغ گفتم، چقدر نقش بازی کردم، ترس چه بلایی که سر آدم نمی‌آورد. من به خاطر ترس از تنهایی، ترس از جدایی، ترس از حرف مردم، ترس از ناتوانی، ترس از طرد شدن، ترس از قضاوت و ترس از همه چیز چقدر مشکلات را بزرگ‌تر از حد واقعی جلوه می‌دادم و چقدر خودم را می‌ترساندم و چقدر از خودم باج می‌گرفتم.

با شادی از جایش بلند شد و محکم گفت:
من می‌خواهم از این به بعد با آگاهی، واقعیت‌های زندگی را همانطور که حقیقت دارند ببینم و زندگی را هم برای خودم و هم برای همسرم و هم برای بقیه اطرافیانم به‌ویژه خانواده‌هایمان مستقل و آزاد بخواهم.
من می‌خواهم از این به بعد زندگی کنم.

کد خبر 106072

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز